اسد امرایی در حمایت از کمپین کتابخانه ی خوب گفت: معتقدم هر تلاشی هرچقدر کوچک برای ترویج کتاب و کتابخوانی راهی برای بهبود فرهنگ است برگزاری چنین کمپین هایی و هر راهی که کتاب و کتابخوانی را گسترش دهد خوب و مفید است
https://t.me/azma_onlin
اسد امرایی در حمایت از کمپین کتابخانه ی خوب گفت: معتقدم هر تلاشی هرچقدر کوچک برای ترویج کتاب و کتابخوانی راهی برای بهبود فرهنگ است برگزاری چنین کمپین هایی و هر راهی که کتاب و کتابخوانی را گسترش دهد خوب و مفید است
https://t.me/azma_onlin
یک کتابخانهی خوب چه ویژگیهایی دارد؟
آیا تعداد کتابها و تنوع آنها به تنهایی میتواند معیاری برای تعیین جایگاه یک کتابخانه باشد؟ شرایط محیطی مثل محل کتابخانه، دکوراسیون داخلی و امکانات موجود در آن تا چه اندازه در ارتقاء کیفیت کتابخانهها نقش دارد.
در حال حاضر در بسیاری از مدارس به ویژه در شهرهای بزرگ و کوچک و دانشگاهها و مراکز آموزشی مکانی به عنوان کتابخانه وجود دارد اما پرسش این است که آیا این کتابخانهها از نظر تنوع عناوین کتابها و شرایط محیطی و امکان مطالعه از شرایط استاندارد برخوردارند؟ و آیا ویژهگیهای لازم برای علاقهمند ساختن مردم و به ویژه جوانان به مطالعه دارند؟ آیا کمیت آماری و تعداد کتابهای موجود در یک کتابخانه میتواند دلیلی بر مناسب بودن یک کتابخانه باشد؟ به نظر شما یک کتابخانهی خوب چه ویژگیهایی دارد؟ وجود تنوع در عناوین کتابها تا چه حد موجب جذب جوانان به کتابخانهها میشود؟ شما میتوانید برای پاسخ به این پرسشها و اینکه کتابخانهی خوب کدام است به کمپین کتابخانهی خوب که از سوی ماهنامهی فرهنگی آزما راهاندای شده بپیوندید و با اعلام نظرات خود در مورد کتابخانه مدرسه، دانشگاه یا محل کار خود و تهیهی فیلمهای کوتاه از کتابخانههایی که به نظر شما شرایط مناسبی ندارند. به رشد کتابخانهها و گسترش فرهنگ مطالعه کمک کنید و با نویسندگان، شاعران، هنرمندان و همهی اهل اندیشه در این حرکت بزرگ فرهنگی همراه شوید.
azma_m_2002@yahoo.com: پست الکترونيک
www.azmaonline.com :سايت آزما
تلگرام آزما: https://t.me/azma_onlin
اينستاگرام: @azmamagazine
حق مؤلف در گفتوگو با دکتر مسعود دلخواه
وقتي صحبت از حقوق مؤلف در ايران ميشود، هر مؤلفي، در هر شاخهاي، خاطرهاي از نقض اين حقوق در مورد خودش بازگو ميکند. اوضاع در تئاتر هم به عنوان يکي از شاخههاي هنر چندان متفاوت با حوزههاي ديگر نيست. هنرمندان و مؤلفان تئاتر نيز از رعايت نشدن حقوقشان شکايت دارند و در عين حال دانسته و ندانسته، خود حقوق ديگران را ناديده ميگيرند. در اين باره با دکتر «مسعود دلخواه» کارگردان و مدرس تئاتر گفتوگو کرديم.
سيد فريد قاسمي، اسدالله امرايي، فضل الله توکل، مجدالدين کيواني،
سيما داد، مسعود دلخواه، عليرضا رئيس دانايي، عليرضا بهرامي،
سعيد نوري و الخاندرو خودروفسکي
با شمس لنگرودي،
در ساعتي پيش از ظهر
شمس به آفتاب روزهاي نيمه ابري ميماند خودش را به رخ نميکشد. مثل آفتاب ظهر تابستان نيست که وق بزند در آسمان بيابر و از شدت حضور کلافهات کند بيشتر به آفتاب پاييزي ميماند که حضورش کم اما دلچسب است و گفتگو با او به حوصله اگر باشد دلچسب و اين هم يکي از آن گفتگوي بيخستگي با شمس است.
متن گفتار محمود دولتآبادی در مراسم تشييع جعفر والي
اي غم بگو از دست تو، آخر کجا بايد شدن
در گوشهي ميخانه هم ما را تو پيدا ميکني
جعفر والي! هنرمند تئاتر ايران! حالا ديگر بياضطراب به خواب ميروي، بينگراني از شد – ناشدِ نمايش – بي خيال از اين که صحنه چه ميشود، نور کجا و دکور چه، و اينکه در تئاتر چه رخ ميدهد وقتي که پرتاب شدهاي در آن سوي کرهي زمين! از تو در ذهن من نه فقط يک هنرمند پر قابليّت تئاتر، بلکه يک آدم خوب و مهربان هست که همچنان با روي گشاده لبخند ميزند و هيچ لحظهاي آن مهرباني تو دور نميشود از يادِ – لابد – هر که تو را شناخته است.
هوشنگ پور رباب
نميتوانم بنويسم والي رفت! چون باور ندارم رفتنش را و نبودنش را و اين باور نداشتن نه از جنس آن باور نکردنهاي عاطفي و پس از مرگ عزيزاني است که نميتوانيم نبودنشان را و مرگشان را بر عاطفه و احساسمان بقبولانيم نه! والي نرفته است چون رفتني نيست. والي مرگ را مدتها پيش از اينکه جسماش فرسوده شود دور زده و حالا آنچه از پيش چشم ما رفته است. جسم والي است که رنجور و نحيف شده بود و والي بزرگ را تاب نميآورد و به قاعده و قانون طبيعت بايد ميرفت و رفت بدون جعفر والي که آن جسم يکي از صدها نماد حضور و زندگياش بود و در نبودش يکي از صد تا نماد والي نيست نه تماميت جعفر والي که هست، در ميان ما و تا هميشه و تا وقتي که حتي يک نفر بر صحنهي تئاتري نقشي بيافريند خواهد بود.
جهان ديوستاني چنان شده است که از چنداني هول، هيچ کابوسي روايت آن را برنميتابد. دوزخي است که جهنم را به خردي حقارت ذليل ميکند و ستم را معنايي چنان داده است که ستمگران تاريخ را به آبرويي ابدي نام بردار ميسازد.
واي بر ما که مردگانيم به هيأت زندگان. نگران بر اين ديولاخه خون و تاريکي.
سردبیر
پزشک واقعی متعلق به خودش نیست
احمد مسجد جامعي
حرفهاي احمد مسجد جامعي هميشه شنيدني است. در صبحي از همين صبحهاي بهاري که او ميهمان آزما بود، حرف توي حرف آمد و رسيد به اخلاق و اصالت و حرمت پزشکان و به خصوص پزشکان قديم و اينکه پزشکي براي آنها بيشتر وسيلهاي بود براي خدمت به خلق خدا تا ممري براي درآمد و مالاندوزي و مسجد جامعي خاطرهاي تعريف کرد دربارهي يکي دو پزشک قديمي و گفت يادداشتي نوشته است دربارهي پزشکان حکيم و قول داد اين يادداشت را به آزما بدهد. در آن جلسه اسد امرايي هم در همين زمينه خاطراتي داشت که قرار شد او هم خاطرات خود را به يادداشت آقاي مسجد جامعي اضافه کند که حاصل اين مشارکت متني شد که ميخوانيد و تکه آخر نوشته امرايي است:
از پزشکاني که خانوادهي ما در ايام کودکيام به او مراجعه زياد داشتند آقاي دکتر محمد قريب، بنيانگذار طب نوين اطفال در کشور، بود که مطب يا به قول قديميها محکمهي ايشان در ميدان کاخ آنروز قرار داشت. ميگفتند او حتي در نيمهشب هم بيمار ميپذيرفت، چون محکمهي ايشان همان بيروني خانهاش بود که نشاني آن را همه ميدانستند. پدرم ميگفت که پدر دکتر قريب او را در نوجواني به محضر مرحوم آيتاله بروجردي ميبرد و آنجا ضمن معرفي فرزند خود ميگويد که تمايل دارد او را به لباس روحانيت درآورد ولي فرزندش چندان مايل نيست و قصد دارد در پزشکي تحصيل کند و آقاي بروجردي در کمال تعجب حاضران، او را به تحصيل در رشتهي پزشکي تشويق ميکند. خوشبختانه سريال زندگي دکتر قريب، يکي از آثار ارزشمند هنري پس از انقلاب است که با بازي زيباي آقاي مهدي هاشمي و کارگرداني دقيق آقاي کيانوش عياري، ساخته شد و به نمايش درآمد و آقاي عياري به رغم سالها سکوت و بايکوت خبري مرحوم مهندس بازرگان، آن اندازه دليري داشت که در اين سريال نقشي هم به دوست صميمي و هميشگي دکتر قريب، يعني مرحوم مهندس بازرگان، داد و آقاي رضا بابک با هنرمندي تمام و کيف بهدست آنرا به خوبي اجرا کرد.
در همان زمان هم دکتر علي نصيري در خيابان ري، کنار کوچهي آبشار مطب داشت. مقابل مطب او خانهي مسکونياش واقع شده بود. بر روي سردر خانه تابلويي با اين مضمون نصب بود که بيمار در هر ساعتي از شبانه روز مراجعه کند، پزشک در دسترس او است. اين براي همسايگان و اهالي محل اطميناني ايجاد ميکرد.
در آن زمانها دو خيابان تهران محل اصلي مطب و آمد و شد پزشکان بود: يکي خيابان شرقي-غربي جامي که خيابان حافظ را به خيابان وليعصر فعلي وصل ميکرد، و ديگري همين خيابان فلسطين که در اواسط آن کاخهاي سلطنتي و خانه هاي اعياني سياسيون قرار داشت، مانند خانههاي احمد متيندفتري و سيفاله معظمي و دکتر محمد مصدق که در کودتاي ۲۸ مرداد گلولهباران شد؛ بلافاصله بعد از آن مطب پزشکان شروع ميشد. دو پزشک نامدار قلب و عروق، يکي دکتر اردشير نهاوندي، برادر هوشنگ نهاوندي رييس دانشگاه تهران در دورهي پهلوي دوم، و ديگري دکتر ديوشلي به ترتيب در اين خيابانها مطب داشتند.
دکتر اردشير نهاوندي مدتها پزشک خانوادگي ما بود و من در ايام کودکي مکرر با پدرم پيش او ميرفتيم. مطب او در طبقهي همکف خانهي آجري زيبا و نسبتا بزرگي قرار داشت. ايشان بعدازظهر را براي وقت ملاقات و معاينهي ما تعيين ميکرد. مطبشان اتاق انتظار بزرگي داشت و برخلاف ديگر مطبها، مبله بود. وقتي وارد ميشديم معمولا بيماري در انتظار ننشسته بود و معلوم بود که براي ما وقتي خاص تعيين ميکند. غير از اتاق انتظار، اتاق خود او هم بسيار بزرگ بود و دو قسمت داشت. که در يک قسمت دستگاهها و وسايل مورد نياز براي انواع و اقسام آزمايشهاي مربوط به قلب بود. وقتي مرا به اتاق مخصوص آزمايشها ميبرد، خانمي به او براي انجام امور کمک ميکرد. پدرم در اتاق مطب مينشست. آنچه از او به خاطرم مانده، اين است که تمرکز او براي شنيدن صداي قلب، بيشتر از حد ديگر پزشکان بود و مدتها به صداي قلب، با آرامش و دقت گوش ميداد. تا حدي که وقتي به صداي قلب از پشت قفسهي سينه گوش ميداد، من از مدت بيحرکتي، ملول و خسته ميشدم. او معمولا موقع خروج، ما را با احترام تمام تا دم در مشايعت ميکرد و اگر نياز بود که پزشک ديگري هم مرا معاينه کند، خود او براي هماهنگي با آن پزشک، پيشقدم ميشد و حتي يکبار توصيه کرد براي حضور در آزمايشگاه من با مادرم و بدون پدرم مراجعه کنم. بعدها فهميدم که محيط آن آزمايشگاه کاملا زنانه بود و اينطور حدس زده بود که آن محيط براي حضور يک روحاني – پدرم – مناسب شان او نيست.
متن کامل در مجله ماهنامه آزما
ادبیات و آن چه تاریخ نمیگوید / گفتوگو با عبدالله کوثري دربارهي ردپاي تاريخ در ادبيات
هوشنگ اعلم
نقش ادبيات در روايت تاريخ به نسبت کتابهاي تاريخ رسمي هر جامعه چهقدر قابل تبيين است و در جامعهي ما چهطور اين نقش را ميتوان تعريف کرد؟
نقش ادبيات خيلي مهم است. مثلاً شما هر قدر از انقلاب فرانسه بخوانيد، با تصويري که بخشهاي مختلف کتاب بينوايان از اين انقلاب و حضور مردم در آن، در ذهن شما باقي ميگذارد برابري نميکند. حتي “گاو روش” آن بچهاي که در ميدان درگيري انقلاب به نيروهاي انقلابي کمک ميکند، به مدد قلم ويکتورهوگو در ذهنها ماندگار و به نوعي راوي بخشي از درگيريهاي انقلاب فرانسه ميشود.
در کشور ما هم شايد در اولين گام تاريخ بيهقي به ذهن ميرسد. اينکه بيهقي در عين حال که تاريخ -و در واقع تاريخ اجتماعي- را روايت ميکند، نوعي تحليل جامعهشناختي و زندگي مردم را هم در قالب يک نثر بسيار زيبا بيان ميکند.
بحث ما بيشتر در مورد آثار ادبي است که به نوعي روايتگر تاريخ هم هستند اينجا قضيه کمي برعکس است چون بيهقي قصد کرده تاريخ بنويسد، اما به سبب قلم زيبايش اين تاريخ تحليلي تبديل به يک اثر ادبي زيبا شده است.
بله. اما يک مسئله هم هست. گاهي من فکر ميکنم که در دنيا، از قرن ۱۹ به بعد – که به آن ميگوييم جهان مدرن – تئوري هايي پيدا شده، مثل مارکسيسم که مثلاً رسيد به جايي که بگويند نويسنده کارگر ادبي است. (که البته يک نظر افراطي بود.) ولي اينکه شعر و ادبيات بايد آيينهي جامعه باشد، به صورت جدي مطرح شد. و بعد گفتند ادبيات بايد فقط به نفع محرومان کار کند و تئوريهاي مختلفي که همه ميدانيم مطرح شد. اينها منجر به خلق آثار ادبي به شکل آگاهانه شد. اشعاري سروده شد که اتفاقاً خوب هم نبود. چون شعري که آگاهانه سروده شود و داستاني که با هدف معيني و صرفاً براي بيان شرايط اجتماعي نوشته شده باشد، ادبيات ناب نيست. اما اين اتفاق افتاد و شد ادبيات سوسياليستي. که امروز اگر براي خواندن هر سطرش پول دستي هم بدهي کسي حاضر نيست آنها را بخواند.
ولي نکتهي جالب اينجاست که يک عده نشستند و فکر کردند که چون در قديم، اين تئوريها نبوده، مردم اصلاً متوجه اين ماجرا نبودهاند. يعني دغدغهي شاعر يا نويسندهي دوران قديم مردم و جامعه نبوده. در صورتي که ميبينيم که شعرا و نويسندگان قديم هم به اين موارد توجه داشتند و اتفاقا توجه جدي هم داشتند.
متن کامل در وب سایت ماهنامه آزما