بحران فرهنگی و خاموشی اندیشه
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

نویسنده: اعلم، هوشنگ؛

اسفند ۹۷ و فروردین ۹۸ – شماره ۱۳۶ (۲ صفحه از ۶ تا ۷)

بحران فرهنگی و خاموشی اندیشه

از بحران حرف می‌زنیم. همه، هر روز و هر ساعت و همیشه. از یک‌سو، مسئولان از بحران می‌گویند اما با احتیاط مبادا که مردم نگران شوند. اما در سوی دیگر مردم بحران را احساس می‌کنند، می‌بینند و با آن زندگی می‌کنند. بحران اقتصادی، بحران سیاسی، بحران محیط زیست، بحران‌های اجتماعی، بحران بی‌کاری و معیشت و همه سر در گریبان که چه کنیم و چه باید کرد.

اما ظاهرا در هجوم همه‌ی این بحران‌ها، کم‌تر کسی به بحران اصلی فکر می‌کند. بحرانی که زاینده‌ی بحران‌های دیگر امروز و فردا و فرداهاست. بحران فرهنگی که خود برآمده از بحران تفکر است و رانده شدن اندیشه و خرد از ذهن و زندگی ما و در این زمستان یخ باران بی‌اندیشگی که به قول اخوان: سلام‌ات را نمی‌خواهند پاسخ گفت / سرها در گریبان است و هیچ‌کس انگار روبرو را و فردا را نمی‌بیند که هیچ امروز را هم فقط نگاه می‌کند، گیج و گنگ و چشم‌ها انگار تیله‌ای شیشه‌ای است و پر از خطوط سرخ خشم و هیچ‌کس جز به خشم دیگری را نمی‌بیند و هیچ چیز را جز خودش.

مردمانی که به صفحه‌ی نورانی موبایل‌ها چشم دوخته‌اند و به تصویرها و پیام‌های تکرار شونده و در این تکرارها، ثانیه‌ها، ساعت‌ها و روزهایشان را تکرار می‌کنند. بی هیچ نتیجه و پسامدی. آدم‌ها انگار به تخته سیاه تبدیل شده‌اند. 

تخته‌ای که دستی با گچ چیزهایی روی آن می‌نویسد و پاک می‌کند و باز می‌نویسد و پاک می‌کند و روز که تمام می‌شود، تخته همچنان سیاه است و از همه‌ی آن چیزها که بر روی آن نوشته شده، اثری نمانده است. حتی سطری یا کلمه‌ای و روزها پر شده است از هیچ و در این روزگار هیچ در هیچ تنها نشان زنده بودن دویدن است. دویدن برای تأمین معاش و خور و خواب و آن هم اگر تأمین باشد و به اندازه‌ی لازم باز هم دویدن است، بی‌وقفه و پرشتاب. برای بیشتر و بیشتر داشتن تا سرو ظاهر زندگی را نقاشی کند.
تاریخ جنگ جهانی دوم را که می‌خوانم شرح ویرانی شهرها و مرگ فجیع انسان‌ها در زیر بمباران‌ها و گرسنگی و آوارگی مردمی که خانه و کاشانه و عزیزانشان را از دست داده‌اند آن‌قدر ویرانم نمی‌کند که شرح روزگار و زندگی اسیرشدگان درمانده در آشوویتس و دیگر اردوگاه‌های مرگ که نازی‌ها به اسم، اردوگاه کار اجباری، برپا کرده بودند. و بر سر در آن‌ها نوشته بودند. «کار، آزادی» اما در داخل اردوگاه معنای آزادی مرگ بود. در این اردوگاه‌ها هزاران مرد و زن به ظاهر زنده تنها به جرم داشتن دینی ديگر يا انديشه‌اي که خوشايند پيشوا
و رهروانش نبود. تنها اين بخت را داشتند که زنده بمانند! و براي آلماني‌ها کار کنند و به ازاي کاري طاقت فرسا جيره‌اي بگيرند، آن‌قدر که زنده بمانند. تا روز ديگر و روزهاي ديگر و
همچنان کار کنند. کار آن‌ها در بيشتر اردوگاه‌ها ساختن اقامتگاه‌هاي جديد بود. براي آن‌ها که تازه اسير مي‌شدند و بايد که در اردگاه جايي به آن‌ها داده مي‌شد و يا بايد کوره‌هاي جسدسوزي مي‌ساختند، براي خاکستر کردن اجساد قربانياني که از گرسنگي
و بيماري جان دادند. يا اسيراني که مأموران اس‌اس گاهي حتي براي خنده آن‌ها را به گلوله مي‌بستند. اما تلخ‌تر از اين شرايط هول‌انگيز و دردناک و همه‌ي‌ رنج
و هولي که اسيران اردوگاه‌هاي آلماني بايد تحمل
مي‌کردند. تبديل شدن آن‌ بخت‌برگشته‌گان به موجوداتي غريزي
بود. موجوداتي که ديگر قادر به فکر کردن نبودند و رغبت و انگيزه‌اي براي انديشيدن نداشتند. مگر پيروي از حکمي غريزي
و تلاش براي يافتن لقمه ناني بيشتر. از يک سو کار بي‌وقفه جسم و روح بيمارشان را چنان فرسوده بود و حجم
رنج چنان بود که فرصتي براي انديشيدن باقي نمي‌گذاشت. و از سوي ديگر اميدي به رهايي و ادامه‌ي زندگي در فضايي بيرون از اردوگاه‌هاي مرگ نبود که به آينده فکر کنند اميد در آن‌ها مرده بود و تنها غريزه بود که در آن اسارت هولناک
آن‌ها را زنده نگه مي‌داشت و غريزه‌اي که وادارشان مي‌کرد، به هر کاري دست بزنند براي گرفتار نشدن به خشم
دژخيمان نازي و ادامه زندگي به حکم غريزه،
آن‌ها هر کاري مي‌کردند فقط براي ماندن حتي سوزاندن اجساد انسان‌هاي ديگري که در همان اردوگاه‌ بر اثر بيماري ضعف و يا اصابت گلوله‌ اس اس‌ها که هوس کرده بودند ماشه‌اي را بچکانند جانشان را از دست داده‌بودند، بسياري از زنان و دختران گرفتار در اين اردوگاه‌ها حتي ابايي نداشتند از اين‌که خود را در اختيار زندان‌بان‌هايشان بگذارند، براي کمي غذاي بيشتر يا جلب رضايت آن‌ها فقط در حدي که انگشتشان بي‌دليل روي ماشه مسلسل نلغزد. تلاش آن‌ها فقط براي زنده ماندن بود. آن هم به حکم غريزه‌اي که قوي‌ترين غريزه‌ي ديگر جانوران زنده
است همين و از دست رفتن قدرت انديشه که خصيصه‌اي صرفا انساني است، در اين اردوگاه‌ها بزرگ‌ترين و تلخ‌ترين حادثه بود. در
آن‌جا زندگي کردن فقط يک معنا داشت.
تلاش براي بقاء و زياده‌خواهي براي بقاي بيشتر
و شايد چيزي بيشتر براي تزيين حقارت‌آميز زندگي در اسارت.
اما امروز و در اکنوني که
ما زندگي مي‌کنيم گويا جهان ارودگاهي ديگر است که در آن آغاز مرگ انديشه
فرا رسيده. هرچند که امکان انديشه‌ورزي از ميان نرفته است.
هنوز بسياري از مردم کتاب مي‌خوانند. هنوز هنر و خلاقيت
نيم نفسي مي‌کشد اما بي‌شمار مردماني چشم دوخته به
گوشي‌هايشان يا سرگرم بازي‌اند يا مطالب سرگرم‌کننده را مي‌خوانند بي که
به راست و دروغش بيانديشند يا به عمري که تلف مي‌کنند. گويا جهان
به تمامي سر در گريبان فضاي مجازي برده است و اين است که کتاب‌ها و هر وسيله‌اي که مي‌تواند انديشه
را بيدار نگه دارد به متاعي فراموش شده تبديل مي‌شوند و نگراني
بسياري از مردمان گران‌تر شدن موبايل است در حالي که قيمت کاغذ فقط ظرف چند ماه ده
برابر و بيشتر مي‌شود و بهاي ساير ملزومات چاپ بدتر از آن. پس چه انتظاري است
که کتابي چاپ شود و اگر شد! چه کسي بايد بخرد؟ مردمي که قدرت خريدشان پاسخگوي ملزومات
زيستي‌شان هم نيست؟ و يا مردمي که دايم در حال دويدن‌اند. فرصتي براي
کتاب خواندن و انديشيدن ندارند. يا کساني که جز پول هيچ چيز ديگر در زندگي‌شان جاي چنداني
ندارد! و اين است که سال‌هاست در چرخه‌ي روزمرگي‌ها حتي مهم‌ترين ارزش و
اولويت يعني انديشيدن را رها کرده‌ايم و آن‌چه براي همه
مهم است تلاش براي بقاء است و اگر ممکن باشد، بقايي پر از لذت و شادي و در چنين ساز
و کاري بي‌ترديد تنها قانون حاکم، قانون جنگل خواهد بود در جنگ بقا عشق،
عاطفه، احساس جايي ندارد و آن‌چه اهميت دارد ماندن است
و موفق شدن در تلاش براي بهتر ماندن و برتر ماندن زيرا آن‌که برتر است
يقينا بيشتر از زندگي لذت مي‌برد و مفهوم لذت در زندگي
مبتني بر غريزه، چيزي نيست جز دست يافتن لذت‌هاي غريزي و
مي‌بينيم که گرايش به چنين لذت‌هايي چه بر سر ما آورده است
و دشوار نيست که درک کنيم وقتي روزنه‌هاي تفکر قفل مي‌شود، بنيان‌هاي اخلاقي که
خود زاده تفکرند به نفع زيست غريزي فرو مي‌ريزند و … 
با اين حال هنوز هم امکان
زيست فراهم است. هنوز وسعت اين زيستگاهي که در آن به جنگ بقا مشغوليم آن‌قدر هست که هرکس
حريم خودش را تا حد ممکن حفظ کند. اما دير نيست روزي که همه‌ي اين حريم‌ها شکسته شود
و آن روز ديگر انديشيدن به کارمان نخواهد آمد حتي اگر بخواهيم. 


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY