روشنفکران در تبدیل تهران به شهری «شتر گاو پلنگ» بی‌تقصیر نیستند
بازديد : iconدسته: گفت و گو

علي بلوکباشي فارغ التحصيل دکتري مردم‌شناسي از دانشگاه آکسفورد است، او تاليفات و ترجمه‌هايي بسياري در زمينه‌ي فرهنگ مردم از جمله «قهوه‌خانه و قهوه‌خانه نشيني در ايران»، « آشپز و آشپزخانه»، «بازمانده‌هايي از فرهنگ دوران جاهلي در تمدن اسلامي»، «قالي شويان»، « جزيره‌ي قشم»، « بازي‌هاي کهن در ايران» و … دارد، و به سبب همين پژوهش‌ها او را پدر مردم‌شناسي در ايران مي‌دانند.

کتاب «مردم‌شناسي جامعه‌ي‌ تهران قديم» دومين مجلد از مجموعه آثار دکتر علي بلوکباشي در زمينه‌ي مردم شناسي و فرهنگ عامه ايران است که در چهار بخش «جامعه‌ي شهري تهران قديم»، «خانه و خانواده»، «سنت‌هاي خانوادگي» و «سنت هاي عروسي» تدوين شده است. مؤلف کتاب در بخش نخست به معرفي جامعه‌ي شهري تهران قديم و تحليل فرايند تحول و توسعه‌ي اجتماعي، فرهنگي و هنري آن پرداخته و در سه بخش ديگر با تمرکز بر بحث خانه و خانواده ساختار، نقش و سنت هاي خانواده را در جامعه‌ي ايراني بر رسيده است. تاليف کتاب «مردم‌شناسي جامعه‌ي‌ تهران قديم» بهانه‌اي شد براي گفتگو درباره‌ي چند و چون اين کتاب که دربرگيرنده‌ي مباحثي چون زنان در تهران قديم، القاب مردمي، سنت‌هاي جامعه‌ي تهران، نقش روشنفکران در دگرگوني پايتخت و …

خودتان در کدام محلهي تهران متولد شديد؟ آيا همهي خانوادهي شما تهراني بودند؟

زادگاهم محله‌اي در جنوب شهر تهران در خيابان شاهپور بود. در زمستان و در دي ماه و پايان فصل برگ ريزان به دنيا آمدم. پدر و مادرم نيز زاد‌ه‌ي تهران بودند، اما مادر بزرگ و اجداد مادري‌ام از گَرَكان، شهري در جنوب غربي تهران، در ۵ كيلو متري آشتيان و پدر بزرگ و اجداد پدري‌ام همه زاده‌ي اُزگُل، ناحيه‌اي در شميرانات، در شمال شرقي تهران بودند. جد پدري‌ام زارع و كدخدا بود و به سبب کدخدا بودنش در ازگل به بلوک‌باشي شهرت داشت. از اين رو مي‌توانم بگويم که اهليت تهراني دارم و در فرهنگ شهر تهران باليده‌ام و کودکي را در فضايي گذرانده‌ام که فرهنگ سنتي در آن مستولي بود و در شکل دادن به شخصيت کودکي‌ام نقش داشته است

 از حال و هواي محل تولدتان در دورهي کودکي صحبت کنيد.

در کوچه‌اي در خيابان تازه سازي زندگي مي‌کرديم که خيابان خاني‌آباد، يکي از قديم‌ترين محله‌هاي ناحيه‌ي ۵ قنات‌آباد را به خيابان شاهپور متصل مي‌کرد. اين خيابان شرقي- غربي و به موازات خيابان شوش و در ضلع شمالي فضاي مخصوص راه‌آهن تهران بود. در آن زمان خيابان‌ها به نام نام‌آوران فرهنگ و ادب و تاريخ و رجال خوش‌نام مملکت و قديم‌ترين ساکنان هر خيابان و کوچه و محله نام‌گذاري مي شدند. اين خيابان هم به نام قديم‌ترين ساکن آن، تهرانچي که شوهر خاله‌ي من بود، ناميده مي‌شد.

مجموعه‌اي از زاغه‌ها و کوره‌هاي آجرپزي و يخچال‌ها در شرق محل سکونت ما و در انتهاي خيابان خاني‌آباد و در صحراي لم يزرع شرق خيابان شوش قرار داشتند. مالکان و اربابان يخچال‌ها و کوره‌هاي آجرپزي  بيشتر از اهالي محله‌ي خاني‌آباد بودند. ارتباط ما به لحاظ رفع نيازهاي زندگي روزانه و برگزاري مراسم مذهبي بيشتر با اين محله‌ي قديمي بود. خريدهايمان را هم بيشتر از بازارچه‌ي اين محله و از خواروبارفروشان خيابان خاني‌آباد مي‌کرديم.

دور و بر ما چند مسجد بود. قديم‌ترين آن‌ها مسجد قندي بود که در اواخر دوره‌ي قاجار ساخته شده بود و باني آن مرد متديني به نام حاج شيخ هاشم قندي، جد بزرگ مرحوم علي هاشمي از دوستان ما بود. امام جماعت مسجد قندي مرحوم شيخ علي مدرس تهراني، يک روحاني عالم و متشخص، و مردي متدين و بسيار شريف بود و خانواده و بستگان من به او اعتقادي سخت داشتند و نماز جماعت را به خصوص در ماه رمضان به او اقتدا مي‌کردند. مراسم عزاداري در ايام سوگواري هم بيشر به اين مسجد مي‌رفتيم. بستگانم از رفتن به مسجد حاجي ربابه، در خيابان مختاري غربي که نزديک تر به محل سکونت ما بود، به سبب حرف و حديث‌هايي که درباره‌ي واقف آن مي‌گفتند، پرهيز مي‌کردند.

ترکيب جمعيتي محله‌ي ما را گروهي از مردم شکل مي داد که از  شهرهاي مختلف کوچيده و به تهران آمده و در آن‌جا سکني گزيده بودند. مهاجران آذربايجاني در محله، به خصوص در خيابان ما زياد بودند. گسترش کمي و کيفي شهر تهران و فراهم شدن امکانات زيستي بهتر در تهران، سبب شده بود که بسياري از ايرانيان از شهرهاي زادگاهي خود دل بکنند و به تهران مهاجرت کنند. ترکيب جمعيتي تهران در فرايند نشيمن‌گزيني مردم از جوامع و پاره فرهنگ هاي گوناگون ايران به مرور زمان آن را به گفته‌ي سيد محمد بهشتي به يک “ايران کوچک” بدل ساخته بود. اين مهاجران که به تهران مي‌آمدند ابتدا در حواشي و پيرامون شهر سکني مي گزيدند و پس از مدتي رفته رفته به نواحي مرکزي شهر مي رفتند و در محله‌هاي مختلف پراکنده و ساکن مي شدند و با مردم محل در مي‌آميختند. محله‌ي ما هم يکي از اين نقاط پيراموني شهر بود که مهاجرپذيري فراوان داشت.

 خاطراتي هم از دورهي کودکيتان در اين محله براي ما بيان کنيد؟

دوره‌ي دبستان را در همين محله در مدرسه‌اي در چهارراه مختاري خيابان شاهپور به نام دبستان دقيقي گذراندم. خاطرات بسياري از دوران کودکي در اين محله و مدرسه دارم. يکي از اين خاطره‌ها را که نظام آموزشي و پرورشي کودکان در مدارس آن زمان را نشان مي دهد، براي شما نقل مي‌کنم.

در کلاس دوم دبستان معلمي داشتيم به نام مُسلِمي که معلم فارسي و درس و مشقمان بود. آقاي مسلمي مردي کوتاه و چاق و خيلي بدخلق و سخت‌گير و بي‌رحم بود. ناراحتي گردن داشت و گردنش را هميشه کج و کمي به طرف شانه‌ي راست نگه مي‌داشت. از اين رو بچه‌ها که دل‌خوشي از او نداشتند و از درس و کلاسش خوششان نمي‌آمد، شعري براي او ساخته بودند. مدرسه که تعطيل مي‌شد و از آن بيرون مي آمديم، با هم دم مي گرفتيم و دسته‌اي مي گفتند: گردن کجه گلابي، دسته‌ي ديگر مي گفتند: مال کرجه گلابي.

شعر و شعار بچه‌ها به گوش او رسيده بود، اما به روي خود نمي‌آورد. در عوض پنج شنبه‌ها آن قدر مشق و رونويسي از درس‌هاي کتاب فارسي و غلط‌هاي ديکته براي روزهاي جمعه مي‌داد که هميشه وقت کم مي‌آورديم و در نوشتن تکاليف درمي‌مانديم. گاهي هم تقلب مي‌کرديم و مشق‌هايي را که با مداد خط زده بود، با تردستي پاک مي‌کرديم و روز شنبه تحويلش مي‌داديم. روز سياه ما شنبه‌هاي هر هفته و درس با اين آقا معلم بود. از اين رو وقتي به شنبه و آقاي مسلمي فکر مي‌کرديم به خود مي‌لرزيديم و عذاب مي‌کشيديم و به گفته‌ي صائب:  فکر شنبه تلخ دارد جمعه‌ي اطفال را/  عشرت امروز، بي انديشه‌ي فردا خوش است.

 هر هفته، روز شنبه آقاي مسلمي به جان شاگرداني که تکاليفشان را انجام نداده بودند، مي‌افتاد. تنبل‌ها و متقلبان را از پشت ميزها بيرون مي‌کشيد و به صف در پاي تخته سياه روي يک پا و دست‌ها بالاي سر نگه مي‌داشت تا کار خط زدن تکاليف دانش آموزان ديگر تمام شود. اگر يکي از ما درصف دستش را دزدکي پايين مي‌آورد، يا پايش را روي زمين مي‌گذاشت يا از خستگي پايش را جا به جا مي‌کرد، ضربه‌ي ترکه‌ي آقا معلم بر همان دست يا پا فرود مي‌آمد. از بررسي مشق ها که فارغ مي‌شد، برکف دست‌هاي تک تک بچه هايي که در صف رديف کرده بود، با ترکه‌ي چوب آلبالو ضربه‌هاي محکمي مي‌زد و ناله و گريه و فرياد همه را در مي‌آورد.

صبح يک روز شنبه‌ي سرد زمستاني که بچه‌ها، از جمله مرا به صف کرده و مشغول ترکه زدن بود، ناگهان در حياط مدرسه و نزديک کلاس فريادي شنيديم که مي‌گفت: آقا چه کار مي‌کني. اين‌جا مدرسه است يا طويله؟! همه سر برگردانديم و از پنجره‌هاي قدي کلاس که رو به حياط بزرگ مدرسه باز مي شد، نگاه کرديم. مردي بلند قامت با پالتو و کلاه شاپويي برسر را ديديم که دارد به طرف کلاس مي‌آيد. آقاي مسلمي فوري ترکه را پشت تخته گذاشت و پنهان کرد و به ما گفت برويد سرجاهايتان بنشينيد. مرد پالتو پوش که بعداً فهميديم بازرس وزارتي است و براي سرکشي به مدرسه آمده، وارد کلاس شد. او خشمگين و با کلماتي بسيار تند و بد، او را در ميان ناله‌هايي که بيش تر از حد وانمود مي‌کرديم، به دفتر مدير هدايت کرد. من و چند نفر ديگر که هنوز نوبت خوردن ده ضربه چوب نرسيده بود، شاد و خندان بوديم که خدا فرشته‌ي نجات برايمان فرستاده است.

 در کتاب «مردمشناسيجامعهي تهران قديم» به تفصيل به مباحث و مقولاتي در زمينهي شهر تهران، مردم و ترکيب جمعيتي شهر و گروه هاي اجتماعي و ديني ساکن درآن، محلههاي شهر، نظامهاي اقتصادي، اجتماعي و آموزشي و هنري و خانه و خانوادة شهري و چگونگي سنتها و آداب و رسوم زندگي مردم در آن دوره پرداختهايد که به لحاظ تاريخي و اجتماعي و مردمشناسي بسيار آگاهي دهنده و جذاب است، اين کتاب براي مردمي که در روزگار ما در تهران زندگي ميکنند، چه پيامي دارد؟

هويت فرهنگي و اجتماعي انسان در پيوند با تاريخ، زيستگاه و فضاي اجتماعي و فرهنگي که در آن رشد کرده و باليده است شکل مي‌گيرد. بنابراين، براي دريافت چيستي هويت فرهنگي خود و عناصر سازنده‌ي شخصيت فرهنگي و اجتماعي خود ناگزير از شناخت تاريخي و اجتماعي شهر و جامعه و فرهنگي هستيم که در آن زاده و پرورده شده‌ايم و در آن زندگي کرده و مي‌کنيم. بدون شناخت گذشته و تاريخ اجتماعي شهر و مردم و فرهنگ جوامع گذشته، نمي‌توانيم امروز را بشناسيم، همچنان که نمي‌توانيم فرداهاي آينده را بدون آشنايي از تاريخ اجتماعي و فرهنگ مردم امروز جامعه شناخت. بنابراين با شناخت چگونگي فضاي مکاني و معنوي بوم‌زيستي و محيط فرهنگي و توجه به همه رسم و رسومات سنتي جامعه‌اي که پدران و مادران و نياکان ما با آن‌ها زندگي مي‌کرده‌اند، مي‌توان به نحوه‌ي ساخت زيربناي ماهيت فرهنگي کنوني دست يافت و به يک خودشناسي  اجتماعي- فرهنگي رسيد و با دانش و آگاهي از اين‌که کيستيم و چيستيم در اين زمانه زندگي کرد. به نظر مي‌رسد هم‌روزگاران ما با خواندن مباحث مختلف اين کتاب و تمرکز بر مقولات بيان شده در آن‌ها، پيام آن را درخواهنديافت.

اين را هم بيفزايم کساني که با فرهنگ خود بيگانه‌اند و رشته‌هاي فرهنگي و پيوندهاي معنوي خود را با پدران و نياکان و اعضاي گروه و قشر و طبقه‌ي خود گسسته‌اند و از تاريخ سرزمين و فرهنگ مردم سرزمين خود آگاهي دقيق و درستي ندارند و نمي‌دانند که گذشتگانشان چه گونه مي‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌زيستند و چه گونه مي‌انديشيدند و چه گونه رفتار مي‌کردند، و چه شغل و حرفه‌اي ‌داشتند، انسان‌هايي بي‌ريشه و بي‌هويت تاريخي و از خويشتن خود رميده و با خود بيگانه‌ي فرهنگي هستند. اين گروه از مردم هرقدر هم که همه‌ي دانش‌ها و هنرها و فنون روز را آموخته باشند، باز هم به گفتة خوزه اورتگا گاسِت، فيلسوف اسپانيولي، «انسان‌هاي توده‌اي» و مردمي«ميان‌مايه» و تهي از بار هويت فرهنگي هستند. نمونه‌‌‌ي بسياري از اين انسان‌ها را مي‌توان در ميان همه‌ي لايه‌هاي طبقات و گروه‌هاي اجتماعي دورادور خود بيابيم.

کارهاي روزمره چنان مردم اين زمانه را گرفتار کرده و مشغله‌ها و سرگرمي‌هايشان چنان تارهايي در پيرامون آن‌ها تنيده است که گسستن اين تار و بندها و رهايي از آن‌ها و پرداختن به خود و فرهنگ را برايشان سخت و دشوار مي‌کند. پس در اين روزگار آشفته و پر گره بايد متوجه باشيم که حرکت عقلاني و خرد ورزانه‌ي رو به افق‌هاي روشن ما از سنّت به تجدد، رشته پيوندهايمان را با گذشته و ميراث شکوهمند فرهنگي نياکانمان سست و کم‌رنگ نکند و ميان امروز و گذشته مان انقطاع فرهنگي پديد نياورد. بنابراين، براي برخورداري از يک زندگي ريشه‌دار و با معناي بخردانه در جهان نوين امروزي ناگزير خواهيم بود که به گذشته و جامعه و فرهنگ و سنت‌ها و آدابي بنگريم که مردم ما نسل در نسل درآن زيسته و در فضاي آن پرورش يافته‌اند. آگاهي از سنّت‌هاي نظام‌مند صيقل خورده‌اي که حافظه‌ي تاريخي- فرهنگي مردم را شکل داده است و احيا و بازسازي کنش‌ها و آئين هاي سودمند و کارآمد مي توانند نقش پر اهميتي در استواري هويت فرهنگي ما در جهان متمدن امروز داشته باشند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY