مصاحبه شونده: فکوهی، ناصر؛ مصاحبه کننده: آزما؛
آبان ۱۳۹۷ – شماره ۱۳۳ (۳ صفحه _ از ۳۳ تا ۳۵)
نوستالژی یاحسرت گذشته، احساس مشترک بین همهی انسانهاست. اما تأثیر آن را به عنوان یک احساس جمعی از نظر جامعهشناختی چهگونه میتوان تعریف و تبیین کرد؟
نوستالژی از جمله واژگانی است که در ریشهی خود معنای تقریباً روشنی را حمل میکند. این واژه از ترکیب دو واژه یونانی “نوستوس” (بازگشت) و “آلگوس” (رنج) ساخته شده است و به معنی احساس غم و اندوه نسبت به گذشتهای از دسترفته، آمیخته با آرزویی برای به دست آوردن دوبارهی آن. این “گذشته” که عموماً در شکل ِ ساخت ذهنی خود میتواند با واقعیت متفاوت بوده و حتی در تضاد کاملی قرارداشته باشد، در موقعیت زمان / مکانی (time/space) نسبتاً دوری با اینجا و اکنون (modernus / dasein) قرار میگیرد. بنابراین در نوستالژی، ما هم با غم دوری از زمانی در گذشته روبرو هستیم و هم با غم و اندوه دوری از مکانی در گذشته. نزدیکترین واژگانی که شاید بتوان برای نوستالژی در فارسی امروز به کار برد “غم ِ غربت” و “حسرت ِ گذشته را خوردن” هستند. ساختار نوستالژیک در معنای فلسفی، روانشناختی و روانکاوانه، و جامعهشناختی آن در گسترهی بزرگی از فرهنگها وجود داشته است. برای نمونه با حرکت از جوامع هندواروپایی میتوان اسطورهی “بازگشت ابدی” (eternal return) و نیاز به کیهان پیدایش (cosmogenesis) یا روایت آفرینش و آغاز را به گونهای، شکل بارزی از این احساس دانست. اما در همین حال مفهوم “بازگشت ابدی” در زبان نیچه و در تداوم فیلسوفان یونان باستان، در تقابل با هندوئیسم و مفهوم دوگانه “نیروانا/ سامسارا” به سود مفهوم نیهیلیسم، دامن میزند که باز گروه بزرگی از جوامع انسانی را به گِرد مفهوم مرگ/ جنگ متمرکز میکند. افزون بر اینها باید به بیولوژی نیز اشاره کرد که هم در رویکردی فرویدی در گذار از لیبیدوی آزاد دوران کودکی به محدودیت و فروخوردگیهای روانی دوران بلوغ، هم در مفهوم پزشکی در سازوکار فراموشی و خاطره دربارهی درد و لذت کالبدی، گویای آن هستند که گذشتهی زمانی و مکانی با فاصلهای که با “حال” ایجاد میکند، ما را نسبت به اشکال آسایش و انبساط متمایل کرده و از اشکال تنش و انقباض، دور میکند و لذا طبیعت انسانها اغلب ممکن است گرایش به آن داشته باشد که دردهای حال خود را با توسل به “گذشتههای طلایی” (و البته “آیندههای طلایی” با سازوکاری متفاوت) به فراموش بسپارند تا زندگی برایشان سادهتر شود و چنانکه فرد یا گروهی نتواند این کار را بکند خود را با خطر افسردگی و فرورفتن در نومیدی تا حد نابودی نسبی یا کامل روبرو میکند، کما اینکه مثالهای تاریخی دراین مورد از تمدنهای آمریکای پیش کلمبی تا تمدنهای باستانی خود ایران فراوان است. بنابراین به صورت بسیار خلاصه باید گفت که به دلایل روانی و بیولوژیک، فلسفی و تاریخی و انسانشناسانه برغم تفاوتهای بزرگی که در پهنه، ژرفنا و شیوههای بازنمایی و بروز و تأثیر و پیآمدهای این احساس وجود دارد، اکثر مطالعات، آن را امری جهانشمول نشان میدهند.
اما باید توجه داشت که از قرن پانزدهم میلادی تا امروز همراه با زایش جهان مدرن، نوستالژی معانی بسیار زیادی به خود میگیرد که باید به آنها توجه داشت. اگر در ابتدا ما صرفاً با اندوه دور شدن زمانی یا مکانی از نقطهای واقعی یا مفروض سروکار داریم؛ بعدها سازوکارهای بسیار پیچیدهای در قالبهای مادی و غیر مادی وارد عمل میشوند و نوستالژیها را به برساختههای اجتماعی – سیاسی تبدیل میکنند که در این باره باید وارد مصادیق مدرن نوستالژی شویم تا بحثمان را بازتر کنیم.
همهی ملتها به گذشتهشان علاقمند هستند اما ایرانیها در مقاطعی از تاریخ چنان در این علاقه افراط کردهاند که خود به خود این نگاه به گذشته مانع نگاهی پویا و رو به آینده برای این مردم شده، به نظر شما چرا؟
در پرسش شما البته از دیدگاه گفتمانی که من نسبت به موضوع دارم، مشکلات زیادی وجود دارد که خود به ما امکان میدهند بحث را پیش ببریم. نخست آنکه مفهوم “ملت” به گونهای که در ادبیات سیاسی و اجتماعی در طول دو قرن اخیر به کار میرود، کاملاً “متأخر” و به یک معنا “ساختگی” است. متفکران بیشماری از جمله آنتونی اسمیت، پری و بندیکت آندرسون، اریک هابسباوم، طلال اسد و بسیاری دیگر بر این نکته تاکید داشتهاند که مفهوم ملت (nation) را باید حاصل شکلگیری دولت ملی (دولت-ملت)(nation-state) دانست و نه برعکس تصور کرد که ملتها شکل گرفته و سپس دولتهای ملی را ساختهاند. در ریشهشناسی واژگان، واژهی nation در زبانهای لاتین از “زاده شدن” میآید و میدانیم که در فارسی کلاسیک دو واژهی “ملت” به معنی “دین” و “مردم” به معنی “انسان” بودهاند. از این رو فکر میکنم که رویکرد کسانی همچون احمد اشرف برای جدا کردن تاریخ ایران از جهان و قائل شدن نوعی “ملت” و “ملی گرایی” پیش مدرن در ایران به مثابه یک استثنای تاریخی، با توجه به آنکه که ما هم پیش و هم پس از امپراتوریهای ایران (از هخامنشی تا ساسانی) امپراتوریهای دیگری نیز داشتهایم و در آنها نیز تا پیش از دولت مدرن خبری از “ملت” و “ملیگرایی” نیست، پرسمانانگیز باشد.
حال برگردیم به اینکه گفتید: “همهی ملتها به گذشتهشان علاقمند هستند”، در اینجا باید توجه کنیم که این “علاقه” تا دورانی متأخر یعنی در جهان تا انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و در ایران تا اواخر دورهی ناصری (اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم) بیشتر از آنکه دلبستگی به مفهومی انتزاعی و غیر قابل درک همچون “میهن” و “وطن” باشد، آن هم برای مردمی که اغلب هرگز بیش از چند کیلومتر در کل طول عمر خود از محل زادگاهشان دور نمیشدند، تعلق خاطر به زادگاه بوده که کاملاً طبیعی است و به تجربهی زیسته شده و حسی انسان که رفتهرفته در نظام خاطره و حافظه و همچنین بدن او ذخیره میشود، مربوط بوده است. شکی نیست که اگر صد یا دویست سال در کشور خود به عقب بازگردیم، احساس و علاقه مکانی را تنها به روستا یا تبار عشایری مییابیم و نه دورتر از آن که اصولاً قابل تصور جز در اشکال افسانهای و اسطورهای نبوده است. اما روشن است که در اروپای قرن نوزدهم با رمانتیسم و سپس در سایر کشورهای جهان هم به مثابه واکنشی علیه امپریالیسم و استعمار و هم در نتیجه انتقال مفاهیم اروپایی ملی گرایی و ذهنیت علاقه به گذشته و آیندهی ملی به وجود میآید که به ابزارهای قدرتمندی برای ساخت تاریخ در این کشورها نیز تبدیل میشوند.
شاید من باید به جای استفاده از کلمهی ملت باید از «مجموعهی مردمی که در این سرزمین و در کنار هم زندگی میکردند.» استفاده میکردم و نوستالژی در این شکل ناظر بر گذشته این مردم و سرزمین میشد.
اما آنچه زیر عنوان نوستالژی شما افراط در “میهن پرستی” یا “وطن دوستی” نامیدهاید به دو صورت در تاریخ معاصر داشتهایم. نخست در قالب احزاب و گروههای فاشیستی و شبه فاشیستی نظیر سومکا و حزب “پان ایرانیست” با ایدئولوژی بسیار نزدیک و تقریباً کاملاً تقلید شده از احزاب راست افراطی در اروپا و دیگری در قالب برخی تمایلات و گرایشهای پوپولیستیو عامیانهی نژاد پرستانه یا متعصبانه که یا در قالب ضدیت با اقلیتها هویتی، فرهنگی، زبانی و قومی خود را نشان داده اند یا در ضدیت با فرهنگهای غیر ایرانی و کشورهای دیگر به خصوص کشورهایی نظیر افغانستان و کشورهای عربی. در هر دو مورد ما نوعی درهم آمیختگی عوام با گروهی از روشنفکران و دولتمردان را شاهد بودهایم که البته در گروههای اخیر بیشتر با سوء استفاده فکری و رفتارهای اپورتونیستی روبرو بودهایم و در گروه نخست بیشتر با نوعی ناآگاهی و عقب ماندگی فرهنگی.
در چنـــد ســال اخیـر گروهی که اغلب نام “اندیشهی ایرانشهری” برخود گذاشتهاند، با برخورداری از حمایت برخی از جناحهای قدرت با اهداف سیاسی و با سوء استفاده از احساسات سطحی و گسترش لومپنیسم فرهنگی، توانستهاند نظریههای نژادپرستانه و ضد قومی خود را به پیش برند. اهداف این گروهها البته به صورت روشنی در نگاه و حسرت به دست آوردن قدرت سیاسی و تکرار وابستگی ایران به قدرتهای بزرگ است، و گروه بزرگی از لومپن های فرهنگی را نیز در رسانهها با خود همراه کردهاند. که مطالب زشت و بیمعنایی را دائماً در “کامنت” ها و “فیس بوک” و غیره تکرار میکنند و به دنبال ساختن یک جریان نژادپرستانه راست افراطی در ایران هستند که شانس آن بسیار در کشور ما کم است اگر شانسی هم داشته باشد، همچون اروپای غربی و آمریکا رسیدن به زیر پنج درصد از آرای عمومی است. اما خطر آن را نباید در ایجاد تفرقه و تضعیف ایران نادیده گرفت. این گروه ها به چیزی نمیرسند اما چون گمان میکنند میتوانند برسند، یک خطر بسیار بزرگ مخرب به شمار میآیند. باز شدن فضای سیاسی برای دامن زدن به همه مباحث، بهترین روش مبارزه با این گروهها و همهی گروههای فکری بیمار دیگر است.
در تاریخ اجتماعی ما در طول قرنها، همواره تغییرات اجتماعی از بالا و به صورت فرمایشی بوده که نتیجهی قطعی آن هم همیشه نوعی انقطاع فرهنگی بوده، چون مردمی که به شکل ناگهانی در معرض این یورشها قرار گرفتهاند، در ظاهر خیلی راحت با مسائل کنار آمدهاند و مشغول دور ریختن گذشته شدهاند. اما مدام هم دلتنگ این گذشته بودهاند. این تناقض را چه طور میتوان تبیین کرد؟
سازوکار ساختن “گذشته” و “آینده” نیاز به فضای دموکراتیک و چندگانگی افکار و آزادی بسیار زیاد و پایدار در کُنشهای سیاسی اعتراضی دارد که ما متاسفانه به دلایل بیرونی و درونی هنوز با آن فاصلهی زیادی داریم. در نتیجه ساخت هویت در معنای حافظه ای آن (گذشته) یا در معنای اتوپیایی آن (آینده) هر چند انجام گرفته، اما ناقص و آسیب زده و آسیب زا است. برای مثال اینکه بسیاری از مردم از اینکه هم وطنانشان در کشوری دیگر به موفقیت میرسند، یا تیمهای ملی در صحنه بین المللی برنده میشوند و یا جوایزی به آثار هنری ایرانی داده میشود و حتی این یا آن فرد مُهم در این یا آن کشور دارای تبار ولو دوردست ایران باشد “خوشحال” میشوند. و این نمونهای از شکلگیری ناقص و آسیب زده همین ساخت گذشته و آینده است، چون در مقابل این “خوشحالی” که هیچ هزینهای نه در یک جهت نه در جهت دیگر ندارد، همین گروهها وقتی پای مشکلی اساسی برای کشور و هویت فرهنگیشان پیش میآید ترجیح میدهند خودشان را کنار بکشند و البته در این زمینه نظریهی توطئه و فرافکنی همهی مشکلات به طرف دولت بهترین بهانه است. مسئله این نیست که ما قدرت سیاسی را عاملی اساسی در ایجاد مشکلات ندانیم که میدانیم و بارها بر این امر و ناتوانی و رویکردهای نادرست ایدئولوژیک و سیاسی در طول دهها سال به مثابه دلایل اساسی مشکلات کشور انگشت گذاشتهایم. مسئله در آن است که نظام سیاسی بازتابی از نظام فرهنگی و حاصل آن است و نه برعکس. مشکل بزرگتر ما کمبود مدنیّت است. که نمیتوان آن را به صورت ابلاغی در مردم به وجود آورد. کسانی که وقتی پول ملی با یورش گسترده روبرو میشود خود به آن دامن میزنند، احتکار میکنند، حق دیگران را هر روز و همه روز زیر پا میگذارند، و حتی در حملههای تروریستی، آشکارا حاضر به محکوم کردن آنها نیستند و مسئلهی توطئه را پیش میکشند، با این رفتارها سطح پایین ملیگرایی را در خود نشان میدهند وگرنه رفتن به استادیوم ورزشی و فریادهای نژادپرستانه سردادن آن هم در شرایطی که زمینههای حمایت قدرت از آن نیز فراهم است، کار سختی نیست. اینجاست که میبینیم عشق به جوایز بینالمللی و شهرت و ثروت و رفاه و آسایش و بیتفاوتی نسبت به زندگی دیگران، نامش میشود: غرور و افتخار ملی. تنها یک مثال: بسیاری از کسانی که با موفقیت بینالمللی سینمایی روبرو میشوند و با شعارهای خود، ادعای میهندوستی و عشق به اسلام و ایران دارند با فاصلهی اندکی و در اولین فرصت کوچ کرده و پای خود را از مشکلات و ماجراهای این طرف عالم کنار میکشند. این نمونهای از “میهن دوستی” آسیبزده ما است که البته همواره میتوان به درمان آن فکر و به این کار اقدام کرد.
ظاهراً درک ما از مدرنیسم و مدرنیته، فقط نوشدن ظاهر زندگی و رفتارهاست. اما همهی آنها که به این مدرنیته علاقه نشان میدهند، در باطن نیز وابستهی گذشتهای هستند که سعی در گذر از سنتهایش دارند، آن قدر که این دلبستگی ها به شدت باسمهای و ظاهری جلوه میکند. فکر میکنید چرا؟
قصهی پرغصه مدرنیته ایرانی را بسیار روایت کردهاند از جمله خود من و نمیخواهم اینجا به آن بحثها بازگردم که در دسترس هستند فقط این را بگویم که ما با موقعیت سیاه و سفید و یک و صفر روبرو نیستیم. مدرنیته به تدریج ساخته میشود و بارها به پیش رفته و به پس میآیـد. آنچه اساس مــدرنیته را میســازد درونــی شدن رفتاریهای مدنی و اندیشهی انتقادی، بالا رفتن رفتارهای دگردوستانه و عقلانی در نزد اکثریت جمعیت یک پهنه است و نه لزوماً اشکال ساختاری و نهادی که البته بسیار مهم هستند اما بدون آن ساختار ذهنی قابل دوام نبوده و بدترین اشکال سنت را بازتولید میکنند. مشکل ما همان طور که بارها گفتهام آن است که بدترین عناصر سنت را با بدترین عناصر مدرنیته در هم آمیختهایم و از آن برای خود یک زندگی جهنمی ساختهایم که در آن هیچ کسی از فقیرترین افراد تا ثروتمندترین آدمها احساس رضایت نمیکنند. یک کلمه هم دربارهی اینکه ما “ظاهر” را گرفتهایم و “باطن” را فراموش کردهایم، بگویم که البته تا حد زیادی درست است، اما حتی ظاهر ما نیز بیشتر از آنکه “مدرن” باشد، یک ظاهر “نوکیسه” و یک “تازه به دوران رسیدگی” عمیق را نشان میدهد که عواملی اساسی در دور نگهداشتن ما از رسیدن به مدرنیته یعنی موقعیتی که سوژه در عین اینکه آزادی خود را به بالاترین حد میرساند مسئولیت و همبستگی و تعادل با جامعه را نیز میتواند حفظ کند، داریم.
در احساس نوستالژی افراطی تحلیل و شناخت جایگاهی ندارد. با این حال آیا میتوان فکر کرد که همین احساس به ما امکان بدهد درستتر در مورد آینده فکر کنیم؟
تفکر میتواند از اسطوره و از اندوه و احساس نوستالژی انگیزه بگیرد، اما نمیتواند حاصل آنها باشد. به عبارت دیگر ما انگیزه را نباید با روندهای عقلانی شدهای که یک برساخته اجتماعی را به وجود میآورند، اشتباه بگیریم. شکی نیست که اگر بتوانیم تجربهی تنها همین صد سال اخیر را به صورت عمیق و گسترده تحلیل و به نتایج عملی از آن دست بیابیم، خواهیم توانست راههای زیادی برای ساختن آیندهی خود بیابیم. اما اینکه ما گذشتهای (ولو درخشان) داشتهایم به خودی خود راهگشای چیزی نیست. حال اگر این گذشته داشتن سبب پدید آمدن پدیدههای آسیبزایی مثل نژادپرستی و نوفاشیسم و برتری خواهی فرهنگی و غیره بشود، نه تنها ما را به پیش نخواهد برد بلکه سقوطمان را تسریع خواهد کرد.