مصاحبه هوشنگ اعلم با احمد مسجدجامعی، شماره ۱۲۴ ازما : در دو، سه سال اخير شرايط اجتماعي به شدت تغيير کرده است. تغييري که از چند سالي پيشتر آغاز شده بود و سرچشمهاش در آن سوي مرزها بود اما خيليها نخواستند باور کنند و اين حقيقت را بپذيرند. که تغييراتي اجتنابپذير سيلگونه در راه است و هيچ سد و مانع و مقاومتي را برنميتابد و هنوز هم برخي به اين باور نرسيدهاند. اين تغييرات بيترديد بر شرايط فرهنگي جامعه اثري انکارناپذير داشته است امروز عرصهي اطلاعرساني چنان گسترده شده است که ديگر مفاهيم واژههايي مثل سانسور و مميزي مضحک به نظر ميرسد با اين همه اصحاب فرهنگ و رسانهها هنوز در تنگنا هستند و انگار ارادهاي در کار است تا عرصه از سوي ديگري برايشان تنگ شود و اميدها به نهادهاي متولي امر فرهنگ چندان به بار ننشيند. به همين دليل بد نديديم نگاهي هرچند اجمالي داشته باشيم به تاريخ مطبوعات ايران و بايد و نبايدهاي آن که مهمترين نقش را در فرهنگ جامعه داشتهاند و هرچند که در اين مجال فرصت پرداختن به همه گذشته و راه آمده نيست اما به اشارتي شايد، بتوان شرايط امروز و نقش متوليان فرهنگي و مهمتر از همه وزارت ارشاد را در چگونگي درک اين تغييرات و راه آينده ديد به همين دليل بنا را بر گفتگويي با احمد مسجد جامعي وزير ارشاد دولت اصلاحات که مردي فرهنگي و فرهيخته است گذاشتيم و بعد…. با هم بخوانيم.
شما در دورهاي وزير ارشاد بوديد، و رابطهي مستقيمي با اهل فرهنگ داشتيد. بعد هم به سبب علايق فرهنگيتان حتي در شوراي شهر ارتباط و نسبتتان را با فضاي فرهنگي و هنري جامعه حفظ کردهايد، بنابراين ميتوان از شما سؤال کرد با توجه به تغييراتي که در عرصهي رسانهها و شرايط اجتماعي به وجود آمده، امروز اوضاع فرهنگي را چهطور ميبيند آيا در طول اين سالها شرايط فرهنگي ما به سمت بهبود رفته يا نه. به خصوص در عرصهي مطبوعات.
شرايط اجتماعي تغيير کرده. در دورهاي که من در وزارت ارشاد مسئوليت داشتم، با در نظر گرفتن تعدد سليقهها و سبکها سياست فرهنگي کشور را تعريف کرديم. يعني در حقيقت هويتهاي جديدي از جهات مختلف در حال شکلگيري بود. و تکثر و تعدد آنها عرصهي فرهنگ کشور به رسميت شناخته شد. و از اين موضوع که همه بايد يک طور بينديشند و يک جور توليد فرهنگي داشته باشيم، آرام آرام خارج شديم، با اين نگاه به تنوع توليدات فرهنگي داخلي کمک ميشد. اين سياست خيلي جواب داد. سياست مکمل اين ديدگاه کمک به توليدات فرهنگي داخلي بود که جلوي مصرف و رواج توليدات خارجي (اعم از سريال، فيلم، انيميشن، کتاب و …) گرفته شود. درواقع با قدري چشمپوشي از اشکالاتي که ممکن بود وجود داشته باشد، اين کار را کرديم با اين هدف که فضاي فرهنگي ما از بيرون و خارج از کشور تغذيه نشود.
در چنين شرايطي اصحاب فرهنگ و هنر هم رضايت داشتند، يعني طوري شد که به وزارتخانه ميآمدند و حرفشان را ميزدند و خجالت نميکشيدند، يا ناراحت نبودند که مثلا در نشريات وزارت ارشاد مطلبي بنويسند. ما هم ارزش اين فضاي پيش آمده را ميدانستيم و اين تعامل متقابل شکل گرفت و برخورد از بالا به پايين و … مفهوم نداشت. اما بعدها اين وضعيت ادامه پيدا نکرد و تصور اين شد که اگر ما چند تا رسانه رسمي را داشته باشيم، همه چيز را داريم.
البته بعضي از پيروزيها و دستاوردهاي سياسي هم اين تفکر را تقويت کرد. اما ظرفيتهاي جديدي که جاي خود را در ايران باز کرد، نشان داد که آن عرصههاي رسمي چندان هم کارآيي مورد نظر را ندارد. و اين باعث شد که حتي عرصهي سياسي دو قسمت شد. يعني آن عرصهي سياسي که با رأي مردم شکل ميگرفت. يک روال داشت و عرصههاي ديگر روال ديگري. اما تقريبا يکي يکي اين عرصهها تقريبا به سمت و سوي تفکري رفت که طالب همان به رسميت شناختن تکثر و تعدد در جامعه بود. با اينکه در اجرا هم گهگاه محدوديتهايي ايجاد ميشد. اما فضاي عمومي جامعه کماکان ميل به آن داشت. در ادامه امکان دسترسي به اطلاعات از طريق اينترنت بيشتر شد و اين گسترش دسترسي به اطلاعات و منابع، به طور کلي يک دنياي جديدي را به وجود آورد. و همهي اينها به علاوهي برخي از آن رويکردها موجب کاهش تيراژ و تعداد عناوين نشريات شد. امروز ميبينيم که يک شخص حقيقي با مقالاتي که در فضاي مجازي مينويسد، به مراتب تأثيرگذارياش بيشتر از نوشتههاي يک روزنامهي شناخته شده است. و اين روال ادامه هم دارد. از اين جهت يک تدبير جديد براي اين فضا لازم است. الان فضاي اجتماعي خودش را به فضاي سياسي تحميل ميکند و فضاي سياسي را عقب ميراند. اگر توجه کنيد در حوزهي تدبيرگران سياسي هم کاملا اين عقبنشيني مشاهده ميشود.
يعني الان به عنوان نمونه، تفاوتهاي رسانهي رسمي کشور با دورهي قبل معلوم است. اين به علت تغيير مديريت نيست. بلکه ديدگاهها و خواستههاي اجتماعي مردم و نيازهاي آنان است که مديريت هم آن را پذيرفته. از اين جهت ما با يک تجربهي جديد مواجهايم که خواسته يا ناخواسته موجب تحولات فرهنگي و اجتماعي هم شده و اين ناشي از آن فضايي است که خودش را به پشتوانهي قوه و قدرت تکنولوژي رسانهاي به فضاي امروز تحميل کرده. همين نشريات خوب تخصصي هم که منتشر ميشود، بيشتر خوانندگانشان در فضاي مجازي و زماني است که pdf مقالهها در فضاي مجازي قرار ميگيرد، و همين هم باعث افت تيراژ نشريات کاغذي شده و همين مسئلهي بر حوزهي کتاب و شمارگان چاپ آن هم تأثير گذاشته و حتي در آيندهي سينما و هنرهاي تجسمي و تئاتر را هم تحت تأثير بيشتر قرار ميدهد. و سياستگزاريهاي فرهنگي هم در اين شرايط اقتضاعات جديدي را حتما ميطلبد که بايد اعمال شود.
شما از تحول گفتيد اما من ميگويم تغيير. آيا اين تغيير صددرصد مثبت است؟ آيا در آيندهي نه چندان دور متوجه اين نکته واسف ناشي از آن نخواهيم شد، که بايد مطبوعات کاغذي را هم حفظ ميکرديم. ضمن اينکه هنوز هم سنديت روزنامه و مجله براي مردم (در سراسر جهان) طور ديگري است. حتي هنوز هم براي تأکيد بر درست بودن يک مسئله ميگوييم: “روزنامه نوشته بود“ و اين يعني سند بودن مطبوعات و در مقابل بيپايه و اساس بودن بسياري از آنچه که در فضاي مجازي مطرح ميشود روز به روز بيشتر خود را نشان ميدهد. آيا نبايد سياستهايي تدابيري انديشيده شود که اول مطبوعات (چون عامتر است و مخاطب بيشتري از کتاب دارد) و سپس کتاب بتوانند پايدار بمانند؟
اين تغييرات تکنولوژيکي منجر به تحول شده تحولي که بطئي و آهسته هم نبوده و يکباره ما را با يک فضاي ديگري مواجه کرده. تغييراتي که بر حوزهي انديشه، سياستگزاري و مسايل اجتماعي تأثير بسيار گذاشته و اينها شکل جديدي پيدا کرده. همين انتخابات رسمي را در کشور خودمان در نظر بگيريد و تأثير فضاي مجازي را بر مردم در اين عرصه بررسي کنيد. ميبينيم که با وجود همهي رسانههاي سنتي، تأثيرگذاري اين فضا بيشتر است.
و از اين جهت هم هست که نميتوان اين فضا را کلا نفي کرد و بايد به جنبههاي مثبت آن هم فکر کرد. همين امروز در سطح شهر ميبينيم در بين پيامهاي روي تابلوهاي شهري بيشتر توجه به سوي هشدارهايي در مورد فضاهاي مجازي است، انگار تهران آلودگي ندارد. تهران مشکل ترافيک ندارد و هيچ مشکل ديگري نيست. فقط بايد مراقب فضاي مجازي و ميزان استفاده از آن باشيم. اين درست نيست کلي از دانشمندان و اهل تحقيق، يافتههايشان را از طريق اين فضا با هم مبادله ميکنند. امروز ديگر دسترسي به اطلاعات به معناي دسترسي به دانايي و علم هم هست. اما اينکه اعتبار دادههاي اين فضا چهقدر است. آنجا که بدون عقبه است و متأسفانه حجم بيشتري هم دارد. اين حرف درست است. اما آن جايي که به نقل از يک منبع معتبر مطلبي در فضاي مجازي نقل ميشود اين فضا فقط واسطهي انتقال است و باز هم سنديت متعلق به رسانهي کاغذي است در مورد کتاب هم همين است. نمونه اينکه مثلا کسي براي کار پژوهشي جدي به ويکي پديا مراجعه نميکند. ويکي پديا فقط به اين درد ميخورد که شما سر نخهاي اوليه را از آن بگيريد و سراغ تحقيق بيشتر و عميقتر برويد. و اطلاعات آن را راستي ازمايي کنيد. فضاي مجازي فقط به دسترسپذير شدن اطلاعات کمک ميکند و بحث مستندسازي چيز ديگري است. و البته بسياري اين دو را با هم يکي ميدانند.
اينکه در يک گروه مجازي عدهاي کتابي را ميخوانند و به بحث ميگذارند خوب است و به کتابخواني و تبادل فکر و نقد کمک ميکند. ولي براي مستند کردن اطلاعات و توليد عقبهي فکري و انديشگي نميشود، به اطلاعات فضاي مجازي متکي بود و عرصهاي که در زمينههاي هنر، نويسندگي، علم و … بايد براي مستندسازي در آن سرمايهگذاري کرد همان فضاي مکتوب است. که اتفاقا امروز اين ضرورت بيشتر وجود دارد. همين چند سال پيش دوستان معتقد بودند کتاب متناسب با رشد جامعه بايد، رشد کند. امروز تنها پس از چند سال، جامعه يکباره چند گام به جلو رفته و هر روز و هر ساعت اطلاعات بيشتري به او ميرسد. اما کتاب با اين جامعه همگام نيست. امروز ديگر بايد فقط رقابت مثبت کرد. نميشود جلوي اين حرکت را گرفت فقط بايد انديشهاي را مطرح کرد که ساير عرصهها را تحتالشعاع قرار بدهد و حرف بزرگتري باشد و اين حرف بزرگتر بايد پذيرفته بشود. و اين تنها در تعامل سازنده بين صاحبان رسانه (چه رسمي و چه خصوصي) با متفکران و جامعه مخاطبان پديد ميآيد و در قالب يک شبکه بايد شکل بگيرد. از اين جهت امروز پرداخت جدي به چهارچوبهاي فکري، نظري، هنري بسيار لازم است. چون ديگر امکان ندارد بگوييم فلان چيز را نبينيد و نشنويد و نگوييد. بلکه بايد اين امتناع به وجود بيايد که من مخاطب فکر کنم اگر فلان چيز را نخواندم مهم نيست چون حرفهاي بهتر و جديتري در همين زمينه وجود دارد. يا پديدهي ديدنيتري از آنچه به من عرضه شده هم وجود دارد. و اين معناي وارد شدن در يک عرصهي رقابتي است که لزوما کوشش و توليد بهتر را ميطلبد. وقتي وارد اين رقابت ميشويد حتي به ظاهر و بستهبندي اين کالاهاي فکري و هنري هم بايد فکر کرد. امروز سياستگزاري فرهنگي جامعهي ما بدون فوت وقت و با جديت بايد به اين موارد فکر کند و برايش راهکار پيدا کند.
در اين زمينه مسئلهي تعامل بيشتر فرهنگي بين مطبوعات (اصولا رسانهها) و نهادهايي که امور اجرايي را بر عهده دارند، مثل شهرداري که مستقيمترين نهادي است که با مردم ارتباط دارد. را چهگونه بايد ديد؟ آيا اين تعامل واقعا وجود دارد؟ گاهي احساس ميشود که تهران و خيلي از شهرهاي بزرگ کشور فاقد مديريت فرهنگي است و در مديريتها فقط به فيزيک شهر توجه ميشود. و مسئولان شهري و نهادهاي اجرايي آن از اين مسئله که شهر نهادي است براي زيست انسان کاملا دور هستند.
اين بحث درستي است. و آنقدر توجه به سازه زياد است که ساير جنبهها ديده نميشود… شهر آرام من آن روح بهارانت کو؟ بالاخره شهر هم روح دارد و اين روح وابسته به انسانهاست. اينها حرفهاي عجيبي هم نيست و ما در شهرهاي خودمان تا همين چند سال پيش اينها را داشتيم. حتي تقسيمبندي مشاغل در شهر انسان محور بود. مثلا بازار کفاشها کنار بازار بزارها بود و به اين فکر شده بود که نياز انسانها چيست، آدمي که لباس ميخرد کفش هم ميخواهد. ميخواهم بگويم که به اينها توجه شده بود. مثلا بازار طلافروشها کنار مسجد سلطاني بوده و سلطان و طلا يا هم نسبت داشتند. بازار لوازمالتحرير و کتابفروشها کنار مسجد جامع بوده. اينها در قواعد شهري ما تعريف و جايگاه داشته. يا بازار لوازم خانگي و ته بازار هم بازار دباغها بود چيزي که جزو نيازهاي معمول و روزانهي مردم نبود.
در شهرهاي قديم مکان، مکانتي داشته و منزل هم منزلتي داشته. و شهر را انساني ميديدند. و در جريان زمان مواردي به شهرهاي بزرگ تحميل شد و مهمترينش هم اين بود که در نهايت انسان و خانه اهميت خودشان را از دست دادند و رسيديم به دورهاي که الويت با ماشين است. خانه هم ديگر خانه نبود. خانه معنايي عميق و انساني دارد. به تدريج در جريان همين تحولات واحد «خانه» شد.
دستگاه به جاي «باب» به معناي در مثل چهارصد دستگاه يا مثلا همين امروز ميگوييم چند دستگاه خانه ساخته شده يا… مثل ماشين که کاربرد دستگاه داشت خانه هم شد دستگاه. اين مسئله تجليهاي متفاوت پيدا کرد. مثلا در عکاسي شهر، زماني عکس خوب عکسي بود که ماشين هم حتما در آن ديده بشود. در صورتي که قبل از آن عکس خوب عکسي بود که مشاغل خاصي يا بخشي از طبيعت تهران با يک شهر بزرگ در آن ديده شود. اما به سرعت رسيديم به دورهاي که عکس خوب، عکسي بود که حتما يک ماشين بايد در آن ميبود. و اين در دورهي جديد بسط پيدا ميکند و ميبينيم که در شهرهاي ما همهي نور چراغها به سمت خيابان و ماشين است. و نه محل عبور عابران پياده پيادهروها روز به روز به نفع رد شدن ماشينها باريکتر ميشوند و احترام به ماشين جاي احترام به انسان را گرفته. البته برخي از اين موارد اجتنابناپذير است. و شايد اگر خود من هم مسئول شهر بودم بخشي از اين کارها را ميکردم. چون اين واقعا يک تفکر است. تفکري که من هم که اين حرف را ميزنم شايد تحت تاثير آن همين کارها را ميکردم. اما در حال حاضر خود آگاهي به اين امر تا حدي حاصل شده. و مثلا ده سال پيش که من وارد شوراي شهر شدم. وقتي صحبت از «روح شهر» ميکرديم براي دوستان عجيب بود. و من بايد جواب ميدادم که اصلا وزير اسبق فرهنگ قرار است در شورا چه کند و اصلا فرهنگ و هنر در شهر چه کاره است و همان سالها با کلي کوشش مصوبهاي را تصويب کردم که مبلغي (که الان درست يادم نيست شايد صد ميليون تومان) را به مقولهي فرهنگ و هنر اختصاص بدهيم. آن زمان خود مبلغ آنقدر برايم مهم نبود آنقدر که تصويب آن مصوبه و فهمي که در پي آن به وجود ميآمد. اين برايم مهمتر بود. در همين حد هم بايد بحث ميکرديم. زماني يادم هست وقتي يونسکو سال بزرگداشت مولوي را اعلام کرد، يکي از همکاران بسيار محترم من ميگفت مولوي که نه متولد تهران بود. و نه محل مرگش و نه مزارش در تهران نبوده. ما فقط يک خيابان به نام مولوي داريم. (که آن زمان من گفتم آن خيابان هم عملا در اختيار افغانهاست.) امروز کمکم اين نوع از حرفها که با جديت در صحن شوراي شهر گفته ميشد رنگ باخته و غلبهي همين نگاه مکانيکي به تهران بود که تميزي هوا و آرامش اين شهر را از بين برد. و از تهران شعرزدايي شد. در صورتي که تهران پايهاش بر شعر است. در تذکرهاي که برادر شاه طهماسب در زمان قصبه بودن تهران نوشته، آمده که تهران ۱۷ شاعر و ري ۱۴ يا ۱۵ شاعر و طرشت ۳ يا ۴ شاعر داشته که اينها با نمونههاي شعرشان در اين کتاب معرفي شدهاند. يعني تهران در زماني که قصبه بوده و کاشان و قزوين و بقيهي شهرها، براي خودشان شهري بودند، اين تعداد شاعر داشته. اما امروز حتي اين روح شاعرانه با شهر خداحافظي کرده. شعر يعني زيبايي – شعر يعني صور خيال – شعر يعني نظم (چون هر شعر به هر حال نظمي دارد) و شهر شد يک ماشين بزرگ و ميبينيد که در يک تعطيلات سه روزه همه از شهر فرار ميکنند. چون شهر آسيب ديده و مردم آسيب ديدند. اگر ملاک ما در نگاه به شهر امارات باشد.
ما فقط يک کم به اندازهي يک ذره به آن نزديک شدهايم. اما اگر ملاک ما ايران و تهران و شهر ايراني و زندگي انساني و هواي سالم باشد، خيلي از آن دور شدهايم. آن آرامش و عشق در شهر از بين رفت. و البته تا حد زيادي اين ماجرا اجتنابناپذير بوده اما من اميدوارم اين فهم حاصل شده باشد که شهر چيزي بيش از اين حوزههاي مکانيکي است. و مردم اين را حس کردهاند و بيان ميکنند. و اين پيام مردم يک پاسخ ميخواهد. اولين گام در اين پاسخ باور به اين مسئله است. باور به اينکه شهر روح دارد. و اين فرقي ميکند با اين فکر که براي جور کردن جنس از متاعي داشته باشيم. در اين زمينه ما بايد يک نظريه داشته باشيم. که بخشهاي مختلفش همديگر را پشتيباني کنند اين نظريهي جامع بايد براساس شهر انسان محور باشد. بايد اين نظريه تبيين بشود. و در اين زمينه رسانهها بسيار مؤثرترند. نگاه