نمونههای شعرهای لهجهیی زبان فارسی را میتوان از نخستین سدههای پس از اسلام تا امروز دید. افزون بر ویژگیهای زبانی، واژگانی و تاریخی، اهمیتِ دیگر این شعرها در آن است که گویندگان آنها جزو استادانِ مسلم شعر و ادبی فارسی بودهاند؛ از سعدی و حافظ گرفته تا ملکالشعرای بهار.
زبان فارسی مانند هر یک از دیگر زبانهای این عالم، دورههایی چند را پشت سر گذاشته تا به طرزِ امروزینش بر زبانِ فارسیزبانانِ این عهد و روزگار جاری شده است. پارسی باستان و پارسی میانه یا زبانِ پهلوی (پهلوی ساسانی یا جنوبی)، دو دورهی پیشترِ فارسی نو یا دری است. پارسی باستان تا پایانِ عهد امپراطوری هخامنشی، زبان رسمی ایرانیان بوده است. پس از انقراض هخامنشیان در سال ۳۳۱ یا ۳۳۰ ق. م. بهدست «گُجَستَک اسکندر» [۱] و دورانِ فَترتِ حاصل از پادشاهیِ بیگانگانِ سلوکی بر ایران، ابتدا زبان پهلوی اشکانی (در عهد حکومت پارتها یا اشکانیان) و بعد پهلوی ساسانی یا فارسی میانه بهترتیب زبانهای رسمی بودهاند.
با ورود اسلام به ایران و انقراض ساسانیان (۶۵۱ م.) و گسترشِ تدریجیِ زبانِ عربی در گستره جغرافیایی ایرانِ آن روزگار و نیز آغاز دوره نوِ زبان فارسی و رسمیت یافتنِ فارسیِ دری (در سال ۲۵۴ ه. ق.)، زبان پهلوی به یکباره از میان نرفت و تا حدود سده پنجم هجری در بخشهایی از ایران هنوز رنگی از رواج داشت، «چنانکه در برخی از نواحی ایران کتیبههای ابنیه را علاوه بر خط عربی (کوفی)، به خط پهلوی هم مینوشتند؛ مانند کتیبه برج لاجیم نزدیک زیراب مازندران که از قرن پنجم هجری است و یک خط آن به پهلوی و خط دیگر آن به عربی (کوفی) است». [۲]
آنچه در ادامه تقدیم شده است، نمونههایی از شعرهای لهجهییِ فارسی است که گویندگانِ فارسی زبان آنها را به لهجه یا گویشِ محلیِ منطقه خویش سرودهاند. با این توضیح، طبیعی است که شعرهای محلیِ فولکلور که گویندگانِ آنان مشخص نیست و نیز کارآواها و ترانههای عامیانه و بومیسرودها و لالاییهای بومی و همچنین شعرهایی که به زبانی مستقل همچون آذری یا کردی سروده شده، از موضوعِ این گزارش برکنار است.
قدیمیترین شعرهای لهجهیی فارسی
همزبان با نفسکشیدنهای خط و زبانِ پهلوی در قرنهای نخستینِ پس از اسلام، لهجههای گوناگونِ این زبان و همچنین دیگر زبانهای دوره ایرانی میانه و نو نیز همچنان به حیاتِ دستخوشِ تحول و رو به تکامل خود ادامه میدادند. شماری از این لهجهها و زبانها را مرحوم استاد ذبیحالله صفا در کتاب ارجمند تاریخ ادبیات در ایران برشمرده است، که فارسی، دری، سریانی، خوزی، سُغدی، خوارزمی، تخاری، طبری، کردی، آذری و کرمانی، از جمله آنها است. [۳]
از شماری از این لهجهها، شعرهایی نیز برجای مانده است. این شعرهای کوتاه همگی به رویدادی تاریخی اشاره دارند و به همین دلیل است که توانستهاند پس از گذشت اعصار و قرون، در لابهلای برگهای کتابهای تاریخی و تذکرهها خود را حفظ نمایند و به دست مردمانِ امروز برسانند. دو قطعه از این شعرها که همگی با وزن هجایی و بعضی دارای قافیه و یا کلماتی نزدیک به قافیه و برخی بیقافیه است، از این قرار است:
یک. سرود آتشکده کَرکوی:
فرُخته [۴] باذا روُش /// خُنیده [۵] گرشَسپ هوش [۶]
همی برَست از جوش /// اَنوش کن می اَنوش [۷]
دوست بَذآگوش [۸] /// به آفرین نهاذه گوش
همیشه نیکی کوش /// که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا /// بهآفرین شاهی
مرحوم دکتر صفا معتقد است که این سرود که داستانِ پدیدآمدنِ آتشکده کَرکوی به دست کیخسرو بر محل عبادت گرشاسپ را بیان میکند، «به لهجه نسبتاً جدیدِ دری، یعنی لهجه شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده». [۹]
دو. شعر بلخیان در هجو حاکمِ خراسان:
از ختلان آمذیه /// برو تباه آمذیه
آوار باز آمذیه /// بیدل فراز آمذیه
این شعرِ کهنِ دَری را کودکان بلخ در هجوِ اسد بن عبدالله، حاکم خراسان، میخواندهاند؛ زمانی که وی در سال ۱۰۸ هجری برای جنگ با امیر ختلان بدان ناحیه میرود، اما شکستخورده و سرافکنده به بلخ بازمیگردد. [۱۰]
فهلویات باباطاهر همدانی
در میانِ دوبیتیهای برجای مانده از باباطاهرِ همدانی، معروف به باباطاهر عریان، نمونههایی کهن از شعر لهجهیی فارسی را میتوان دید. باباطاهر از عارفانِ دلسوخته سده چهار و پنج هجری است که سوزِ دلِ خود را در آینه دوبیتیهای ساده خویش منعکس کرده است. همچنانکه مرحوم استاد علامه جلالالدین همایی (ره) یادآور شده است، «بیشتر دوبیتیها که به باباطاهر نسبت دادهاند، به زبان و لهجه لری است و کلیه اشعاری که به این زبان و سایر زبانهای فارسی محلی (زبان ولایتی) ساخته شده باشد، ادبای قدیم فَهلویات (پهلویات) میگویند». [۱۱] نمونهیی از دوبیتیهای لهجهیی باباطاهر از این قرار است:
خوشا آنان که هر شامان تِه وینند /// سخن با تِه گِرَند با تِه نشینند
مو که پایم نَبی کآیم تِه وینم /// بشم آنان بِوینم که تِه وینند
***
بی تِه اشکم ز مژگان تر آیو /// بی تِه نخل حیاتم بی بر آیو
بی تِه در کنج تنهایی شب و روز /// نشینم تا که عمرم بر سر آیوم
***
دلم میل گل و باغ تِه دیره /// درون سینهام داغ تِه دیره
بشم آلالهزاران لاله چینم /// وینم آلاله هم داغ تِه دیره. [۱۲]
مثلث معروف سعدی شیرازی
اما از جمله شعرهای لهجهییِ موجود در ادبیات فارسی، شماری از آثاری است که به لهجه شیرازی (زبانِ شیرازیِ قدیم) سروده شده. اگر به نامِ سرایندگانِ این شعرها بنگریم، میبینیم که همگی از شاعران و ادیبان بزرگ ادبیات فارسی به شمار میروند: سعدی، حافظ، بسحاق اطعمه و شاه داعی شیرازی.
مرحوم صادق همایونی، پژوهشگر فرهنگ عامه، دیدگاه خود را درباره این شعرهای شیرازیِ کهن، اینگونه بیان کرده است: «پیش از استقرار دین اسلام، زبان مردم ایران (یعنی زبان رسمی پهلوی ساسانی) هم در محاوره به کار میرفت و هم در مکاتبه؛ و کتابهایی مانند ایاتکار زریران و درخت آسوریک بدین زبان نوشته شدهاند. این زبان که بعد از اسلامآوردنِ ایرانیان تاحدودی منزوی شد، در اواخر سده دوم هجری به دو صورت خود را بازیافت: یکی به صورت زبان دری که در قلمرو دانش و ادب و مراسله و محاوره استفاده میشد؛ و دیگر، پهلوی که البته آن زبانِ یکدستِ قدیم نبود، لغات عربی و فارسی و ترکی بدان راه یافته بود و مردم هر بوم و ولایت آن را با لهجه خاص بیان میکردند و «فهلویات» نیز بدین زبان سروده میشد. حافظ و سعدی و شاه داعی و شیخ اطعمه با این فهلویات آشنایی داشتهاند و از آنها در اشعار خود سود فراوان جستهاند. گاه کلمات این گویش را در اشعار خود به کار بردهاند و گاه شعرهایی به گویش شیرازی سرودهاند. ولی چون آن زبان و آن کلمات فقط مورد استفاده توده مردم بوده و نویسندگان و شعرا و درباریان از به کار بردنِ آن کلمات خودداری میکردهاند، با گذشت زمان از یاد رفته و فراموش شده است. تنها در بعضی از آثار سعدی و حافظ آن کلمات و اصطلاحات که به زبان شیرازی بوده، باقی مانده است که ابیاتی از مثلث سعدی و ابیاتی از غزل مثلث حافظ در آن شمارند. شیخ ابواسحاق متخلص به شیخ اطعمه نیز ابیاتی در این زمینه دارد». [۱۳]
یکی از نمونههای برجسته شعرهای لهجهیی شیرازیِ کهن، «مثلثِ» ۵۴ بیتی شیخ اجلّ، سعدی شیرازی، است. «مثلث» که گویا مبتکرِ آن، خودِ سعدی بوده، شعری است که یک بیتِ آن فارسی است، بیتِ بعد عربی است و بیت دیگرش، به لهجه یا زبانی دیگر سروده شده است و این ترتیب تا پایانِ شعر ادامه دارد. مثلثِ سعدی، از هجده بیتِ فارسی، هجده بیتِ عربی و هجده بیتِ شیرازی تشکیل شده که در مجموع تعداد ابیات آن به ۵۴ بیت میرسد. سه بیتِ نخستِ این مثلث (فارسی، عربی، شیرازی)، اینگونه آغاز میشود:
خلیلی الهدی انجی و اصلح /// ولکن مَن هَداهُ الله افلح
نصیحت نیکبختان گوش گیرند/// حکیمان پندِ درویشان پذیرند
گُش اَتهُن دار اَغَت خاطِر نَرَنزِت /// کِه ثُخنی عاقلی دَه بار اُثَنزِت
معنی: گوش به این پند بدار، تو را خاطر نمیرنجد، که [مطابق این پند] سخنی را عاقلی دَه بار میسنجد. [۱۴]
چند بیتِ دیگر از بیتهای شیرازی و فارسیِ این مثلثِ زیبا، بدین طرز سروده شده است:
* چه نیکو گفت در پای شتر مور /// که ای فربه مکن با لاغران زور
کُه مُنعِم بَی مَبِر کُل اَثخِ درویش /// کُو آنِش می بُنَی دُنبَل مَزَش نیش
معنی: هنگامی که صاحب نعمت و مرفّه هستی هیچ درویش و فقیری را به سخن میازار؛ و هنگامی که دُمَل او را میبینی، او را نیش (نیشتر) مزن.
* جراحتبند باش ار میتوانی /// تو را نیز ار بیندازد چه دانی؟
بِبات اِی دَهر دُهن را تیر از ای پُشت /// نه هم شُی تیر اَنَه کمان بُو کِش اُی کُشت
معنی: ببارد این دهرِ دون را تیر به این پشت، [زیرا] هنوز تیر [او] نشده، اندر کمان بود که دهر او را [که تیر پرتاب کرده است] کشته است.
* که دورانِ فلک بسیار بوده است /// که بخشوده است و دیگر درربوده است
نه کِت تفسیر و فِق خواند اِشتی اَبهِشت /// بَسِم دِی کَسوُری ماند پَیذَه بِبذِشت
معنی: نه [چنین است] که [به این دلیل که] تو تفسیر و فقه خواندهای، به بهشت خواهی رفت؛ بسی دیدم که سواری ماند و [فردِ] پیاده بگذشت.
* منم کافتادگان را بد نگفتم /// که ترسیدم که خود روزی بیفتم
کَه مسکینی اُوَست اُش حق تو بَهریت /// مَخَن شَزدُم نَواخَند آنکه بِگریت
معنی: وقتی مسکینی افتاد و به تو پناه آورد، به دنبال او (پشت سر او) مخند و نیز مخند [بر] آنکه بگریست.
* ز بسیار آمدن، عزت بکاهد /// چو کم بینند، خاطر بیش خواهد
عزیزی کِت هِن اُش هردم مَدُو پِش /// که صُحبت زِز ملال آرِت بِش از بِش
معنی: عزیزی که تو را هست هر دم [به] پیشش مدو، زیراکه صحبتِ (مصاحبتِ) بیش از بیش، ملال میآورد.
* وگر گویند آن جاه و محل بین /// تو پای روستایی در وحل بین
وَ چِه ترش رُو شِنِه کِم تَرغِ خوان نی /// تَزان مِسکی خبر هِن کِش خُو نان نی
معنی: به چه [سبب] ترشرو مینشینی که مرا تره (سبزی) در خوان (سفره) نیست؛ آیا تو را از آن مسکین که نان ندارد، خبر هست؟
* بپرس آن را که جسم از فاقه خون است /// که قدر نعمت او داند که چون است
غَرِش نان هاجِه از حلوا نَپُرسِت /// نُنِ تِی گلشکر هِن غَت بِگُرسِت
معنی: اگر برای او نان پیدا شود، از حلوا نمیپرسد، [زیرا] نان خالی [همچون] گلشکر [۱۵] است، اگر تو را گرسنه باشد (اگر گرسنهات باشد).
* فقیر از بهر نان بر در دعاخوان /// تو میتُندی [۱۶] که مُرغَم نیست بر خوان
چه دُند اُیکِش سه پَخ خَردِست و تَفتِست /// که مسکینی و سَرما گُسنه خَفتِست…
معنی: آنکه سه دفعه [غذا] خورده و گرم شده است، چه داند که مسکینی در سرما گرسنه خفته است.
* چه باشد گر ز رحمت پارسایی /// کند در کار درویشی دعایی
کَه خَیرِت بوت ازین معنی کِت اَشنُفت /// بِگُی رحمت و سعدی با کِش ای گُفت
معنی: اگر تو را از [بابت] این معنی (سخنان) که شنیدی خیری باشد، بگو بر سعدی رحمت باد که این [سخنان] را گفت. [۱۷]
غزلهای اصفهانیِ اوحدی اصفهانی (مراغهیی)
اوحدالدین بن الحسین اصفهانی، از شاعران نامدارِ سدهی هفتم و هشتم هجری است که به سبب اینکه زادگاه و محلِ بالیدنش اصفهان بوده، به اوحدی اصفهانی معروف است و از این دید که در مراغه اقامت گزیده و در همان شهر از دنیا رفته، به اوحدی مراغهیی نیز شهرت یافته است. از این شاعرِ ارجمند افزون بر دیوانِ قصاید، غزلیات، ترکیبات و ترجیعات و منطق العشاق (ده نامه)، مثنویِ معروف «جام جم» نیز در ۴۵۷۱ بیت به یادگار مانده است.
اما آنچه نام اوحدی را بدین سیاهه پیوند میزند، سه غزل از میان چامههای اوست که وی آنها را ذیل عنوان «فی اللسان الاصفهانیه»، به زبانِ اصفهانیِ قدیم که جلوهیی از فارسی دری بوده، سروده است. «فارسی دری در مقام زبان مشترک اقوام ایرانی زبان، در حرکت خود از شرق به غرب، ابتدا در مراکز مدنیِ غرب فلات ایران ازجمله اصفهان ریشه دواند و اندکاندک به پیرامون سرایت کرد. آثار مکتوب نشان میدهد که زبان گفتار شهر اصفهان، تا قرن هشتم هجری، هنوز تماماً فارسی نشده بود و این کیفیت ظاهراً تا رسیدن اصفهان به پایتختیِ صفوی ادامه یافت». [۱۸]
آنچه در ادامه آمده است، یکی از غزلهای اصفهانیِ اوحدی است:
اُو دیره رُآدِهایمِ تارو /// اِز بویِ تو وا دِ صبح تارو
معنی: ای ماه! زلف بر چهره افکن تا خورشید از رشک تو در بامداد، تاریک باشد.
اِندوهِ تو تا وِ دل دَرُمهُ /// نِش هِشت کُه دِل وِ ماوِرا رو
معنی: تا اندوه تو در دلم هست، نگذاشت که دل به جای دیگر رود.
گِر زیرِکِ عالِمِت بِوینو /// سُن گیژ بُبو کُه گیژِه خارو
معنی: اگرتو را زیرکِ عالم ببیند، چنان گیج میشود [که از حیرت] گیجگاه میخارد.
دیمِ تُو خُورو وِ چِشمِ تو تِر /// هُشگیرُ ویکِر دِ آُن خوذارو
معنی: روی تو از چشم تو تیرمیخورد [چشمزخم میبیند]؛ آن را بگیر و در [خطِ] عذار [پنهان] کن.
تا کِی وِ کِی اِنتظارِ فردا /// آروم بِپُرسِن آ رو وَ آرو
معنی: تا کی و چند انتظار فردا [کشم]؟ امروز مرا به پرسش آی روبهرو.
زلفِ تو دِ گِردِ گِنجِ دیمِت /// مارو سیاهُ کِه دِل نُمارو
معنی: زلف تو پیرامنِ گنجِ رویت ماری سیاه است که دل را نمیزند.
بُرتِش دِلِ ویست ساوُ اینِن /// فردا کِر و کُر کُه دِل که دارو
معنی: اکنون، بردهاش تمام دلها است و فردا کَر و کور است که دلِ که دارد؟ (یعنی از داشتن دلها اظهار بیاطلاعی میکند).
دِل کِت بِرُوویِ غم وِدی کِرت /// چاریشِ بِبِر کُه سخت زارو
معنی: بر دلیکه تو بربودی غم ستم کرد؛ چارهاش کن که سخت زار است.
ویداد کِرِه هِمِه رو آخِر /// کاری دَه بِکِر کُه این چه کارو؟
معنی: همه روزه بیداد میکنی، آخر کاری دیگر کن؛ این چه کار است؟ [۱۹]
شعرهای لهجهدار بهار
در روزگار معاصر نیز تنورِ شعر لهجهیی کمابیش گرم بوده است. از شعرهای کمتر جدّیِ منتشر شده در مطبوعات دیروز گرفته تا شعرهای طنز، هجو و یا هزلآمیزی که اینروزها به لهجهها و گویشهای مختلف ساخته میشود و از طریق فضای مجازی منتشر میشود و دست به دست میچرخد، همه جلوهیی از شعرهای لهجهیی فارسی است. اما اگر بخواهیم در میان آثارِ جدّیتر از شعرهای لهجهیی سراغ بگیریم، باز هم باید به سراغِ استادانِ شعر و ادب برویم.
مرحوم استاد ملکالشعرای بهار، شاعر بزرگ و ادیب نامدار که زادهی خراسان بود، یکی از شاعرانی است که در میانِ شعرهای پرتعدادش، شماری شعر به لهجه مشهدی نیز میتوان یافت. مرحوم بهار این شعرها را زمانی که هنوز در خراسان میزیست سروده است. یکی از این شعرها، قصیدهیی است به نام «بهشت خدا». روانشاد استاد بهار در این قصیده که آن را در سال ۱۳۱۲ خورشیدی سروده [۲۰]، از اختران و دوازده برج فلکی و روابط بین آنها و نیز باورهای عوامانه مردم نسبت به اجرام آسمانی سخن رانده است. چند بیتی از قصیده «بهشت خدا» در ادامه آمده است:
اِمشَو دَرِ بهشتِ خُدا وایَه پِندَری /// ماهِر [۲۱] عَرُس مِنَن [۲۲] شُوِ آرایَه [۲۳] پِندَری
او زُهره گَه مِگی [۲۴] خَطِرَی [۲۵] ماهِرَه مِخَه [۲۶] /// واز موشتِری به زُهره خَطِرخوایَه پِندَری
ماهِ تِموم، یوسفَ وُ زهره کنج ابر /// از پوشتِ پرده چشم زلیخایَه پِندَری
چُخدِ [۲۷] فِلک مثال بساط جواهری /// پُور [۲۸] از جواهِرَه تَهِ دِریایَه پِندَری
یا وَختِ صُحبِ [۲۹]، روی چمن وا وِ نیمهوا /// سیصد هزار نرگس شهلایه پِندَری…
اینا هَمَش دُرُغگِنیَ و پوچَ ای رفیق /// از پوچ و از دُرُغ چه تِمِنّایَه پِندَری
نزدیک اَگِر بری تو مِبینی که هیچه نیست /// او که ز دور، گنبدِ مینایَه پِندَری…». [۳۰]
«یره گه» از عماد خراسانی
از دیگر شاعرانِ بزرگِ معاصر که شعر لهجهیی نیز سروده است، روانشاد استاد عماد خراسانی است. همچنانکه از شهرتِ این غزلسرای نامدارِ روزگار معاصر برمیآید، او نیز از اهالی مشهد و خراسان و همشهری مرحوم استاد بهار بوده است. در کنار انبوهی از چامهها و چکامههای لطیف و استوار که عماد به زبان فارسی به یادگار نهاده، چند غزلی نیز به لهجه مشهدی سروده است. این غزلها اغلب رنگی طنز دارد. یکی از این چامههای مشهدی لهجۀ عماد، غزلی است با نام «یره گه»:
«یرهگه کار مو و تو دره بالا میگیره /// ذره ذره دره عشقت تو دلم جا میگیره
روز اول به خودم گفتم ای مثل بقی [۳۱] /// حالا کمکم میبینم کار دره بالا میگیره
چن شبه واز مث بیس سال پیش از ای مرغ دلم /// تو زمستون بهنۀ [۳۲] سبزه و صحرا میگیره
چن شبه واز مودوزم چشمامه تا صبحه به چُخت [۳۳] /// یا بیک سم بیخودی مات ممنه، را میگیره
تا سحر جل [۳۴] مزنم خواب به سراغم نمیه /// هی دلم مثه بچه بهنۀ بیجا میگیره
موگومش هرچی که مرگت چیه کوفتی! نمگه /// عوضش نق مزنه ذکر خدایا میگیره
او که عاشق شده پنهون مکنه مثل اویه /// که سوار شتر و پوشتشه دولا میگیره
کتا [۳۵] کردن دامنار تا بیخ رون مشتی عماد /// دیگه مجنون توی خواب دامن لیلا میگیره» [۳۶].