
به گزارش آزما به نقل از ایبنا جلسه رونمایی و نقد و بررسی کتاب «زیبایی»، اثر هدی احمدی با اجرای محمدرضا حبیبی در فرهنگسرای ابنسینا برگزار شد.
|
|
به گزارش آزما به نقل از ایبنا جلسه رونمایی و نقد و بررسی کتاب «زیبایی»، اثر هدی احمدی با اجرای محمدرضا حبیبی در فرهنگسرای ابنسینا برگزار شد.
مصاحبه شونده: موحد، ضیاء؛ مصاحبه کننده: اولاد، فروغ؛
اسفند ۹۷ و فروردین ۹۸ – شماره ۱۳۶ (۵ صفحه _ از ۴۶ تا ۵۰)
اليوت در مقالهي «سه صدا در شعر» ميگويد: نخستين صدا، صداي شاعر است که با خود يا هيچکس سخن ميگويد. مراقبهاي شخصي که پنهاني به گوش خواننده ميرسد. درواقع شعرهاي اين دفتر صدايي برميانگيزد خاسته از نگاهي به درون.
اينها نخستين سطرهاي مقدمهي مجموعه شعر جديد ضياء موحد به نام «بعد از سکوت» است. شامل شعرهاي يک دورهي دو ساله از ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶ که ترجمهي انگليسي آنها را نيز سعيد، سعيدپور انجام داده. در نخستين روزهاي انتشار دفتر بعد از سکوت، يادداشتي دربارهي اين مجموعه به قلم خانم فروغ اولاد به مجله رسيد و از آنجا که ذات شعر ضياء موحد به ضرورت در درون خود داراي نوعي عمق و ژرفاي فلسفي است، بنا شد که به اتفاق خانم فروغ اولاد با خود شاعر دربارهي اين مجموعهي جديد به گفتگو بنشينيم و آنچه ميخوانيد حاصل گفتگويي است صميمانه در غروب يک روز تعطيل که تهران از توالي چند روز تعطيلي به خواب رفته بود انجام شد. و حضور ضياء موحد و گفتن از شعر و زنده بودن شعر، همچون نبضي کوچک در دل اين شهر به خواب رفته از تعطيلات ميتپيد.
در گوشهاي از جهان با شعاري از شعر سخن ميگفتيم و از زندگي و از زيبايي، همانطور که موحد در شعر «بلبشو»ي اين دفتر ميگويد:
در اين گوشهي جهان
هم اکنون گزارش ميدهند
کسي در همسايگي شعري مينويسد
و ماشينهاي آتشنشاني
بوق زنان به راه ميافتند
در اين گوشهي جهان
هم اکنون کسي
ميانة خودکشي فرياد ميزند
نجات!
نجات!
…
اولاد: مجموعه شعر جديدتان با عنوان «بعد از سکوت» اخيراً منتشر شده. دربارهي عنوان کتاب توضيح ميدهيد؟ آيا اين عنوان اشاره به اين دارد که بعد از سکوتي ممتد اشعارتان را به چاپ رساندهايد؟ به هر حال، شما بعد از ۵۰ سال شاعري فقط ۵ مجموعه شعر منتشر کردهايد آيا اين گزيده گويي دليل خاصي دارد؟
موحد: تا امروز شش مجموعه شعر منتشر کردهام. «بعد از سکوت» مجموعه ششم است. «بر آبهاي مردهي مرواريد» که قبل از انقلاب چاپ شد. «غرابهاي سفيد»، «مشتي نور سرد» که يکي از بهترين دفاتر من است که وقتي چاپ اول منتشر شد، بلافاصله چاپ دوم شد، ولي طرح روي جلد چاپ دوم خوب نبود و (چهقدر طرح روي جلد مهم است) آن طرح اوليه را آقاي ابراهيم حقيقي کشيده بودند، ولي بعداً آن ناشري که اين را منتشر کرد طرح خوبي براي جلد تدارک نديد. به هر حال، هم انتشاراتي تعطيل شد و هم آن کتاب حرام شد. بعد از مشتي نور سرد، «نردبان در بيابان» است، بعد هم «جهان آبستن زاده شد» و بعد «آوازهاي آبي» که شامل گزيدهها است، و آن را هم دو زبانه منتشر کرديم. در هر صورت بعد از سکوت از مجموعههايي است که بعضي از بهترين شعرهاي من در آن است. اما اينکه شعرها چرا کم و با فاصله چاپ ميشوند، اول اينکه من پنج سال براي مطالعه و ادامهي تحصيل خارج از کشور بودم و در اين پنج سال اصلاً نتوانستم شعر بگويم. يعني خاموش شدم. حتي گفتم شعر به انگليسي بگويم، ولي ديدم به دلم نميچسبد، آن هم با آن فرهنگ غني شعري انگليس و اين بود که از فکر شعر به انگليسي گفتن. گذشتم و گفتم کارم را ميکنم و برميگردم به ايران. و وقتي برگشتم اولين شعري که گفتم «عيناً مانند گربه» است که خيلي راجع به آن چيز نوشتند و صحبت کردند. وحشت عميقي در شعر است. شعر بايد يک افسوني داشته باشد. خلاصه ميگويم، خواننده بايد يک چيزي از شعر دستگيرش بشود. البته هر مخاطبي مخاطب شعر من نيست. اين موضوع در بهترين توضيحي که راجع به شعر من تا به حال داده شده يعني مقالهي بلند خانم بهبهاني آمده است. ايشان در «ياد بعضي نفرات» در مقالهاي با عنوان «خواب مخمل برابر نور» مقداري خواننده را راهنمايي ميکندکه اين شعر و مشخصات آن چيست. و در آخر ميگويد «ولي ارتباط پيدا کردن با اين نوع شعر يک ذهنيت خاصي هم ميخواهد.» اما آخرين جوابم به اينکه چرا اين دوران فترت بوده اين است که بر خلاف آنچه من از بعضي شاعران ميشنيدم که ميگويند هر روز صبح که ما از خواب بيدار ميشويم يک شعر ميگوييم و بعد صبحانه ميخوريم. يعني وظيفهي خودشان ميدانند که هر روز يک شعر بگويند، من چنين وظيفهاي براي خودم قائل نيستم. يعني ميگذارم لحظه را سير کنم و آن لحظاتي که سير ميکنم، گاهي اوقات در همان يک نشست نوشته ميشود. چون شعرهايم کوتاه است. شعرهاي کوتاه حُسنش اين است که اولاً ساختار خوب ميتواند داشته باشد و ثانياً خواننده ميتواند به اندازه کافي روي آن تأمل کند. بعضي افراد مثل ادگار آلن پو معتقدند که ما شعر بلند نداريم. و شعر بلند در واقع شعرهاي کوتاهي است که در پي هم ميآيند. حتي در مورد شعر بلند «سرزمين هرز» اليوت صحبت بر سر اين است که اين شعر بلند است يا نه. در هر صورت من چنين قاعدهاي براي خودم نگذاشتم که هر روز شعر بگويم يا بنويسم و به همين دليل هم بعضي شعرها را اصولاً يادداشت نميکنم که بعداً هم گم ميشود. يک وقتي بوشهر بودم، زماني که آتشي زنده بود من «بوشهريات» گفته بودم. يکي هم چاپ شد. آتشي به من ميگفت که تو بوشهر را بهتر از هر کسي بعد از من شناختي. ولي آن شعرها مقدار زياديش گم شد و شايد يکي دو تايش باقي ماند. که يکياش در پيام نوين چاپ شد. در مورد چگونه شعر گفتن چند شعر در همين مجموعهاي که اخيراً منتشر شده دارم يکياش /دوست من شعر گفتن آسان نيست /بنويس و پاره کن/ تا آنجا که بنويسي و پاره کنند. حالا اين که چه کساني پاره ميکنند دو سه معني ميدهد، اين از ابهامهايي است که شعر را چند معنايي ميکند. شعر ديگر من که نامش اصلاً «شعر» است، آن شعري است که چراغها يک مرتبه روشن ميشوند: بعد از ظلمتي غليظ / ناگهان همهي چراغها / روشن ميشوند / اعصاب تا حد پارگي کشيده ميشوند / شکار در دسترس است / صيد در دام / لحظهاي آرامش خيس / و دوباره / چراغها يکي يکي خاموش / و دوباره / تاريکي. البته نميگويم شعر ولي معلوم است منظورم شعر است. وقتي چراغها خاموش ميشود شما ميمانيد و تنهايي که سرنوشت همه بشريت است.
اعلم: يعني حدوث شعر يک مرتبه واقع ميشود. در يک لحظه اتفاق ميافتد. در يک لحظه ناگهان چراغها روشن ميشوند. شما ميبينيد و بعد ناگهان بعد از سرايش شعر، چراغها تک تک خاموش ميشود. من از اينجا ميخواهم به يک مسئله ديگر اشاره کنم. شما در اين دفتر شعر بعد از سالها شعر گفتن و مطالعه و تحقيق در عرصهي شعر به مفهوم واقعي شعر و حدوث آن نزديک شدهايد.
موحد: بله. در اين مجموعه چند شعر است که دربارهي خود شعر سروده شده. اين نکتهي جالبي است که بايد برايتان بگويم. حتماً ميدانيد ولي باز هم تکرار ميکنم. کانت حرف خوبي دارد که خيلي الان مورد توجه قرار گرفته. ميگويد: «زيبايي در حد اعلايش هم زيباست هم هراسانگيز». و مثالي که ميزند از شعر نيست، بلکه از دريا مثال ميزند وقتي که طوفاني است. در واقع پشت جلد بعد از سکوت، شما يک طوفان ميبينيد. چون طوفان هم زيباست هم هراسانگيز است و زيبايي هم چه در زن و چه در مرد از يک حدي که بگذرد هراس انگيز ميشود. اصلاً مثل اينکه از حد درک آدم بالاتر ميرود. اين نکتهي ظريفي است. من اين را در يکي دو شعر آوردهام. يکياش شعري است با عنوان «سوبلايم» يعني متعالي. يعني شعري که حد و مرز نميشناسد. آن جايش که ميگويم و «کلمات حيران در من نگاه ميکنند.» هنگامي که از کلمه ديگر کاري ساخته نيست.
اعلم: يعني اينجا ديگر کلمه عاجز است. گفتيد مرگ يک حقيقت است و چون براي ما ناشناخته است، هولناک است. ميترسيم ازش. و وقتي ميگويي: شعر را مرگ به من هديه داده است. يعني اوج زيبايي. خدايان را در آن دستي نيست. و اين يک امر محتوم است. شعر را مرگ به من هديه داده است / زيبايي گلي که ميپژمرد / زنده رودي که ميميرد / فصاحتي که ناگهان به لکنت ميافتد… يعني همهي اينها اعتبارشان را از دست ميدهند، فصاحت، بلاغت، نور، گل، و هر چيزي اينها اعتبارشان را مديون زنده بودن هستند. در حالي که شعر را مرگ به من هديه کرده است و آن حقيقت غايي است. و ميگويم در اين شعر آن چهره ديگر زيبايي را ميبينيد يعني نزديک شديد به آستان آن زيبايي ناب.
موحد: من خيلي خوشحالم که يک چنين خوانندههايي دارم.
اولاد: «همزمان ميخواهم کبوتر باشم و درخت اقاقي، نهر باشم و خزه، بر خود بنشينم و بر خود سبز شوم و کلمهها حيران به من نگاه کنند.» اين شعر را من و همسرم روبروي هم ميخوانديم و به همديگر نگاه ميکرديم. و ميخوانديم و باز نگاه به هم ميکرديم. تأمل ميکرديم در درون و معناي اين شعر و مانده بوديم.
موحد: ولي شعر خيلي از اينها ريزتر ميرود پايين. ولي خب، بنا نيست که من شعرم را تفسير کنم.
اولاد: اتفاقاً خوشحال ميشويم، براي اينکه به درک و آگاهي ما بيش