محمد حقیقت: عنوان فیلم شما،«طعم گیلاس» چه معنایی دارد؟
عباس کیارستمی: من به سه عنوان مختلف فکر کرده بودم: «سفر به سپیده دم»، «کسوف» و «طعم گیلاس». این عنوان برای من به معنی لطافت زندگی است! گاهی من هم مثل افراد بدبین و واقعگرا فکر میکنم به این که زندگی، زیاد هم خوشایند نیست اما عجالتا چیز دیگری هم برای جایگزینی آن نداریم.
حقیقت: ایدهی خودکشی چهطور به ذهن شما رسید؟
عباس کیارستمی: دلم نمیخواهد در این باره حرف بزنم. اما طبق آمار هشتاد درصد مردم حداقل یکبار در زندگی به فکر خودکشی افتادهاند. در تمامی مذاهب این کار ممنوع است و ممنوعیت کنجکاوی میآفریند. بنابراین در دلِ خود موضوع این کشش هست و ارزش صحبت کردن درباره اش رادارد.
حقیقت: و چرا حالا و نه مثلاً چند سال قبل راجع به این موضوع فیلم نساختید؟ آیا علتش افزایش آمار خودکشی در سالهای اخیر در ایران است؟
عباس کیارستمی: تا آنجاییکه من میدانم آمار خودکشی در ایران بالا نرفته. فکر میکنم در سوئد بیشترین امار خودکشی وجود دارد.
حقیقت: در فیلم شما آقای بدیعی تصمیم به این عمل گرفته . او از چه جایگاه خانوادگی برخوردارست؟
عباس کیارستمی: خودکشی به خودی خود برای من موضوع جالبی بوده است. مسلماً در فیلم من علت این امر را بسط ندادهام. لحظهای هست که آقای بدیعی میگوید: «کلمهی خودکشی فقط برای فرهنگنامه نوشته نشده است. بالاخره باید یک جایی کاربرد داشته باشد.» یک فرد ناامید مثل یک فرد مسئول واکنش نخواهد داشت. چند سال پیش، نویسندهای بعد از دریافت جایزهی پولیتزر خودکشی کرد اما قبل از مرگش در نامهای مشخصا نوشته بود: «چون دیگر نمیتوانم مفید باشم از حقوق مدنی خویش استفاده میکنم و به زندگی خویش پایان میدهم.» مثلاً در ژاپن معنای خودکشی به کلی چیز دیگریست. گاهی هم معنای اصالت وجود دارد. زندگی مثل سالن سینماست که خروجیهای اضطراری دارد؛ وقتی تماشاچی دیگر از تماشای فیلمی لذت نمیبرد میتواند بیرون برود. اگر بیرون برود یعنی میخواهد از شرّ چیزی خلاص شود. وقتی میتوانیم زندگی کنیم و این راانتخاب کردهایم، خودکشی نمیکنیم : باید بهتر زندگی کرد. زندگی و مرگ در سه فیلم من رو در روی هم هستند: «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و « طعم گیلاس». جملهای از سیوران ( فیلسوف رومانیایی) به یادم آمد که میگوید: « اگر امکان خودکشی نبود، مدتها پیش خودم را کشته بودم.» سه فیلم: «خانهی دوست کجاست»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» به عنوان یک سهگانهی درنظر گرفته شدهاند اما به نظر خودم اگر «خانهی دوست کجاست» را کنار بگذارم و «طعم گیلاس» را جایگزینش کنم، سهگانهی بهتری میشود. در این سه فیلم بیشتر زندگی را ستایش میکنیم تا مرگ را. در تمامی رباعیات خیام هم برای ستایش زندگی، مرگ را پیش چشم ما میکشد. همچنان که میگوید نمیتوانید زندگی را ارج بنهید مگر هنگامی که مرگ را پیش رو داشته باشید. او به شیوهای شاعرانه به مرگ میاندیشد. معتقداست زمین بهشت است و باید در آن خوش زیست.
حقیقت: ساختار «طعم گیلاس» شبیه « زندگی و دیگر هیچ» است اما دایره وارتر. آقای بدیعی قبرش را کنده و در اطرافش طواف میکند. مثل زائری که در مناسک حج دور کعبه طواف میکند یا همچون پروانهای که گرد شمع میگردد تا شعله اش او را بسوزاند. قهرمان فیلم شما همچون غریبهای میآید که چیزی از او نمیدانیم و دست آخر همچون ناشناسی ما را ترک میکند.
عباس کیارستمی: قصد قهرمانپروری نداشتم و مایل نبودم تماشاچی با او همذاتپنداری کند و برای مرگش گریه کند. این حرف که ما چیز زیادی از او نمیدانیم درست است. با این که در اکثر اوقات در نمای نزدیک او را میبینیم میخواستم او را از تماشاچی دور نگهدارم. او نه مشکلاتش را شرح میدهد نه دلایلش برای خودکشی را باز میکند. مهم این است که بعد از مرگش زندگی ادامه دارد. در بسیاری از موارد خودکشی یا میخواهیم از خودمان انتقام بگیریم یا از دیگری یا از دنیا. بعضیها فکر میکنند با خودکشیشان دیگران را تنبیه میکنند. اما اگر میدانستند که بعد از مرگشان چیزی تغییر نمیکند در این مورد عاقلانهتر فکر میکردند. در این فیلم من تلاش نمیکنم «قصه تعریف کنم»، چون احترام زیادی برای تماشاگر قائلم. من فیلم را ناتمام میگذارم که تماشاگر بتواند آن را کامل کند. این عادلانه نیست که من یک سویه فقط حرف بزنم و او در سوی دیگر فقط شنونده باشد. این کار، کار پیامبران و سیاستمداران است. من جوابی برای تماشاگر ندارم. او باید پاسخ را با هوش خود پیدا کند. تفاوت سینماگر و تماشاگر در این است که اولی نگاتیو فیلم در اختیار دارد و آن دیگری نه. این بدان معنا نیست که تماشاگران خلّاقتر از ماها نیستند. و بر اساس همین اصل است که سعی میکنم فیلمم را تمام نکنم. من از تماشاگر انتظار دارم که فعّال باشد چه برای فیلم و چه برای خودش. من فیلمی را میپسندم که در سالن سینما مرا گروگان نگیرد اما ذره ذره در من مستقر شود تا وقتی که از آن بیرون بیایم. پایان «طعمگیلاس» میتواند برای عدهای غافلگیرکننده باشد چرا که غیرمتعارف است.
حقیقت: آیا همه چیز را در فیلمهایتان گفتهاید؟
عباس کیارستمی: مسلماً نه! هر فیلمی در زمان خود و در زمینهی خود جوهرهای دارد. پیش امده که وقتی فیلم تمام شده فهمیدهام که فیلم در اندازةچیزی که میخواستهام بگویم از کار درنیامده است. اما وقتی اولین نسخه از لابراتوار درمیآید از آن فاصله میگیرم و نیاز به انجام دوبارهی آن را هرگز تجربه نکردهام.
حقیقت: کار شما چهگونه از ایدهی اولیه سناریوتا نسخهی اولیه فیلم تکامل مییابد؟
عباس کیارستمی: در هر مرحله، سوژه تحول مییابد، وفیلم تکامل مییابد. خیلی برای پیدا کردن محل فیلمبرداری وقت میگذارم. اصولاً وقت پیشتولید، موقع فیلمبرداری و نهایتاً در زمان تدوین ایدههای جدیدی پدیدار میشوند که نباید در مقابلشان مقاومت کرد. باید به آنها اجازه دارددرجای خود مستقر شوند.
حقیقت: دربارهی نخل طلای «طعم گیلاس» چه فکر میکنید؟
عباس کیارستمی: انتظارش را نداشتم اما بهشکل مضاعفی خوشحالم: هم برای خودم وهم برای این نوع از سینما. باید به تماشاگر هم تبریک گفت: بدون تماشاگر خوب، فیلم خوب وجود نخواهد داشت.
بهمن کیارستمی با تاکید براینکه هیچگاه میزان حکم صادر شده در پرونده پزشکی پدرش برایش اهمیت زیادی نداشته است، تاکید کرد: هنوز هم اگر راهی پیدا شود تا گزارش مراحل اولیه درمانی پدرم را در اختیار بگیریم حتما اقدام میکنیم، چون هنوز هیچ اطلاعات موثق و قابل استنادی دراینباره ارائه نشده است.
به گزارش ایسنا، چند روز قبل و در آستانه (۱۴ تیر ماه) دومین سالگرد درگذشت عباس کیارستمی ـ کارگردان سرشناس سینمای ایران ـ حکم قطعی پرونده پزشکی وی از سوی سازمان نظام پزشکی اعلام شد؛ حکمی که مدتی قبل هم در رسانهها درج و باعث تعجب و حتی استهزاء در فضای مجازی هم شد.
اواخر خردادماه امسال دکتر علی فتاحی، معاون انتظامی سازمان نظام پزشکی با اشاره به کیفرخواستهای صادر شده در پرونده پزشکی عباس کیارستمی اعلام کرده بود، پس از صدور رای در هیات بدوی به این رای اعتراض شد و بر همین اساس موضوع در هیات تجدیدنظر مورد بررسی مجدد قرار گرفت که به این رای نیز اعتراض شد و به این ترتیب پرونده به هیات عالی انتظامی سازمان نظام پزشکی ارجاع داده شد.
سپس حدود ۱۰ روز بعد، دکتر محسن خلیلی قائم مقام معاون انتظامی کل سازمان نظام پزشکی در گفتوگویی با ایسنا بیان کرد: با توجه به اینکه در این پرونده و در هیات تجدید نظر استان، رای به توبیخ کتبی با درج در پرونده و درج در نشریه سازمان داده شد، از طریق ریاست کل سازمان درخواست بررسی مجدد در این پرونده در هیات عالی شد. به این ترتیب هیات عالی نیز پس از رسیدگی، رای هیات تجدید نظر را تایید کرد.
وی افزود: با توجه به اینکه باید مراحل اداری و زمانی در این رابطه طی میشد و ۳۰ روز هم خانواده مرحوم زمان داشتند به رای هیات عالی اعتراض کنند که البته اعتراضی هم نشد، رای هیات عالی قطعی اعلام شد.
بنابراین در حالی حکم قطعی توبیخ کتبی با درج در پرونده نظام پزشکی و نشریه نظام پزشکی محل برای پزشک خاطی اعلام شد که از سه ماه محرومیت دکتر احمد میر از مطب در شهر تهران به توبیخ کتبی تقلیل یافت.
با این حال بهمن کیارستمی که از زمان درگذشت پدرش پیگیر جدی شکایت از بیمارستان و پزشکان مرتبط با درمان عباس کیارستمی بوده تاکید دارد که هنوز نقاط گنگی در این پرونده وجود دارد که حتی وزیر بهداشت هم با وجود قولی که داده بود، نتوانست آنها را روشن کند و گزارشی ارائه دهد.
بهمن کیارستمی در گفتوگویی با ایسنا با اشاره به اینکه برای دومین سالگرد درگذشت پدرش برنامهای خانوادگی و خصوصی تدارک دیدهاند، درباره اعلام حکم قطعی و اینکه گفته شده ما دیگر اعتراضی نداشتهایم، بیان کرد: وقتی خبرهای منتشر شده را از مسئولان سازمان نظام پزشکی میخوانیم میبینیم که پر از تناقض هستند. آقای خلیلی اعلام کرده که خود سازمان نظام پزشکی با اعمال ماده ۴۰ روی حکم اعتراض کرده که پرونده به هیأت عالی ارسال شود و هیأت عالی چون خود فرد هم ذینفع اعتراض بود همان رأی تجدیدنظر را تأیید کرده است.
او افزود: پس از مراسم اولین سالگرد پدرم در تیرماه سال گذشته، وزیر بهداشت قول پیگیری برای گرفتن گزارش روند درمان را داد. بعد در جلسهای که ۱۱ مرداد سال گذشته در وزارت بهداشت و با حضور هاشمی و دکتر زالی (رییس سازمان نظام پزشکی) برگزار شد دکتر زالی که دوره مدیریتاش در سازمان نظام پزشکی تمام شده بود گفت بر اساس قانون امکان ارائه گزارش روند درمان وجود ندارد اما ایشان برای نمایش حسن نیتشان پیش از تودیع میخواهند که هیات عالی این مسئله را دوباره رسیدگی کنند و بر همین اساس از ما خواستند تا درخواست تجدیدنظر کنیم. بعد ریاست سازمان نظام پزشکی تغییر کرد و شرایط تازهای پیش پای ما گذاشته شد. رییس جدید سازمان دکتر فاضل در بدو ورود اعلام کرد که در پرونده کیارستمی از کاه کوه ساختهایم و در این پرونده به پزشکان ظلم شده است، حالا هم باعث تعجب نیست که آقای خلیلی مطلع نباشند پرونده در طول دوسال گذسته چه مسیری را طی کرده است.
او در پاسخ به اینکه حال با توجه به حکم قطعی اعلام شده ماجرا برای خانواده کیارستمی تمام شده است؟ گفت: من از همان هفتههای اول یعنی بعد از اظهارات وزیر وقت ارشاد گفتم که حکم صادر شده برای پزشک خاطی برایمان بیاهمیت است. اساسا طرح شکایت برای گرفتن گزارش بود که هیچ وقت ارائه نشد. بنابراین این که حالا صدور حکم را به عنوان پایان پرونده تلقی کنیم بیمعنی است و هنوز هر اقدامی در جهت گرفتن گزارش دقیق و قابل استناد لازم باشد انجام میدهیم. اما واقعیت این است که امید چندانی نداریم.
وی ادامه داد: وقتی وزیر بهداشت در مراسم اولین سالگرد میگوید با کمک رئیس جمهور و رئیس قوه قضاییه سعی میکند این گزارش را بگیرد اما نمیتواند، در واقع یعنی قانون مانع شفافیت است و راهی برای دسترسی به مستندات وجود ندارد. نظام پزشکی با استناد به قانون هیچکس را در جایگاهی نمیبیند که بخواهد به او توضیح و گزارش دهد، نه خانواده و نه حتی خود بیمار را.
بهمن کیارستمی درباره تأکیدش بر گرفتن گزارش توضیح داد: در اولین مراسم سالگرد (تیرماه سال ۹۶) بخش عمدهای از روند درمان که مربوط به عمل چهارم به بعد و زمان ورود وزارت بهداشت به روند درمان شده بود تقریبا با جزییات عنوان شد، اما مسئلهی اصلی به پیش از این مقطع برمیگردد و حالا تقریبا بعد از دو سال و چهار ماه از اولین عمل، هرچه میدانیم اطلاعات درگوشی و پراکندهای است از فلان پزشک مشاور یا فلان پرستار مهربان با تأکید براین که اطلاعات را نشنیده بگیریم. بالاخره در این چهار عمل چه اتفاقاتی افتاده؟ خطاهای پزشکی دقیقا چه بودهاند؟ در ماه اول چه تصمیماتی درست و چه تصمیماتی غلط بوده و قانون در برابر هریک از این تصمیمات چه میگوید؟ اینها تنها بخشی از سوالاتی هستند که بارها مطرح شدهاند ولی سازمان نظام پزشکی ترجیح داد یا سکوت کند یا فرافکنی و یا تهدید. حالا هم که بعد از دو سال از مرگ کیارستمی، به این اعلامیه بسنده کردهاند که دکتر احمد میر، جراح معالج او را کتبا توبیخ میکنند و تا مدتی برایش گواهی عدم سوپیشینه صادر نمیکنند.
به گزارش ایسنا، عباس کیارستمی، کارگردان «خانه دوست کجاست؟» از اسفند سال ۹۴ تا اوایل اردیبهشت ۹۵ به دلیل انجام چند عمل جراحی در ناحیه روده در بیمارستان بستری شد و پس از آن هم چند بار دیگر به بیمارستان مراجعه کرد تا اینکه سرانجام هشتم تیرماه ۹۵ برای تکمیل مراحل درمان به پاریس رفت ولی چند روز بعد (۱۴ تیر) در همان شهر پاریس و در سن ۷۶ سالگی درگذشت.
مراسم دومین سالروز درگذشت عباس کیارستمی فردا ۱۴ تیر ماه از ساعت ۱۷ تا ۱۸ در کنار آرامگاه این فیلمساز سرشناس واقع در “ترک مزرعه لواسان” برگزار میشود.
به نقل از گاردین – با ۵۰ ساله شدن جایزه بوکر، برندگان پیشین این جایزه از بالا و پایینهای برنده شدن اسکار دنیای ادبیات میگویند.
هر کدام از این نویسندگان شاخص و مهم در گفتوگوهایشان اشاره به حس و حال جالبی دارند که با دریافت جایزه بوکر دچار شدهاند.
هیلاری منتل: میتوانید سالها سر زبانها باشید و پز بدهید
تالار گرگها (۲۰۰۹) و جسدها را بیاورید (۲۰۱۲)
این نشانه اعتبار این جایزه است که شما در دنیای دیگری از خواب بیدار میشوید. «تالار گرگها» و «جسدها را بیاورید» حتا پیش از قرار گرفتن در فهرست کوتاه، باعث شدند کتابهای قبلیام بیشتر فروش بروند. اما بعد از برنده شدن، قراردادهای خارجی به سرعت چند برابر شدند و تاثیر آن به فهرست کتابهای موجودم برگشت. درنتیجه زندگی قبلی شما دگرگون میشود و تمام آثارتان دوباره سنجیده میشود؛ هم از نظر بازار و هم از نظر ادبی.
این جایزه غیر از خوبی برای من نداشته. فرصتهای بزرگی برایم خلق کرده. میتوان تا سالها سر زبانها بود و پز داد و به جای یک نویسنده حرفهای، تبدیل به یک برنده حرفهای شد. تصور میکنم که آن وحشت میتوانست اتفاق بیفتد. خوشبختانه من در امان بودم، زیرا خود را به یک سهگانه متعهد کرده بودم. پس نه در ۲۰۰۹ و نه در ۲۰۱۲ نباید از خودم میپرسیدم حالا چه کار کنم؟
شاید این مهارتتان باشد که باعث شده در فهرست کوتاه قرار بگیرید، اما ما برندهها باید به خاطر داشته باشیم که یک کمی خوششانس هم هستیم. این مهم است که به پشت میزتان برگردید، با تواضع بنشینید و اگر میخواهید بعد از گرفتن جایزه شکوفا شوید، دوباره یاد بگیرید که چطور شکست بخورید.
جولین بارنز: نسبت به همه بیش از حد احساساتی شدم
درک یک پایان (۲۰۱۱)
همیشه باور داشتم که جوایز ادبی باید برای تشویق جوانترها و مایه دلگرمی پیرترها باشد. در دوره میانسالی تنها باید با آن ادامه دهید. درنتیجه برنده شدن منبوکر در میانههای شصتسالگی در واقع مایه دلگرمی بود و همچنین مایه آرامش (من در هر سه دهه گذشته در فهرست کوتاه قرار گرفته بودم) و عمدتا یک مایه دلخوشی ساده. میدانستم که این خطر وجود ندارد که این جایزه بر شیوه نوشتنم اثر بگذارد. دوست قدیمیام، یان مکایوان چند روز بعد از آن به من هشدار داد: «بعد از این تو دیگر جولین بارنز رماننویس نیستی، تو به جولین بارنز، برنده جایزه بوکر تبدیل میشوی.»
جالبترین قسمتهای آن شب در سال ۲۰۱۱ یک دوست مهربان به من اطمینان داد که اگر برنده نشوم هم همانقدر دوستم خواهند داشت. و من دو ساعت بعد از او پرسیدم «حالا بیشتر دوستم داری؟» ناشر بریتانیاییام در یک چشم به هم زدن بعد از اعلام خبر برنده شدن به بغلم پرید. بعد نسبت به همه در آن جمع بیش از حد احساساتی شدم: داوران، بقیه افراد در فهرست کوتاه، پیشخدمتها و مصاحبهکنندگان. هیچ چیز نمیتوانست رفتار مضحکم را متزلزل کند.
مارگرت آتوود: با بریل بینبریج رقابت داشتم، کسی که بیشترین تعداد نامزدی بدون برنده شدن را داشت
آدمکش کور (۲۰۰۰)
یک شب خوب با آرایش ویژه گلها در سال ۲۰۰۰ بود که برنده شدم. من برای «سرگذشت ندیمه»، «چشم گربه» و «گریس دیگر» نامزد شده بودم و به نظر میرسید در رده بریل بینبریج قرار بگیرم. در واقع او و من رقابت داشتیم تا ببینیم کدامیک میتوانیم بیشتر نامزد شویم بدون آنکه برنده شویم. بعد از اینکه برنده شدم، اولین فکرم این بود که کفشهای جدیدم زیادی تنگ است. چون حالا باید با آنها جلوی دوربینها حاضر میشدم.
شاید نمیبایست از بیتریکس پاتر به عنوان اولین چهرههای الهامبخش ادبی نام میبردم –هرچند حقیقت دارد- اما از آنجایی که انتظار نداشتم برنده شود، هیچ سخنرانی آماده نکرده بودم. مسلما هیجانزده و خوشحال بودم، اما بیش از همه چیز راحت شده بودم: دیگر نمیبایست به کانادا برمیگشتم و جواب رسانهها را میدادم که «آتوود در کسب جایزه بوکر ناکام ماند.»
آن انرایت: فکر کردم دوربین روی یان مکایوان است
گردهمایی (۲۰۰۷)
یکی از مفیدترین چیزهایی که بعد از جایزه منبوکر شنیدم از خواهرم بود: «من اغلب به همه نصیحت میکنم که تا شش ماه بعد از تجربه یک اتفاق که زندگیتان را تغییر داده، تصمیم مهمی نگیرید.» من نمیدانستم که زندگیام عوض شده، فقط میدانستم که پشت میز نشستن سخت شده. مسلما این بخشی از فانتزی آن شب نبود. میدیدم که فیلمبردار دارد از من فیلم میگیرد و فکر میکردم هدفش یان مکایوان است که آن سمت شانه چپم نشسته بود. وقتی اطلاعیه آمد، منتظر یک اسم بودم، اما رئیس هیئت داوران عنوان یک کتاب را خواند و چند لحظه طول کشید تا فهمیدم خودم آن کتاب را نوشتهام. فانتزی انتخاب شدن بسیار عمیق و قوی است. اما اگر مغرور هستم به این دلیل است که «گردهمایی» تنها یکی از اقلیت کتابهایی نیست که توسط زنان نوشته شده تا جایزه به دست بیاورد، بلکه یکی از چند کتابی است که راوی زن دارد -شاید ۵ از ۵۰ تا- و من خوشحالم که بر این سختیها غلبه کردم.
پیتر کری: هیچ چیز در گذشته مرا برای اتفاقات آینده آماده نکرده بود
اسکار و لوسیندا (۱۹۸۸) و سرگذشت واقعی دارودسته کلی (۲۰۰۱)
وقتی در ۱۹۸۵ به خاطر ایلیواکر در فهرست کوتاه قرار گرفتم، هرگز در طول عمرم در یک مکان عمومی چیزی نخوانده بودم. ترسیده بودم که ببرم و مجبور شوم سخنرانی کنم. تا دو روز خودم را با تصور اینکه دوریس لسینگ یا کری هولم برنده میشوند، آرام میکردم که برای اعصابم اثربخش بود، همینطور برای کری هولم.
وقتی سه سال بعد برای اسکار و لوسیندا در فهرست کوتاه قرار گرفتم، یک آدم دیگر بودم، نه برای مشت زدن توی هوا یا پرت کردن خودم روی زمین، اما مطمئن بودم که اگر برای صحبت کردن صدایم کنند، دیگر مشکلی نخواهم داشت.
اسکار و لوسیندا به چاپ چهارم رسید. مصاحبههای زیادی انجام دادم و سوژه عکسهای زیادی بودهام. اما هیچ چیز در زندگی گذشتهام مرا برای آنچه در پیش بود آماده نکرد. روی ماه بودم و احساس غرور میکردم.
سومین دوره آیین اهدای جایزه سرو ایرانی پنجشنبه این هفته برگزار میشود و لوریس چکناواریان دریافتکننده یکی از دو سرو این مراسم خواهد بود.
به گزارش ایسنا، در این برنامه تندیسِ سروِ سایهفکن به لوریس چکناواریان ـ رهبر ارکستر و آهنگساز برجسته ایرانی ـ و سجاد آیدنلو ـ شاهنامهشناس و استاد دانشگاه ـ اهدا خواهد شد.
لوریس چکناواریان که اکنون ۸۱ سال دارد، در بروجرد از پدر و مادری ارمنیتبار زاده شد. او در وین و میشیگان تحصیلات خود را ادامه داده و بیش از ۷۵ اثر موسیقی ساخته و بارها در مهمترین صحنههای موسیقی جهان به رهبریِ ارکستر پرداخته است.
اما آثاری از او که مورد توجه علاقهمندان میراث فرهنگی ایران قرار گرفته است عبارتند از: اپرای پردیس و پریسا، اپرای رستم و سهراب، اپرای شمس و مولانا، بالهی سیمرغ، آهنگِ نور و صدا برای برنامه شبانه تخت جمشید، سمفونی پرسپولیس و سمفونی کورش کبیر که این آخری به تازگی منتشر شده است.
دیگر برنده امسال جایزه سروِ ایرانی، دکتر سجاد آیدنلو، شاهنامهشناس جوان اهل ارومیه است. او با اینکه تنها ۳۸ سال دارد هماکنون از خبرهترین چهرههای پژوهشهای شاهنامه به شمار میآید. او از سن ۱۸ سالگی به نوشتن مقالات تاثیرگذار در مجلات تخصصی و معتبر در زمینه ادبیات فارسی و شاهنامه پرداخته و هم اکنون بیش از ۱۵۰ مقاله و ۱۱ کتاب در کارنامه علمی او مشاهده میشود.
سومین آیین سروِ ایرانی روز پنجشنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۹۷ ساعت ۵ پسین در خانه اندیشمندان علوم انسانی تهران در خیابان نجاتالهی(ویلا)، نبش ورشو برگزار خواهد شد و در آن افزون بر اهدای تندیس، شماری از چهرههای برجسته فرهنگی و هنری به سخنرانی خواهند پرداخت.
اجرای موسیقی و نقالی شاهنامه نیز از دیگر بخشهای این برنامه خواهد بود.
جایزه سرو ایرانی نخستین جایزه غیردولتیِ میراث فرهنگی ایران، چهار سال پیش توسط انجمنهای مردمنهاد فرهنگی و دانشگاهی بنیاد نهاده شده و در سالهای گذشته از دکتر عبدالمجید ارفعی ایلامشناس، آیدین سلسبیلی تصویرگرِ شاهنامه، دکتر ژاله آموزگار استاد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران و میلاد وندایی باستانشناس، در دو گروهِ “رده سالای بالای ۶۵ سال” و گروه “جوانان زیر ۴۰ سال” تقدیر کرده است.
دبیر شانزدهمین دوره جایزه قلم زرین، با اعلام پایان داوری در تمامی رشتههای این رویداد ادبی، با اعلام نتایج کاندیداهای داستان بزرگسال افزود: در جلسه نهایی داوری گروه داستان بزرگسال که در محل انجمن قلم و با حضور بنده و سه داور محترم این گروه برگزار شد، طی چندین ساعت بحث و تبادل نظر و جمع بندی امتیازات داوران، از میان تمامی آثار چاپ شده در سال ٩٦ در حوزه رمان و داستان بزرگسال، که طبق لیست دریافتی از خانه کتاب حدود ٣٥٩٠عنوان کتاب بود، آثار زیر به عنوان کاندیدای دریافت جایزه قلم زرین انتخاب و معرفی شد:
١-ابدی؛ مهدی صفری؛ شهرستان ادب
٢-آفرت؛ ناهید قادری؛ سوره مهر
٣-رویای آق تاریم؛ مصطفی جمشیدی، به نشر
٤-گیلداد؛ حسن قلیپور؛ سوره مهر
٥-به نام یونس؛ علی آرمین؛ شهرستان ادب
به گفته وجیهه سامانی، مراسم اختتامیه جایزه ادبی قلم زرین که با حمایت و مشارکت وزارت ارشاد اسلامی و نهاد کتابخانههای کشور صورت میگیرد، روز پنجشنبه ١٤ تیر مصادف با روز ملی قلم، از ساعت ١٦ الی ١٨ در محل سالن اجتماعات انجمن قلم به نشانی خیابان شهید فتحی شقاقی(یوسفآباد)، بالاتر از میدان کلانتری، بین کوچه ٤٤ و ٤٦ برگزار میشود.
اوایل بهمن سال گذشته بود که چیزی حدود ۱۰ تیر برق در “عرصه” اثر جهانی پاسارگاد نصب شد تا آرامگاه کوروش، کاخ دروازه، پل، کاخ بار عام، کاخ اختصاصی، دو کوشک، آب نماهای باغ شاهی، آرامگاه کمبوجیه، استحکامات دفاعی تل تخت، کاروانسرای مظفری و تنگه بلاغی را در معرض تهدید منظری قرار دهد.
به گزارش ایسنا، هر چند اعلام شد اداره برق شهرستان پاسارگاد به منظور رفع مشکل کشاورزان و آبِ شُرب روستایی در جنوبِ این شهرستان، در هفته گذشته اقدام به نصب این تیر برقها کرده، ولی با توجه به استعلام نگرفتن از میراث فرهنگی و تکرار این اتفاق که سالهای قبل تجربه آن در نقش رستم و تختجمشید رخ داده بود، بالاخره بعد از حدود ۴۰ روز میراث فرهنگی نسبت به این اتفاق حساس شد و از پیگیریهایی در این زمینه خبر رسید، حتی مصیب امیری، مدیر کل میراث فرهنگی استان فارس اعلام کرد که «با ارائه طرح برقرسانی زمینی توسط اداره برق و کمک سازمان برنامه و بودجه در تامین اعتبارِ اجرای این خط، تیرهای برق عرصه «پاسارگاد» حذف میشود«.
اما شواهد و تصاویری که این روزها از محوطه جهانی پاسارگاد منتشر میشوند حرف دیگری میزنند؛ نه تنها تا امروز تیر برقهای محوطه جهانی پاسارگاد حذف نشدهاند، بلکه به تعداد آنها چندبرابر گذشته نیز افزوده شده است.
این اتفاق در حالی رخ میدهد که ستار محمودی، سرپرست وزارت نیرو ۲۸ شهریور سال گذشته به خبرنگار ایسنا تاکید کرده بود: «در این موارد، حتما انعطاف ما بیشتر است، خوشبختانه در حال حاضر و در طول چند سال گذشته ما با سازمان میراثفرهنگی و سازمان حفاظت محیط زیست مشکل خاصی از این موارد نداریم و اگر چنین پروژههایی در دستور کار باشند، حتما ما این دغدغه را مد نظر قرار میدهیم.»
هر چند صحبتهای وی بیشتر درباره اجرای طرحهای نجاتبخشی محوطهها و سدهای تاریخی بود، اما قطعا صحبتهای یک مسئول در حد وزیر فقط موضوعی خاص را دربرنمیگیرد آن هم در شرایطی که اعلام میشود انعطاف بیشتری نسبت به میراث فرهنگی وجود دارد.
چند نفر به این راهکار فکر کردهاند؟
افشین یزدانی، باستانشناس و مشاور بازنگری حریم محوطه میراث جهانی پاسارگاد که بیش از دو سال است در این زمینه تحقیق میکند، به ایسنا میگوید: امروزه با روند رو به رشد توسعه همه کشورها به موضوع انتقال پروژههای خطوط برق در محوطههای میراث فرهنگی با حساسیت بالا نگاه میکنند و در تلاش هستند تا روشهای جایگزین انتقال را برای کاهش آسیبی که پایهها، تیرها و دکلهای برق به اصالت تاریخی و چشمانداز طبیعی وارد میکنند اجرا و عملی کنند.
او با بیان اینکه تاکنون روی این موضوع و اینکه به چه شکل میتوانند چنین مسالهای را حلوفصل کنند، چه فکرهایی مطرح و چه راهکارهایی ارائه شده است، اظهار میکند: در محدوده حریمهای محوطههای میراث فرهنگی که تنها موضوع چشمانداز مطرح است بهترین راهکار اجرایی براساس پژوهشها و تحقیقات انجامشده در کشورهای توسعهیافته انتقال خطوط برق در کانالهای زیر سطحی است.
به گفته وی براساس تجارب کشورهای توسعهیافته پس از پایان کار و پوشاندن کانالها به دلیل عمق مطمئنی که برای آنها فراتر از یک عمق سطحی است که مورد شخم ماشینهای کشاورزی قرار میگیرد امکان فعالیتهای کشاورزی مانند قبل وجود دارد.
او با تاکید بر اینکه از سوی دیگر نقاطی هستند که حتی با گذراندن خط در داخل کانالهای زیرزمینی هم با آنها مشکل داریم، ادامه میدهد: حفر کانال و خندق البته در محوطههای باستانی که دارای لایههای مسلم فرهنگی هستند ممنوع است اما در بیرون از عرصه آثار باستانی مانند سایر پروژههای حفاری حضور کارشناسان باستانشناس میتواند باعث تخریب نشدن هرگونه لایه و نهشت احتمالی مدفون در محل حفاری شود.
یزدانی با تاکید بر اینکه حفر کانال برای خطوط انتقال خطوط برق به شکل درستی انجام میشود، میافزاید: کانال مورد نیاز برای قرار دادن خطوط ۱۱۰ کیلوولت تا ۴۰۰ کیلوولت به عمقی نزدیک به یک و نیم متر و پهنای یک متر نیاز دارد که از این نظر شباهت زیادی به دیگر کانالهای انتقال لولههای آب، گاز و نفت دارد و حتی از بسیاری از آنها به جهت اندازه و ابعاد کوچکتر نیز است.
به گفتهی وی، خوشبختانه همه جزئیات فنی و اجرایی انتقال خطوط برق در کانالهای زیرزمینی با رعایت همه شرایط ایمنی و استانداردها استخراج و محاسبه شده است.
دنیا از این راهکار عبور کرده و ما هنوز اول راهیم
او با تاکید بر اینکه در سراسر دنیا امروزه برای ایجاد کمترین آسیب به عرصه آثار تاریخی و همچنین اصالت و اعتبار آن آثار در جریان طرحهای توسعهای و عمرانی راهکارهای منطقی و معقول در راستای توسعه پایدار اندیشیده و اجرایی شده است، به عنوان نمونه به شرکت توسعه شبکه برق ایرلند کشوری که از نظر شمارش، تنوع و اهمیت محوطههای میراث فرهنگی و به ویژه میراث جهانی با ایران قابل قیاس نیست، اشاره کرد که با همکاری مشاوران متخصص باستانشناس دستورالعملی اجرایی به منظور تدوین یک رویکرد استاندارد و عملی مختص انتقال خطوط برق در محوطههای میراث فرهنگی تهیه و تدوین و اجرایی کرده است.
به گفته وی، براساس این دستورالعمل «گذراندن خطوط انتقال انرژی الکتریکی به سادگی میتواند درون کانالهایی در زیرِ سطح زمین که محلِ آنها میتواند در حاشیه جاده سرویسهای محورهای اصلی و حتی همان نقاطی پیشبینی شود که معمولا تیر برقها نصب میشوند به انجام برسد و از وضعیت نابسامان و آشفته و شلوغی که امروزه با نصب تیرهای برق در محدوده آثار شهر باستانی پارسه در نزدیکی تخت جمشید و در مسیر صخره ارزشمند نقش رستم و یا در پاسارگاد شاهد هستیم، جلوگیری کند.
وی نصب تیربرقها در فاصلههای کم و نزدیک به هم و در دو سو و حتی میانه مسیر گردشگری تختجمشید و نقشرستم و در محوطه پاسارگاد را به بهانه برقرسانی به چاه آب شرب و موتورهای آبکش که به شدت باعث افزایش تاثیر منفی و تخریبی به منظر طبیعی و تاریخی منطقه شده نتیجه نداشتن نگاه بلندمدت در امر توسعه پایدار به بهانه نیاز منطقه و شهرها و روستاهای منطقه به توسعه و پیشرفت میداند در حالی که راهکارهای ایمن و جایگزین اقتصادی سالهاست که شناخته و طراحی شدهاند.
محوطههای باستانی موزه نیستند
یزدانی با تاکید براین که متأسفانه یکی از دلایل بروز مشکلات و بیتوجهی در محدودههای حفاظتی سازمان میراث فرهنگی ناشی از تلقی نادرست و منسوخشده موزهای نگریستن به محوطههای باستانی است، ادامه میدهد: این نوع نگاه تنها فعالیتی را شامل تخریب و آسیب به محوطههای باستانی میداند که باعث تخریب خود اثر شود.
او اضافه میکند: این در حالی است که براساس اصل چشمانداز فرهنگی، حفاظت و نگهداری از بستر و محیط جغرافیایی و پیرامون اثر به عنوان بستر فعالیت و کنش و واکنش انسان و محیط پیرامونش نقشی اساسی در شناخت هویت و اصالت آثار فرهنگی و تاریخی و انتقال آنها به نسلهای آینده دارد.
نبود نگاه نهادینهنشده در بین مسئولان عامل آسیبهاست؟
این باستانشناس در رابطه با انفعال و نبود هیچ نوع ایستادگی و ابراز سرسختی بر مواضع مصوب، کارشناسیشده و قانونی برخی مدیران میراث فرهنگی در سطح شهرستان و حتی استان نسبت به تخلفات انجامشده از سوی ارگانهای دولتی مانند اداره برق استان فارس در حریم ممنوعه تخت جمشید، اظهار میکند: به جز ضعفهایی که در ساختار و ماهیت شماری از قوانین حفاظتی به دلیل ایدهآل نگری و آرمانگرایی صرف یا شکلگیری براساس نظریههای منسوخشده، وضع شدهاند – که جا دارد در موارد بازنگری مورد اصلاح قرار گیرند – دلیل عمده به باور نداشتن به جایگاه اولویت حفاظت از میراث فرهنگی در بسیاری از مدیران میراثی برمیگردد.
او ادامه میدهد: با اظهار تأسف باید بگوییم این موضوع زمانی نمود بیشتر پیدا میکند که شاهد باشیم تعدادی از مدیران ارزشمندترین و حساسترین محوطههای باستانی و فرهنگی کشور دانشآموخته رشتههای عمران یا معماری بوده و امروزه نیز هستند و به دلیل نداشتن نگاه نهادینهشده حفاظتی و باستانشناختی نسبت به ایجاد و خلق راهکار عملی و اجرایی در برخورد و مواجهه طرحهای عمرانی با قوانین و ضوابط محدودکننده حفاظتی ناتوان هستند.
یزدانی با بیان اینکه به همین دلیل با انفعال و نداشتن دفاع سرسختانه و عدم باور پذیری به ضوابط و مقررات سازمان میراث فرهنگی عرصه برای ایجاد تعرض و آسیب در اثر اجرای پروژههای عمرانی در مناطق دارای ارزش تاریخی و فرهنگی فراهم شده است، تاکید میکند: هر چند باید به این نکته نیز اشاره کرد که با توجه به اینکه مراقبت از میراث فرهنگی یک وظیفه همگانی به شمار میرود، نبودِ باور از سوی مدیران دخیل در امر توسعه و توجیه نشدن آنها نیز یکی از دلایل مهم تخلفها و آسیبهای وارده به آثار باستانی در پروژههای عمرانی محسوب میشود.
کالای لوکسی که به آن حد فرهنگ میزنند
وی اظهار میکند: متاسفانه موضوع اهمیت میراث فرهنگی و نقش و جایگاه آن در برنامههای توسعه پایدار برای برخی از مدیران پروژههای عمرانی تنها در حد و اندازه تعارفات و کالای لوکس و تشریفاتی بازتعریف میشود که به سادگی اولویتها و مبانی حفاظت و نگهداری از نمادها و محوطههای فرهنگی و تاریخی به بهانه نیاز روز جامعه به توسعه و ایجاد زیرساخت میتواند نادیده گرفته شود.
به گفته این کارشناس میراث فرهنگی، اگر جایگاه و اهمیت محوطههای میراث فرهنگی ملی و جهانی و چارچوبها و بایدها و نبایدهای حفاظت و نگهداری از آنها در امر توسعه در حد نسبی هم شناخته و درک شده بود متولیانِ توسعه با روی باز به قوانین میراث فرهنگی تمکین کرده و با پذیرش افزایش هزینههای اجرای پروژهها یا تغییر در شکل مرسوم اجرا به دنبال راهکار مناسبی در انتقال خطوط برق و البته سایر پروژههای عمرانی در محدودههای حفاظتی میراث فرهنگی برمیآمدند.
به گزارش ایسنا، بر اساس بند ج ماده ۱۱۴ قانون برنامه پنجساله چهارم، تمامی وزارتخانهها، سازمانها و موسسات دولتی موظف هستند تا قبل از اجرای پروژههای بزرگ عمرانی و در مرحله امکانسنجی و مکانیابی نسبت به انجام مطالعات فرهنگی – تاریخی «میراث فرهنگی» اقدام و در طراحی و مکانیابی پروژههای یادشده نتایج مطالعات را رعایت کنند.
یک روزنامهنگار معتقد است: طرح این مساله که رسانهها باید امیدآفرینی کنند یک جور پرتاب توپ به زمین رسانه است و انداختن بار سنگین امیدسازی به گردن رسانهها که درواقع باید به عهده مسؤولان و مدیران جامعه باشد.
هوشنگ اعلم در گفتوگو با ایسنا با بیان مقدمهای درباره حس امید در زندگی مردم اظهار کرد: امید احساسی برآمده از تمایل انسان و به گمان من همهی موجودات زنده است. برای بقاء درواقع امید سیستم محرک مجموعه ساختار بیولوژیک انسان و موجودات دیگر برای بودن و در مورد انسان رسیدن به شرایط بهتر است. آهویی که در جنگی نابرابر با یک پلنگ گرسنه تلاش میکند خود را نجات دهد و ما اسمش را تنازع بقاء گذاشتهایم. درواقع با امید به رها شدن از چنگال پلنگ تلاش میکند و این یک امر غریزی است. انسانی هم که در وسط اقیانوس در حال غرق شدن است و تلاش میکند خودش را نجات بدهد، انگیزهاش امید است. به هر حال امید با هر ماهیت و مکانیزمی که برایش تعریف شده یا بشود مهمترین عامل ادامه حیات و در مورد نوع انسان انگیزهای برای «شدن» و رسیدن به شرایط بهتر و حرکت به سمت تکامل است.
او ادامه داد: چه در بعد معنوی و چه در بعد مادی، و طبعا انسان امیدوار، خوشبین است و انسان خوشبین امیدوارتر چون باور دارد که میتواند به شرایط بهتر برسد. اما وقتی این امید به بهتر شدن اوضاع بارها و بارها به بنبست برسد و وقتی در طول سالها همهی امیدها به ناامیدی ختم شود، طبیعی است که انسان نمیتواند خوشبین باشد و نسبت به هر عاملی که میخواهد او را به سمت خوشبینی و امیدوار بودن هدایت کند ناباوری دارد و مأیوس و دلسرد و وازده است. وقتی این ناامیدی جمعی شد یعنی جامعه مأیوس شد آن وقت باید قضیه را جدیتر دید و راه چارهای پیدا کرد. چون ناامیدی چه در شکل فردی و چه در قالب جمعی واقعا خطرناک است و اولین آسیب آن ایستایی انسان است. وقتی آمار خودکشی بالا میرود یعنی در تعداد بیشتری از آدمها خوشبینی و امید به آینده کم شده و در چنین شرایطی دیگر پند و موعظه و نصیحت و شعار دادن که تا شقایق هست زندگی باید کرد جواب نمیدهد و از دست رسانهها هم چندان کاری برنمیآید.
سردبیر مجله «آزما» درباره وظیفه رسانهها در ایجاد امیدواری بیان کرد: رسانه، نویسنده و خبرنگار بدون آنکه زمینه و متریال امیدآفرینی در اختیارش باشد نمیتواند کاری انجام دهد و الکی که نمیشود امید خلق کرد. آن هم در جامعهای که باورش آسیب دیده با شعار دادن نمیشود مخاطب را به خوشبینی و امید دعوت کرد. ضمن اینکه کار رسانه اطلاعرسانی است نه انتشار قصههای رمانتیک و خیالی. خبرنگار، روزنامهنگار و به طور کلی اصحاب رسانه باید واقعیت را منعکس کنند حالا در قالب خبر، گزارش، گفتگو یا هر شکل دیگری که بتواند برای انتقال اطلاعات از آن استفاده کرد.
این روزنامهنگار با سابقه با انتقاد از عملکرد برخی مسؤولان در امیدبخشی به جامعه اظهار کرد: اگر مطلبی که در رسانه منتشر میشود، امیدبخش باشد و سابقه ذهنی مخاطب هم به او اجازه بدهد که پیام رسانه را باور کند طبعا امید و خوشبینی در جامعه گسترش پیدا میکند. مثلا رسانهای اعلام میکند تا فلان تاریخ سه هزار فرصت شغلی جدید ایجاد میشود حالا اگر مخاطب این خبر را باور کند امیدوار میشود و طبعا خوشحال خواهد شد و لبخند هم میزند. اما وقتی تجربه و سابقه ذهنیاش مانع باور این خبر بشود نه تنها امیدوار نمیشود عصبیتر هم میشود. بنابراین رسانهها میتوانند و باید امیدآفرین باشند به شرط اینکه زمینه، شرایط و مواد خام این امیدآفرینی وجود داشته باشد.
اعلم در پایان گفت: به نظرم طرح این مساله که رسانهها باید امیدآفرینی کنند یک جور پرتاب توپ به زمین رسانه است و انداختن بار سنگین امیدسازی به گردن رسانهها که درواقع باید به عهده مسؤولان و مدیران جامعه باشد. البته خبرنگار و روزنامهنگار در انتخاب تیتر یا نگارش مطلب باید دقت کند. که تأکیدش بر مثبت بینی و امید آفرینی باشد و موقع نوشتن مطالب نیمه پر لیوان را ببیند و این پر بودن را به چشم مخاطب بکشد و سیاهنمایی نکند اما حرفش باید مستدل باشد در واقع اصحاب رسانه میتوانند آنچه را که باعث امیدواری جامعه میشود صیقل شدهتر و درخشانتر تحویل مخاطب بدهند اما اصل مساله را نه میتوانند و نه حق دارند که جعل کنند و یا خلاف واقعیت بنویسند. مگر در قالب رپرتاژ آگهی که آن هم باور نمیشود. پس باید به دنبال ایجاد شرایط و واقعیتهای امیدآفرین بود و به قول قدیمیترها بیمایه فطیر است.
چرا وقت آن رسیده که زنان داستانها را بازنویسی کنند؟ سوالی است که در سالهای اخیر به شکل صحیح مطرح شده.
در دنیای ادبیات مردانِ نویسندهی بزرگی چون ادگار آلن پو، آپ دایک، فیلیپ راث، میلر و بسیاری دیگر از دست به قلمانِ مذکر، سهم بسزایی در به وجود آوردن فرهنگ حقارت زن دارند؛ از این رو وقت آن رسیده که زنان داستانها و ماجراها را بازنویسی کنند.
در این راستا اصطلاحی وجود دارد به نام «گس لایتینگ» (Gaslighting) که به مفهوم سوءاستفادههای احساسی و عاطفی از زنان است؛ به این صورت که فرد سوءاستفاده گر شرایط را به گونهای فراهم میکند که قربانی، خودش به عقل و شعور و حافظهی خود شک میکند و مدام دچار این تردید است که دیدهها و شنیده هایش اشتباه هستند، او اندیشه هایش را زیر سوال میبرد و خود را کوچک و حقیر میپندارد.
این اصطلاح از نمایشنامهای به همین نام (Gas light) به معنی «چراغ گازی» گرفته شده که توسط پاتریک همیلتون، نویسندهی انگلیسی، در سال ۱۹۳۸ نوشته و در تأتر ریچموند به روی صحنه رفت. در این نمایش شوهری وجود داشت که تلاش میکرد با استفاده از حقههای متفاوت همسرش را دچار جنون کند و باعث شود او نسبت به همه چیز، به ویژه ذهن و حافظهی خودش مشکوک باشد. او میخواست با این کار به اموال و جواهرات زنش که تصور میکرد در اتاق زیرشیروانی است دست پیدا کند.
در آن زمان در خیابانها برای روشنایی از چراغهای گازی استفاده میشد. یکی از صحنههای مشهور این نمایش زمانی است که مرد به اتاق زیرشیروانی رفته و در حالی که باد نور چراغهای گازی را کم و زیاد میکند او همه جا را میگردد و زیر و رو میکند.
این تغییرات و چشمک زدنهای نور روی صورت زن نیز نشان داده میشود و طوری او را تصویر میکند که چهرهای کاملاً دیوانه از او برداشت میشود.
شش سال بعد این نمایش در هالیوود به شکل فیلم ساخته و در آن شکنجهها و در نتیجه تردیدها و دوگانگیهای شخصیت زن پررنگ تر نمایش داده شد. طولی نکشید که اصطلاح gaslithing به علم روانشناسی راه پیدا کرد و برای کسانی که دچار خود کم بینی میشدند، به کار رفت.
در سالهای اخیر این اصطلاح بار دیگر احیا شده و به عنوان استعارهای برای خرد کردن، به سخره گرفتن و لگدمال کردن درک و شعور زنان به کار میرود؛ از این رو زنان قد علم کردهاند تا شعلهی این چراغهای گازی را فرو بنشانند.
این روزها موضوع صداقت و راستگویی از جانب زنان به گونهای متفاوت مطرح میشود. از زمانی که اتهامات آقای هاروی واینستاین در مورد تجاوزات جنسی او به ستارههای سینما، تئاتر و موزیک علنی شد. کمپینهای زیادی از سوی زنان شکل گرفت و با استفاده از فضاهای مجازی و هشتگ هایی چون «من هم همینطور» و «زمان به سر آمده» بسیاری از قربانیان با گونهای خاص از رک گویی وارد نبرد علیه مردسالاری شدند.
امروز داستان گویی برای این زنان یک میدان نبرد کلیدی است. آنها سالیان دراز قصهها و ماجراهایشان را در خفا و در گوش یکدیگر زمزمه میکردند و دربارهی مردانِ قدرتمند و خطرناک به همدیگر هشدار میدادند اما این بار برخلاف سنتهای رایج لیست اسامی متجاوزان را بی پروا منتشر میکنند.
آنها از این راهها بهره میبرند چون باور دارند علی رغم تغییرات گسترده در سدههای اخیر، دیدگاهها دربارهی زنان تغییر محسوسی نداشته است. از سال ۱۸۴۶ که ادگار آلن پو اعلام کرد «شاعرانه ترین موضوع در دنیا مرگ یک زن زیبا است» به این معنا که تا پیش از مرگ موجودیت زن اهمیت چندانی ندارد، تغییر بنیادینی در این نوع نگاهها پیش نیامده است.
نمونههای دیگر از این دست را میتوان در بزرگترین آثار ادبی دنیا دید. برای مثال در رمان وداع با اسلحه (ارنست همینگوی، ۱۹۲۹)، آن جا که کاترین بارکلی برای فردریک هنری چنین روشنگری میکند: «هیچ منی وجود ندارد. من، تو هستم. برای من شخصیتی جداگانه در نظر نگیر» و یا در برخی آثار که زنان هیچ نقشی در آنها ندارند مثل رمان مفصلِ موبی دیک که در بیش از ۶۰۰ صفحه نوشته شده اما فقط دو برگ از آن به زنها اختصاص دارد. نادیده گرفتن زنها امری کهن و سنتی نیست؛ حتی امروزه که بسیاری از زنان در عرصهی سیاستهای جهانی حضوری موفق دارند، هنوز هم زورِ نگاههای مردسالارانه در دنیا بیشتر از امتیازات زنان است.
نمونهی دیگر در ادبیات سالهای اخیر داستان «حیوان در حال مرگ» (سال ۲۰۰۱) نوشتهی فیلیپ راث است که با شرح حال یک استاد دانشگاه آغاز میشود؛ برای او همهی دانشجویان دخترش حکم «گوشت» را دارند. اگرچه راث دیدگاه این پروفسور را به تمسخر میگیرد اما در طول داستان شاهد اتفاقات و توصیفاتی هستیم که بر اساس آنها دیدگاه نویسنده نیز نسبت به زن چندان بهتر از پروفسور نیست و فراتر از جسمیت نمیرود و به آن جایی میرسد که حتی شخصیت زن داستان نیز خودش را در برابر استاد همچون گوشت میبیند. سالها پیش میلر در مقابل منتقدان فمینیست خود صراحتاً اعلام کرد که «باید با این موضوع یعنی برتری مرد و قدرت جنسی او کنار بیایید.» و بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی از او پیروی و حمایت کردند. اگرچه در مقابل، مردان زیادی نیز این نوع اندیشه را واپسگرایی و بیاساس دانستهاند اما زنان هنوز هم تغییر قابل توجهی در دیدگاههای مردسالارانه، حتی در دنیای پسامدرن امروز ندیدهاند و به همین علت تصمیم گرفتهاند شخصاً وارد نبرد شده و شعلههای Gas light (چراغ گازی) را برای همیشه خاموش کنند.
*متن حاضر دربرگیرنده بخشهای قابل چاپ مقالهی گاردین است. (مترجم)
ویسنده: سارا چارچ ول
منبع: گاردین
ترجمه: سیمین دخت گودرزی
از ماست که بر ماست .
این عنوان یادداشتی از هوشنگ اعلم سردبیر آزما خطاب به شماری از مدیران مسول واصحاب رسانه است با نگاهی به شرایط نامطلوب حاکم بر عرصه رسانه و دلایل آن .این یادداشت به دلیل درون گروهی بودن فقط درکانال مدیران و سایت آزما منتشر شده
دوستان بزرگوارم
میدانم که همه شما دوستانی که صاحب رسانه آید و یابه گویش امروزیان اصحاب ! رسانه ازشرایط دشواری که گرفتار آن شده ایم رنج میبرید ومن در طول پنجاه سال کار پیوسته روزنامه نگاری ام هرگز دورانی به این تلخی ودشوار را درعرصه رسانه بیاد ندارم وتجربه نکرده ام دورانی چنین تهی از درک ومعرفت که یک مدیر از مدیران شهری که کارش در بهترین شکل فنی است اجازه پیدا کند برای چگونگی تردد خبرنگاران که عاملان انتقال اطلاعات و اندیشه وآگاهی در عرصه عظیم ذهن جمعی جامعه هستند تصمیم بگیرد و با لجاجت و دیکتاتوری محض حرفش را به کرسی بنشاند و هیچ یک از مدیران و آنانی که به نمایندگی مردم در مجلس وشورای شهر نشسته اند واز قضا بنابر ادعاهایی که دارند همه اهل فرهنگ هستندو دانشور در حد کلامی جدی وخارج از دایره تعارف ومصلحت در برابر این دخالت بیجا در کار اهل رسانه بایستند و حتی وزیر وزارتخانه ای که متولی قانونی کار فرهنگ و رسانه است رغبت نکندو نخواهد سد مصلحت را بشکند ودر برابر این رفتار غیر منطقی ونمیگویم غیر قانونی، به استواری بایستد واز آبروی تشکیلاتی وزارت خانه تحت امرش و حقوق صدها خبرنگار و روزنامه نگار دفاع کند بحث بر سر مجوز طرح ترافیک نیست بحث بر سر ارزشها واعتبار یک حرفه است ارزشهایی که در دنیای متمدن به رسمیت شناخته شده وحقوقی که اینجا به تمامی زیر گیوتین رفته است تا حدی که حتی دربان وزارتخانه ای به خود حق میدهد به خبرنگاری که در حال انجام وظیفه است توهین کند وکارمند فلان روابط عمومی سرش را به طاق بکوبد . چرا چنین شده است ؟ مقصر کیست که مدیران جراید باید برای دریافت کمکهایی که درست یا نادرست بعنوان امتیازی تعریف شده به مطبوعات داده شود گردن کج کند یا خدای نکرده گریبان چاک دهد و یا به تملق و چاپلوسی و عرض ارادت های دروغین متوسل شود ؟ چرا باید دغدغه مدیران رسانه های کاغذی رقابت با سیگار فروش سر چهار راه یا همکاری وهم سویی با آنها باشد واین که کدام بهتر است ؟ چه بر سرمان آمده است عزیزان ؟ چرا باید چنین بحث های خرد واجازه دهید بگویم سخیف در رسانه ای حتی در گستره محدود یک کانال تلگرامی مطرح شود ؟ چرا باید سفره دردمان را بر سر هر کوی وبرزنی باز کنیم ؟ مگر نمیشود در گوشه ای وزیر سقفی یا زیر سقف آسمان ، در پارکی نشست واین حرفها را اگر واقعا حرفی در خور است زد وچاره جویی کرد؟ چرا خود را گرفتار بازی های کودکانه من اول گفتم! کرده آیم چرا اصرار داریم همیشه اولین نفری باشیم که در باره مطلبی نظر میدهیم؟ چرا فکر نمیکنیم اول اندیشدن وبعد گفتن اساس کار ماست؟ دوستان من بزرگواران سروران من بیایید برای بازگرداندن آبرو های رفته و اعتبار لگد مال شده اهل رسانه راه وروشمان را اصلاح کنیم اگر روزنامه نگاری و کار خبرنگار در دوران گذشته ارزش واعتباری داشت این اعتبار را دولت ها وحکومتگران به هم نسلان من پیشکش نکردند این اعتبار حق ما بود وما حقمان را گرفتیم که میدانستیم حق گرفتنی است . احترام وارزش را باید کسب کرد و ما همه اهل رسانه از صاحبان مجوز وامتیاز تا خبر نگار ونویسنده وروزنامه نگار شایسته احترامی هستیم که خود از دست داده آیم وزیر ، وزیر است وسلطان سلطان وهمه شایسته احترام ، باشد . ما هم اهل رسانه آیم نه نوکر اینیم ونه ارباب آن ماهم جایگاه رفیع خود را داریم وباید حفظش کنیم . وباید به ارزشهایمان احترام بگذاریم تا دیگران هم وادار شوند به ادای احترام .حرف ما به عنوان اهل رسانه باید سند باشد وماندگار نه اینکه امروز چیزی بگوییم از سر احساس وعجله واین که اول من گفتم وروز دیگر حرف دیگری بزنیم وتصمیم دیگری بگیریم دوستان من عاجزانه وبه عنوان یک شاگرد اگر قبولم کنید از تک تک شما تقاضا میکنم بیاییم خودمان را بازیابیم .حرف بسیار است ومن بدون اجازه شما بزرگواران زیادتر از حدم حرف زدم وکاش فرصتی میبود تادر جمع وجلسات ای خالی از غیر درد هارا میگفتیم وچاره میجستیم تا کسی چون من متکلم وحده نباشد میبخشد مرا حق یارتان.
حتی اگر جزو کسانی نبودهاید که رمان “کشتن مرغ مقلد” را خواندهاند، حتما نام آن را شنیدهاید؛ کتابی که تا حالا بیش از ۳۰میلیون نسخه در جهان فروخته و به بیش از ۴۰زبان ترجمه شده است. اما نویسنده این کتاب کیست؟ قطعا هارپر لی، به عنوان نویسنده این رمان پرفروش، به اندازه اثری که خلق کرده معروف نیست، اما قصه این نیست. قصه این است که آیا کسی نام کتاب دیگری از این نویسنده را در خاطر دارد؟ یعنی او با همین یک کتاب، به چنین جایگاهی رسیده است؟ پس از سال ۱۹۶۰که “کشتن مرغ مقدل” برای او جایزه مهم پولیتزر را به همراه داشت، چرا کمتر کسی از او خبری داشت؟ تقریبا ۵۵سال او در سکوت بود که سال ۲۰۱۵ و یک سال پیش از مرگش، دوباره رمانی منتشر کرد که البته مطلقا موفقیت قبلی را برای او به ارمغان نیاورد. اما چرا نویسندههایی از جنس هارپر لی ظهور میکنند. در کشور خودمان هم نمونه مشابه کم نداشتهایم. در این گزارش به دلایل بروز و ظهور جرقههای ادبی میپردازیم که بسیار درخشان شروع میکنند و به یکباره خاموش میشوند.
شاعرانِ فراموشی
این خاصیت جرقههاست؛ اینکه بهیکباره و خیرهکننده برمیافروزند و به همان ناگهانی نیز خاموش میشوند؛ آنقدر کیفیت این نور و تاریکی بالاست که گویی از ابتدا هیچ یک نبودهاند. در ادبیات، بارها شاهد ظهور جرقهها بودهایم. شاعرانی و نویسندگانی که با اولین یا دوین اثرشان، همه نگاهها را به خودشان معطوف کردهاند و همان اثر، برای همیشه معرف کارنامه آنها باقی مانده است. بین شاعران معاصر و البته جوانترها، بارها چنین وضعی را تجربه کردهایم. سوم خردادماه در روزنامه جام جم با یکی از درخشانترین این موارد گفتوگویی انجام شد؛ بهزاد زرینپور، شاعر کتاب “ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد” با آن شعر درخشانِ “خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر” که پس از انتشار این کتاب تحسینشده، هیچ وقت کتاب دیگری منتشر نکرد و با همان اثر در خاطر علاقهمندان به شعر باقی ماند. پیش و پس از او نیز نمونهها بسیارند. از هوتن نجات، نابغهای که در دهه چهل به شعر فارسی شوک وارد کرد و خاموش شد و تا همین امروز و خیل شاعرانی که میآیند و سریع میروند. به نظر میرسد در جامعهای که شمارگان کتابهای شعر به سیصدنسخه تنزل یافته است، سخن از جرقهها و انتظار از شاعران برای پیگیری و مداومت در نوشتن و انتشار شعر، خود محل تردید است.
قصههایی که جا ماند
این فهرست ده تایی را از نظر بگذرانید: “آنا سویل” خالق “زیبای مشکی”، “ادگار آلن پو” که “سرگذشت آرتور گوردون پایم، اهل نانتوکت” را نوشت، “امیلی برونته” نویسنده “بلندی های بادگیر”، “اسکار وایلد” با “تصویر دوریانگری”اش، “مارگارت میچل” با “بربادرفته”، “رالف الیسون” خالق “مرد نامریی”، “بوریس پاسترناک” که با “دکتر ژیواگو”یش غوغا کرد، “هارپر لی” با “کشتن مرغ مقلد” که بحثش رفت، “آرونداتی روی” که “خدای چیزهای کوچک” را نوشت و تازهترین نمونه برای علاقهمندان رمانهای خارجی در ایران، “جان کندی تول” که تنها “اتحادیه ابلهان” را نوشت و تحسین همگان را برانگیخت. این ده کتاب اغلب تنها اثر نویسندگان بودهاند یا دست کم نویسندگان این کتابها، تنها به خاطر نوشتن این کتابهاست که به خاطر آورده میشوند.
در ایران نیز میتوان فهرستی از اینگونه نویسندگان ترتیب داد. دست کم به چند مورد که بسیار پرفروش هم شدند میتوان اشاره کرد.
با اینکه یکی دو سالی است تب خواندن و جایزهدادن و هدیهگرفتن کتاب “دا” فروکش کرده، اما کمتر کسی است که از یاد برده باشد، این کتاب چه غوغایی بین سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ به راه انداخت. در این چهارسال این اثر داستانی بیش از ۱۵۰بار تجدید چاپ شد تا چهارمیلوننسخه از آن توزیع شده باشد. نکتهای در این میان اما مغفول مانده است؛ با اینکه رسانهها اغلب به سیدهزهرا حسینی به عنوان راوی خاطرات کتاب “دا” پرداختهاند و حتی وقتی مجله تایم خواسته به این کتاب پرفروش بپردازد، با او مصاحبه کرده است، اما در واقع کسی که این خاطرات را به شکل اثری داستانی درآورده، سیدهاعظم حسینی است. او را میتوان نویسنده این کتاب دانست و سیدهزهرا حسینی را ایدهپرداز آن. پس از سال ۱۳۸۷ که “دا” منتشر میشود، از حسینیها خبری نیست. اگرچه از راوی خاطرات “دا” نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که به موفقیت خود ادامه میداده چرا که او صرفا راوی خاطرات خود بوده و حدیث نفس کرده و ادعایی هم در نویسندگی ندارد، اما وقتی حسینیِ دیگر به عنوان نویسنده این کتاب، عنوان پرفروشترین کتاب سال ۱۳۸۸ را به خود اختصاص میدهد و چندین و چند جایزه مثل کتاب سال ۸۸، جایزه جلال آل احمد، جایزه کتاب سال دفاع مقدس و… را از آن خود میکند، چرا دیگر از او خبری نیست؛ کتابی که بیش از ۱۶۰بار تجدیدچاپ شده و شاید نزدیک به پنج میلیوننسخه توزیع شده باشد، چرا نویسندهاش را به نوشتن آثاری دیگر ترغیب نکرده است؟
پس از “دا”، میتوان از کتاب “نورالدین پسر ایران” نام برد که نزدیک به ۷۰بار چاپ شده است. این کتاب نیز ساختاری مشابه با “دا” دارد؛ خاطرات مربوط به نورالدین عافی است که به قلم معصومه سپهری به اثری داستانی درامده است. از سپهری نیز پس از حسینی، خبری نیست. اما در این میان به کتاب “پایی که جا ماند” هم اشاره کرد که نزدیک به ۶۰بار چاپ شده است؛ نویسنده، سیدناصر حسینپور است و او نیز به مانند دو نویسنده زن دیگر، به سان جرقهای خاموش شده است. جالب است که هر سه کتاب را انتشارات “سوره مهر” منتشر کرده است؛ ناشری که خوب بلد است چهطور، کتابی را در مارکتینگ ایرانی پرفروش کند، اما از آنجا که صرفا مجری و منتشرکننده آثار ارائهشده از سوی حوزه هنری است، پاسخ و تعهدی در قبال کیفیت کتابها از یکسو و سرنوشت نویسندگان آنها ندارد.
سه عامل سکوت
یک رواندرمانگر که همواره دیدگاههای روانشناختیاش درباره هنر و ادبیات را اینجا و آنجا خواندهایم، دلایل بروز چنین وضعی را در سه قسمت، فهرستبندی میکند. کوروش ساسانی معتقد است: “اولین و مهمترین دلیل برای این که چرا خالقان آثار ادبی، پس از انتشار اثری موفق از خود دچار سکوت و تعلل در نوشتن و انتشار آثار بعدی میشوند، نوعی از کمالگرایی است؛ حاصل زحمات یک نویسنده، چه مورد توجه قرار بگیرد و چه نگیرد دچار تبعاتی است. مثلاً اگر اثری از او مورد توجه قرار بگیرد، نویسنده در چرخهای کمالگرایانه گرفتار میشود و میخواهد اثر بعدیاش نیز موفق باشد. با خود مرور میکند که آیا اثر بعدی نیز به همین کیفیت خواهد بود؟ او در حین نوشتن دچار وسواس و نگرانی میشود که آیا مخاطب توجه پیشین را به این اثر نیز خواهد داشت؟” ساسانی به جام جم میگوید: “دلیل دوم را باید بر مبنای بازخورد اثر موفق به بررسی نشست؛ این اتفاق از سویی برای نویسندههایی هم میافتد که هنگام تولید و انتشار اثرشان، مورد توجه قرار نمیگیرند هر چند اگر سالها بعد به آنها توجه شود. مثلاً غزاله علیزاده را در نظر بگیرید که در زمانه خودش چندان مورد توجه قرار نگرفت”.
او پس از اشاره به غزاله علیزاده به عنوان نویسنده رمان برجسته “خانه ادریسیها” که بیشتر پس از مرگش به او توجه شد، در توضیح دلیل سوم به گفتهای از رضا قاسمی، دیگر رماننویس ایرانی که میگوید “نوشتن فرآیند جانکاهی است” اشاره میکند و میافزاید: “نویسنده وقتی به فرآیند نوشتن و مرارتهای آن فکر میکند و به انرژی مضاعفی که دیگربار باید صرف کند، دچار تعلل میشود و دست به عصا راه میرود”. به گفته این رواندرمانگر مجموعه این سه دلیل را از زوایای مختلف میتوان به عنوان عوامل بروز چنین وضعی برای نویسندگان و شاعران موفق در نظر آورد.