نوستالژی پارادوکس تاریخ‌زدایی و تاریخ‌زدگی
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

دکتر مسعود کوثري- جامعهشناس و استاد د انشگاه

انسان تنها موجودي است که تاريخ دارد و از اين رو انسان تنها موجودي است که نوستالژي (غم غربت، دلواپسي براي گذشته و يا هر تعبير ديگري) براي گذشته دارد. نوستالژي نوعي حرکت در زمان رو به عقب است براي تحليل وضعيتي که اکنون در آن زندگي ميکنيم و يا هراس از آيندهاي که نمي دانيم چه خواهد بود. بنابراين، نوستالژي نوعي واکنش رواني است نسبت به اکنون و پناه جستن در گذشتهاي که فقط خوبيهاي آن بر جاي مانده است. حس نوستالژي چيز تازهاي نيست؛ هبوط که کرديم اين حس در ما به وجود آمد که به بهشتي که از آن رانده شديم بازگرديم، به همان حس آرامش و بدون تکليف و آزادي بي قيد و شرطي که در روز ازل داشتيم. حتي به دنيا آمدمانمان هم همين حس را نسبت به بطن مادري که در آن آرام و چشم بسته ميزيستيم و تغذيه ميکرديم، داريم.

روانکاوان در اين باره داد سخن بسيار داده اند و بخشي از اضطراب فرد را  ناشي از همين «جداشدگي» ميدانند. البته اين پارادوکسي است که خود آنها هم بخوبي از آن آگاه هستند؛ به گفته لاکان اگر جدا نشويم، فرد نمي شويم و وقتي جدا ميشويم، اين حس دلهرهآور بازگشت همواره با ما وجود دارد. اگر هايدگري به موضوع بنگريم، مرگ يعني همين ميل به بازگشت و امکانناپذيري آن. بنابراين، همواره به عقب مينگريم، حال آن که مجبوريم به جلو بازگرديم.

با اين همه، اگر از منظر نقد اجتماعي به نوستالژي بنگريم بايد ديد که هر جامعه چهگونه به خود ميانديشيد و چهقدر تمايل دارد که در اين فضا بماند. حقيقت آن است که نوستالژي تا اندازهاي براي هر فردي و هر جامعهاي لازم است و به نوعي با مساله هويت مرتبط است. به همين دليل است که مهاجراني که در خارج از موطن خود زندگي ميکنند به هر جزء کوچکي از گذشته (از قورمه سبزي گرفته تا آدامس خروس نشان) ميچسبند و آنها را به عنوان يادي از گذشته و نشانهاي از هويت عزيز ميدارند. اين اجزاء درست همان اجزايي هستند که روزي جزيي از روزمرگي ما بوده اند و حس کش دار و کشندهي روزمرگي را با خود به همراه داشته و گاه سبب به ستوه آوردن ما ميشده اند. اما از آنها که جدا ميافتيم آن حس آزاردهنده نوستالژي به سراغمان ميآيد. نوستالژي، بنابراين، ترکيبي از چيزهاي مختلف است که به آن بازمي گرديم؛ ترکيبي از لحظههاي خوش و ناخوش با يادماندني، عادتهاي که گاه از آنها گريزان بوده ايم، و نشانه هايي که ما را به عنوان يک موجود اجتماعي ميسازند. در يک کلام، نوستالژي همان حس هويت و «حس اجتماع» است که همواره به دنبال آن ميگرديم. اما، جامعهاي که بيش از پيش در گذشته بماند و همواره از حس نوستالژي لذت ببرد، همانند کودکي است که نميخواهد باور کند از مادر جدا گشته و بايد تاريخش را آغاز کند. اين اضطراب بازگشت همان قدر که يک کودک را از رشد باز ميدارد، يک جامعه را هم از حرکت باز ميدارد.

حس نوستالژي از حد که برون ميشود يا به «خود شيفتگي» و «نارسيسيم» ميانجامد و يا به افسردگي و دود و دم حسرت گذشته را خوردن. در جامعهي ما دو جريان وجود دارد؛ گروهي که به هر نوعي موافق نوعي «تاريخ زدودگي» هستند و هر چيزي را که نشانهاي از تاريخ داشته باشد نمي پسندند و حداقل برايشان عليالسويه است. باشد يا نباشد فرقي برايشان نميکند. و گروهي ديگر که چنان از گذشته سخن ميگويند که انگار اکنوني وجود ندارد و اين همان گذشتهاي نيست که مصيبتها داشته و با سختي از آن عبور کردهايم. اين افراط و تفريط وضع نامتعادلي را در جامعه به وجود ميآورد که از سويي ما را تا مرز بي تاريخي و «اکنون به دنيا آمدگي» ميکشاند و از سوي ديگر به نوعي رخوت و خمودگي و «سمساري زدگي». هر دوي اين احساسها به معناي نابودي جامعه است. اين دو حس را در برخورد با معماري گذشته تهران بخوبي در مييابيم. عدهاي بر آن هستند که تهران فقط در حد همان کوچههاي فرسوده و خاکي و ساختمانهاي آجري که فضاي حياطشان بوي خاک ميدهد، بماند و عدهاي ديگر که امان شهر را با ساخت و ساز و نابود کردن هر آن چه ميشود به پول تبديلش کرد بريدهاند. يعني نوعي پول پرستي مفرط که تاريخ و هويت و گذشته هيچ حالياش نيست و فقط شهوتي سيري ناپذير براي هرچه بيشتر پول در آوردن دارد. وقتي نمي توانيم پلي بين گذشته و اکنون بزنيم، وقتي نمي توانيم تعادلي بين گذشته و اکنون به وجود آوريم، تمامي فيلمها و سريالهاي ما پر ميشود از خانهاي با يک حوض آب که تويش ماهي قرمز هست و هندوانه براي خنک شدن. يکي براي سيراب کردن عواطفمان و ديگري براي پر کردن شکممان! و جالب است که هر دو هم در کنار هم هست. خيلي عاطفي که ميشويم، گيوه ميپوشيم و ترنج و بته جغه از سر آستين مانتوهايمان سر بر ميآيد و شالهاي گردنمان با شعر فارسي تزئين ميشود. ولي بعدش باز همان مدلها و مارکهاي خارجي بر روي لباس هايمان است.

پناه بردن ما به گذشته مانند زن جواني است که هر از چندگاه به خانه مادرش ميآيد، از دست شوهرش گلايه ميکند و اشکي ميريزد و سبک که شد باز راه خانه شوهر را در پيش ميگيرد. اين وضعيت دوگانگي است که ما در آن گرفتار شده ايم و از آن رهايي نداريم.

رهايي نداريم چون نمي توانيم رابطهاي پويا بين گذشته و اکنونمان به وجود آوريم. گذشته را مصرف ميکنيم تا اندکي آرام گيريم و باز به راهمان ادامه دهيم. در گذشته نبايد بمانيم، گذشته را بايد به اکنون پيوند بزنيم و آن را نگه داريم. نه چون ميراثي «تاريخگذشته» بلکه چون چيزي که در اکنون ما جاري است.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY