واگویی تجربههای زیسته
اصغر نوري مترجم است، در دانشگاه زبان و ادبيات فرانسه خوانده. اهل تبريز و بسيار خونگرم. کارگردان تئاتر هم هست. از پرطرفدارترين کتابهايي که با ترجمهي او به مخاطب کتابخوان ايراني معرفي شده«دفتر بزرگ» و «بي سواد و فرقي نمي کند» به قلم آگوتا کريستف هنر مردن به قلم پل مولن، همسر اول اثر فرانسواز شاندرتاگور، منگي به قلم ژوئل اگلوف و … در بين اين ترجمهها اما دو کتاب دفتر بزرگ و «بي سوادي و فرقي نمي کند» که بر پايه خاطرات نوشته شدهاند، بسيار محبوب شدند. با نوري در جايگاه يک مترجم و تئاتريسين درباره خاطرات به گفتگو نشستيم.
پروانه کاوسی- گفتگو با اصغر نوری
خاطره نويسي به عنوان يک ژانر ادبي از زمان هاي دور وجود داشته نگاه شما به عنوان مترجم و نويسنده به اين ژانر ادبي چيست و تاثيرات آن را چه طور بررسي مي کنيد.
در واقع در بسياري از سرزمينها خاطرهنويسي اساس قصهنويسي بوده است. يعني آدمها داستانها را بر اساس تجربههاي زيستي خود و به عبارت ديگر، بر اساس خاطرهي آن تجربهي زيسته نوشتهاند. اين نوع نگاه به مقولهي ادبيات داستاني هنوز هم مرسوم است و بسياري از نويسندهها از آن پيروي ميکنند.
اما خاطرهنويسي به عنوان يک ژانر ادبي از قرن هفدهم در اروپا پا گرفت و معروفترين اثر اين ژانر، کتاب «اعترافات» ژان ژاک روسو است. قبل از اين کتاب، از يکطرف سفرنامهها را داريم که بيشتر شرح وقايع هستند و ارزش تاريخي دارند و از طرف ديگر، رسالهها و جستارها را داريم که دربر گيرندهي نظرات شخصي نويسنده راجع به موضوعي خاص هستند. يک کتاب خاطره، به عنوان مثال همين «اعترافات» روسو، گرچه هم شرح وقايع در خود دارد و هم نظرات شخصي روسو راجع به موضوعهاي متنوع، اما چيز ديگري هم دارد که راه اين کتاب را از سفرنامه و جستار جدا ميکند.
در اين کتاب، روسو بخشهاي پنهاني از شخصيت و تفکر خود را فاش ميکند، و از همين رو، اسم کتاب «اعترافات» است و نويسنده در آن به چيزهايي اعتراف ميکند که نميتوان آنها را از وراي آثار ديگرش دريافت، حتي شايد بعضي از اين موارد را نزديکترين آدمها به روسو در زندگي شخصياش هم نميدانستند. پس يکي از ويژگيهاي ژانر خاطرهنويسي و شايد مهمترين ويژگي آن، امکان کشف بخش پنهان يا تاريک يک نويسنده است و بين نويسندههاي معاصر اروپا، کم نبودهاند نويسندههاي جسوري که در اواخر عمرشان به نوشتن چنين کتابهايي روي آوردهاند و جنجال به پا کردهاند.
براي مثال، فرانسوا مورياک که نويسندهاي بهشدت کاتوليک بود، در کتاب خاطراتش از علاقهاش به پسرهاي نوجوان نوشت و ويتولد گُمبرويچ لهستاني که در جلد سوم کتاب خاطراتش که بعد از مرگش چاپ شد، از همجنسگرايي خود پرده برداشت. البته اين اعترافها فقط به اخلاقيات محدود نميشود. در بعضي از موارد، نويسندهها در کتاب خاطراتشان، از دلبستگي به انديشههايي سياسي يا مذهبي ميگويند که در طول زندگيشان با آنها مبارزه کردهاند.
و همين تفکر حاکم بر مجموعه خاطرات ايرانيها با خاطرات نوشته شده در ســـاير کشورهـــا و به خصوص اروپاييهـــا چه تفاوتهايي دارد و نقش خودسانسوري شرقي – ايراني را در خاطرات ايرانيها چگونه مي بينيد؟
در ادامهي جواب سوال اول بايد اين نکته را هم اضافه کنم که همهي نويسندههاي غربي در کتابهاي خاطرات خود افشاگر نبودهاند و اتفاقاً در سنت خاطرهنويسي غرب هم کتابهايي از جنس «اعترافات» تعدادشان زياد نيست.
اما به هرحال، خودسانسوري شرقي/ايراني باعث شده خاطرهنويسيهاي ايراني محافظهکارانهتر از نمونههاي محافظهکار غربي اين ژانر باشند و در اين ميان، کتاب جسورانهاي مثل «سنگي بر گوري» جلال آل احمد استثناست. نويسندههاي ايراني در کتابهاي خاطرات خود بيشتر راه نويسندههاي متعهد و چپگراي دهههاي ۴۰ تا ۶۰ اروپا را در پيش گرفتهاند و آثارشان بيشتر شرح موقعيت سياسي و تاريخي دورههاي معيني از ايران است که مسلما در جاي خود ارزشمندند اما بيشتر از آنکه حاوي نگاهي فردي به شرايطي خاص باشند، نمايانگر نگاهي گروهي (حزبي) به يک شرايط معين اند.
با اين همه، همين نويسندههاي چپ گرا با تکيه بر تجربههاي زيستهي خود آثار قابلتوجهي نوشتهاند که به ژانري ادبي پهلو ميزند که مابين رمان و خاطره است. فرانسويها به اين ژانر récit (رِسي) ميگويند و بهنظر ميرسد تلاش براي ترجمهي اين عنوان به فارسي بيهوده است و بهتر است مثل رمان، از اين ژانر هم با واژهي غربياش ياد کنيم.
باري، کتابهاي «ورقپارههاي زندان» و «پنجاه و سه نفر» بزرگ علوي رِسي هستند، چون نه رماناند، نه داستان و نه خاطره. شکلي ادبي هستند که کاملا بر اساس امر زيسته نوشته شدهاند اما بيهيچ لزومي براي پــايبندي به امر واقع. اين ژانر ادبي نزديکترين ژانر به ذات ادبيات و ذات انسان است چون در آن، حقيقت چيزي که روي داده نيست؛ حقيقت چيزي است که من (نويسنده) ميخواهم باشد و حقيقتِ خاطره، همان شکل تغييريافتهي آن است که در ذهن من مانده و يا اينکه من موقع نوشتن، آن خاطرهي بکر را مخدوش ميکنم تا به دروغ حقيقي و ادبي خودم برسم. بعضي از آثار يکي از بزرگترين نويسندههاي معاصر فرانسه، پاتريک موديانو، در ژانر رسي طبقهبندي ميشوند.او از خاطرات جنگ جهاني دوم مينويسد در حاليکه يک سال بعد از پايان اين جنگ به دنيا آمده است. متاسفانه اين ژانر زياد در ايران شناخته شده نيست و گاهي وقتها تشخيص تفاوتهاي ظريف اين ژانر با رمان (که ميتواند بر اساس بخشي از تجربيات و خاطرات نويسنده شکل گرفته باشد) و خاطرهنويسي براي ما سخت ميشود.
شمــا در عرصه تئــاتر و نمايشنامه نويسي هم فعـال هستيد بسياري از نمايشنامه ها بر مبناي کتاب هاي خاطره نوشته شده اند و يا اصولا بسياري از قصه ها و نمايشنامه ها براساس خاطره ي شکل گرفته اند! در عرصه تئــاتر خــاطره و خاطره نويسي را چگونه مي بينيد؟
اين موضوع در حوزهي تئاتر يکسره متفاوت است چون تئاتر يا هر گونهي تماشايي ديگر تفاوتي بنيادين با ادبيات داستاني دارند. تئاتر عرصهي عينيت است بر خلاف رمان که بهترين بخشهاي آن در ذهنيت شکل ميگيرد. در تئاتر، همه چيز بايد به عناصر ديدني يا شنيدني تبديل شوند، مثل وسايل صحنه، دکور، نور، افکت، حرکتهاي بازيگران و مسلما حرفهايي که بازيگران ميزنند و ميشود آن را کلام تئاتر ناميد. تفاوت اساسي تئاتر و ادبيات وقتي آشکار ميشود که ميبينيم کلام تاتر بايد تا حد امکان غيرمستقيم باشد و بدترين گفتوگوها (ديالوگها) مستقيمگوييها هستند اما همين پرداخت مستقيم به يک موضوع، اساس بسياري از رمانهاي بزرگ تاريخ ادبيات جهان را تشکيل ميدهد.
از «جنايت و مکافات» داستايفسکي گرفته تا «بوف کور» هدايت، بيشتر از خود ماجرا، پيرامون ماجرا اهميت دارد. نويسنده بيشتر در پي کشف درون شخصيت است تا اينکه زندگي بيروني او را شرح دهد. براي فلوبر، بيشتر از آنکه «اما بوواري» چه ميکند و چه سرنوشتي پيدا ميکند، اين مهم است که اِما به چه ميانديشد و چه چيز حس ميکند. فلوبر ميتوانست مستقيم از اين حسها و فکرها حرف بزند، اما چخوف موقع نوشتن «دايي وانيا» فقط ميتوانست گفتوگو بنويسد، آن هم گفتوگويي که با توجه به موقعيت، طبيعي به نظر برسد و تا حد امکان شرح درونيات (به زيان آوردن انديشه و حسهاي شخصي) نباشد. پس يک نمايشنامهنويس اساسا نمي تواند همانند يک رماننويس با تکيه به خاطرات اثرش را خلق کند. او همانقدر از خاطرات خود بهره ميبرد که يک بازيگر موقع خلق عيني يک شخصيت.
به نظر من داستان و رمان، بستر مناسبتري براي ژانر خاطرات اند تا نمايشنامه و تئاتر.
دو کتاب بي سواد و دفتر بزرگ در زمان انتشار خيلي مورد استقبال قرار گرفت، با توجه به اينکه بي سوادي هم در ژانر خاطره نويسي قرار مي گيرد لطفا کمي درباره اش توضيح بدهيد.
داستان بلند «بيسواد» اثر آگوتا کريستوف، يک رِسي زندگينامهاي است که بر اساس خاطرات نويسنده از کودکي تا ميانسالي نوشته شده است. در واقع، در اين داستان، زندگي کريستوف را با دور تند ميبينيم، از چهار سالگي تا پنجاه سالگي؛ از کودکي و عشق به خواندن و نوشتن تا دوران جنگ، تبعيد، يادگيري يک زبان بيگانه و تبديل شدن به نويسندهاي جهاني در آن زبان، و همهي اينها در يک کتاب پنجاه صفحهاي، در نهايت ايجاز و سادگي. چيزي که اين داستان را به رِسي تبديل کرده همين ايجاز و مهندسي خاطرات است.
کريستوف در اين کتاب نميخواهد صرفاً خاطرات زندگياش را تعريف کند، چون در آنصورت ميتوانست پانصد صفحه بنويسد، با آن زندگي پرماجرايي که او داشته، حتي شايد بيشتر از اينها ميتوانست بنويسد.
انگـــار کريستوف از راشهاي فراوانــي که از زندگــي خود در خــاطر دارد، يک فيلم پنجــاه دقيقهاي تدوين ميکند، در نهـــايت دقت،
ظرافت و بيرحمي.بسياري از چيزها را دور ميريزد، چون ميخواهد فقط چيزهايي بمانند که در درجهي اول ماندنشان ضروري است و در درجهي دوم، کنار هم يک مجموعهي متناسب را تشکيل ميدهند. اين شگرد، راز نوشتن يک رِسي و متمايز کردن آن با کتاب خاطرات است. «بيسواد» يازده فصل کوتاه دارد که با دقتي بينظير از بين فصلهاي مختلف زندگي کريستوف انتخاب شدهاند و ظرافت اين انتخاب در تعريف دو مسئله براي کل روايت است: خواندن و نوشتن.
کريستوف روايتش را با شرح يک بيماري کودکياش آغاز ميکند؛ بيماري خواندن، و با معرفي يک بيماري ديگر در ميانسالي به آخر ميرساند؛ بيماري نوشتن. همهي فصلهاي «بيسواد» گرچه متفاوتاند و راجع به چيزهاي مختلف نظير کودکي، جنگ، تبعيد، کمونيسم و… هستند اما نسبتي با خواندن يا نوشتن دارند.کريستوف در نوشتن اولين رمانش، «دفتر بزرگ» هم از همين شگرد براي استفاده از خاطرات زندگي خود استفاده کرده است. بخشي از «بيسواد» را در «دفتر بزرگ» هم ميبينيم، اما تغييريافته. انگار کريستوف هربار از خاطره به عنوان مادهي خامي براي ساختن يک عنصر داستاني استفاده ميکند. واقعيت بيروني اهميت زيادي دارد، همه چيز در خدمت نوشتن و ادبيات است.