خطی نوشتم، بماند به یادگار
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

ندا عابد، یادداشت: در اين شرايط وانفسا هرکس که در جبهه‌ي فرهنگ حضور دارد، بايد به او کمک کرد، نه اين‌که با دو دو تا چهارتايي که همه حکايتش را مي‌دانيم به صورت قطره‌چکاني کمک و حمايتي را، اگر هست به مصداق نوشداروي پس از مرگ سهراب به حلقشان ريخت.

یک سال دیگر هم گذشت، یک سال متفاوت، دست کم برای نسل من و یک نسل بعد و دو نسل قبل‌تر، تجربه‌ای باور نکردنی را از سر گذراندیم. به قول مرحوم گلشیری آن‌قدر عزا بر سرمان ریخت که سیر شدیم، لبریز شدیم و سرریز شد از سر دل‌ها‌مان این همه غم، خندیدن را از یاد بردیم و همدیگر را تنها در قاب موبایل و با صورت‌هایی پوشیده و چشم‌های شیشه‌ای دیدیم، بی آن‌که بوی آغوشی سرمستمان کند و دستی به مهربانی بر سرمان کشیده شود. امروز که به بهمن سال ۹۸ فکر می‌کنم، حس کسی را دارم که از گردنه‌ای صعب‌العبور با تکیه بر تک تک سنگ‌های سر راه عبور کرده و هر لحظه فکر کرده الان می‌رسم الان می‌‌رسم…

و حالا پس از گذشت یک سال باز هم، فکر می‌کنی پس کی می‌رسم؟! به کجا؟ به نقطه‌ی امن؟ نقطه‌ی امن آیا همان جایی است که یک سال پیش ایستاده بودی؟ آن‌جا که می‌شد دست عزیزی را گرفت و لحظه‌ها را به خوشی گذراند. شاید این نه اولین بار بلکه یکی از معدود دفعاتی در تاریخ بشریت است که آدم‌ها دلشان می‌خواهد به واقع عقب‌گرد کنند.

منظورم نوستالژی نیست، همان چیزی که ما شرقی‌ها را بیچاره کرده و ترمز همیشه‌ی تاریخمان بوده. نه، عقب‌گرد به جایی که زندگی واقعی‌تر بود. می‌توانستیم عزیزانمان را در آغوش بگیریم، صورت همدیگر را ببینیم و …

بحث درباره‌ی این ویروس عجیب (که معتقدم دست ساز بشر است، حتی اگر به تفکر  دایی جان ناپلئونی متهم بشوم) بحث از سرعت لجام گسیخته‌ی بشر است، برای رفتن و فقط رفتن به هر قیمتی و ترمزهایی که هم‌گامی طبیعت، سرنوشت و تاریخ هرچند دهه جلوی پای او می‌‌گذارد، ترس و هول مرگی عنقریب که بدون شناختن عامل واقعی‌اش تبدیل به سایه‌ی هر فرد می‌شود و بشر را به کارهایی وامی‌دارد که تصورش هم ممکن نیست کارهایی که فقط وقتی در شرایط رویارویی با مرگ قرار می‌گیرد، این کارها از او سر می‌زند. بگذریم بهاری دیگر در راه است. نمی‌دانم بهاری که با موج چهارم بیماری کرونا آغاز می‌شود و ماسک‌هایمان را طوری بر صورتمان می‌چسباند که حتی بوی شکوفه‌ها و طعم چغاله‌ی تُرد بهاری را هم نمی‌توانیم حس کنیم. چه‌گونه بهاری خواهد بود. اما این را می‌دانم که ما این تجربه‌ی یکسان بشری را هم متفاوت از جاهای دیگر دنیا تجربه کردیم و می‌کنیم. این‌که قرنطینه‌هایمان بعد از همه جای دنیا و در شرایط رسیدن به مرز فاجعه اتفاق افتاد، این‌که هزار قول و نقل قول درباره‌ی واکسن‌های طاق و جفت با مارک‌های مختلف را شنیدیم و در شرایطی که مردم سراسر دنیا نوبت اول واکسنشان را دریافت  کرده بودند، ما هنوز اندر خم قرنطینه کردن یا نکردن خوزستان بودیم، این‌که در همه جای دنیا برای مشاغل فرهنگی که در این شرایط سخت، چراغ مطالعه و کسب و کار را روشن نگه داشتند امکانات ویژه در نظر گرفتند و این‌جا هنوز وزارت ارشاد شماره‌های منتشر شده و صفحات مجله‌ای را که با نفس نفس زدن و چنگ و دندان منتشر می شود می‌شمارد و اگر یک شماره منتشر نکنی و نتوانی بهای کاغذ هشت برابر شده را بپردازی از اندک یارانه‌ی حمایتی هم محرومت می‌کنند!! بی آن‌که مسئولان محترم فکر کنند در این شرایط وانفسا هرکس که در جبهه‌ی فرهنگ حضور دارد، باید به او کمک کرد، نه این‌که با دو دو تا چهارتایی که همه حکایتش را می‌دانیم به صورت قطره‌چکانی کمک و حمایتی را، اگر هست به مصداق نوشداروی پس از مرگ سهراب به حلقشان ریخت. قرار بود از عید بنویسم، اما چه کنم که عید ما امسال هم با عید در سایر نقاط دنیا که سال گذشته شرایط مشابهی داشتیم، در اسپانیا و آلمان و آمریکا و آفریقا که آرام آرام مردمش از شر کرونا راحت می‌شوند، فرق دارد پس یادداشت عیدانه‌اش هم متفاوت خواهد بود در این شماره‌ی مجله با اجازه شما یک کار خلاف عرف انجام دادم، این‌که حق نوشتن دو یادداشت را به خودم دادم. یکی همین سطرهایی که می‌خوانید و دیگری هم در پرونده‌ای که در مورد نشریات ادبی خواهیم داشت. در آستانه‌ی ورود به قرن جدید فکر کردیم که به جای رفتن به سراغ صد چهره‌ی قرن و ده شاعر و … به سراغ یکی از بهترین و متفاوت‌ترین داشته‌های جامعه‌مان طی قرن گذشته برویم. نشریات ادبی و در پرونده‌ای ویژه و کمی متفاوت به این امانت‌داران اندیشه و فرهنگ معاصر ایران بپردازیم.

نمی‌دانم با این شرایط چاپ و کاغذ و … تا کی می‌توانیم بمانیم. اما می‌دانم تا همین جا هم توانسته‌ایم خطی هرقدر کوچک و کم‌رنگ بر دیوار فرهنگ ایران زمین بکشیم، و همین ارزش بیست و دو سال نفس نفس زدن و جنگیدن را داشت. شاید سال ۱۴۰۰ جدای از تغییر سده بتواند سال بهتری باشد و برای همه‌ی جهان و مردم ما حال خوب به ارمغان آورد. حال خوبی که نه شبیه سال‌های پیش از کرونا باشد و نه امسال، حالی بهتر از هر سال دیگری. حالی شبیه لحظه‌ی دیدن گل‌های یک شمعدانی زیبا، در یک صبح بهاری.

و امروز در این لحظه به رسم قدیم می‌نویسم تا بماند به یادگار این خط دلتنگی و اشتیاق توأمان برای آن‌ها که روزی آن را می‌خوانند. تا بدانند حکایت روزگارمان را در آستانه‌ی ورود به قرن جدید! 


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY