شادی در ذات ایرانیان است
بازديد : iconدسته: گفت و گو

ميرجلال‌الدين کزازي مترجم و پژوهشگر برجسته‌ي ايراني در زبان و ادبيات فارسي و از چهره‌هاي ماندگار عضو هيات امناي بنياد فردوسي است.

ميرجلال‌الدين کزازي در ۲۸ دي ۱۳۲۷ در کرمانشاه به دنيا آمد. اين اديب – پژوهشگر و استاد دانشگاه از ساليان دانش‌آموزي با زبان و ادب فرانسوي آشنا شد و سرانجام دکتراي ادبيات فارسي را از دانشگاه تهران گرفت.

او از ساليان نوجواني نوشتن و سرودن را آغاز کرد و سال‌ها عضو هيات علمي در دانشکده ادبيات فارسي و زبان‌هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي بود. کزازي افزون بر زبان فرانسوي با زبان‌هاي اسپانيايي و آلماني و انگليسي نيز آشناست و تا کنون ده‌ها کتاب و نزديک به سيصد مقاله نوشته است و در همايش‌ها و بزم‌هاي علمي و فرهنگي بسيار در ايران و کشورهاي ديگر سخنراني کرده است. او گهگاه شعر نيز مي‌سرايد و نام هنري‌اش در شاعري زُروان است. گفتني است، وي در سخن گفتن، هرگز از واژه‌هاي عربي بهره نمي‌گيرد.

برخي از آثار او عبارتند از:

از گونه‌اي ديگر ، شاهنامه شناسي (۱۳۶۸)

دُرّ درياي دّري، تاريخ شعر فارسي(۱۳۶۸)

رخسار صبح، خاقاني شناسي  (1368)

بيکران سبز، دفتر شعر (۱۳۶۹)

مازهاي راز ، شاهنامه شناسي (۱۳۷۰)

رويا، حماسه، اسطوره ، شاهنامه شناسي             (1372)

دبير مغان، حافظ شناسي(۱۳۷۵)

پارسا و ترسا، عطار شناسي (۱۳۷۶)

پرنيان پندار ، مجموعه مقاله (۱۳۷۶)

سراچه آوا و رنگ ، خاقاني شناسي (۱۳۷۶)

سوزن عيسي، خاقاني شناسي (۱۳۷۶)

پند و پيوند، حافظ شناسي  (1378)

نامه باستان هفت جلد ، شاهنامه شناسي (۱۳۸۵-۱۳۷۹)

تندبادي از کنج ، شاهنامه شناسي (۱۳۸۶)

دستانِ مستان، دفتر شعر

  برخي از جامعهشناسان و روانشناسان معتقدند سهم شادي در زندگي ما بسيار کم است و بسياري از ناهنجاريها و خشونتهاي رفتاري را حاصل همين غيبت شادي از زندگي اجتماعي و حتي فردي ما ميدانند، در حالي که در فرهنگ ما شادي در قالب جشنهاي گوناگون که هر کدامشان به عنوان يک آيين جمعي کار کرد اجتماعي داشته اند  يک عنصر مهم است، پرسش من از شما به عنوان يک معلم و استاد دانشگاه که با جوانان برخورد نزديک داريد و اشراف بسيار به مباحث فرهنگي و تاريخ ايراني، اين است که چرا سهم شادي در زندگي ما کم شده است؟

آن چه من به گونه‌اي کلان و فراگير در اين زمينه مي‌توانم گفت، آن است که گونه‌اي دگرگوني يا شايد دگرديسي در کار کرد شادي نزد ايرانيان رخ داده است. زيرا هنگامي که ما به تاريخ و فرهنگ ايران مي‌نگريم از دورترين روزگاران؛ مي‌بينيم که شادي در منش و خوي ايراني جايگاهي بسيار برجسته دارد.حتي مي‌توانم گفت که ايرانيان کمابيش انگيزه‌هايي نيرومند داشته‌اند که هر روز شادمانه باشند. تا آن جا که من مي‌دانم در هيچ فرهنگي به اندازه‌ي فرهنگ ايراني شادي گرامي و ارزشمند نيست. در هيچ فرهنگي، به اندازه‌ي فرهنگ ايراني جشن‌ها و آيين‌هاي شادماني پرشمار کاربرد نداشته است. به گونه‌اي که مي‌توان يکي از شالوده‌هاي فرهنگ و منش ايرانيان را شادي دانست. اگر به روزگاران بسيار کهن باز گرديم نمونه‌اي بسيار برجسته وبنيادين در ارج و ارزش شادي خواهيم يافت. آن هم بندي ازآغاز سنگ نبشته‌ي داريوش شهريار هخامنشي در بيستون است. در آغاز اين سنگ نبشته که درازدامان ترين است در جهان در گونه‌ي خود، داريوش هنگامي که خداي خويش اهورامزدا را مي‌ستايد و نيايش مي‌برد و دِهِش‌هاي او را يک به يک بر مي‌شمارد، از شادي نيز سخن مي‌گويد. او مي‌گويد: «خداي بزرگ اهورامزدا است که شادي را براي مردمان آفريد» شما از همين بند در سنگ نبشته‌ي داريوش بزرگ آشکارا مي‌توانيد ببينيد که شادي تا چه پايه ارزشمند بوده است نزد ايرانيان و حتي مي‌توان گفت به گونه‌اي ناگزير شمرده مي‌شده است. به سخني ديگر «ايراني اگر شاد نباشد، در ايراني بودن او مي‌توان به گمان افتاد» يکي از نشانه‌هاي ناب ناگزير در ايراني بودن، شادي است. از همين روست که ايرانيان به هر انگيزه‌اي و بهانه‌اي چه خرد، و چه بزرگ جشني مي‌آراسته‌اند و به بزم و شادي مي‌نشسته‌اند. از اين جشن‌هاي پرشمارتنها، اندکي بر جاي مانده است که امروز برگزارده مي‌آيد. گذشته از جشن‌هاي آييني، باورشناختي، تاريخي، اسطوره‌اي، اخترشناسانه، گاهشمارانه، جشن‌هايي در پيوند با دگرگوني‌هاي گيتي بوده است و ايرانيان در هر ماه جشني بزرگ داشته‌اند که آن را با شکوه برپاي مي‌داشته‌اند. زيرا که در گاهشماري کهن ايراني پايه بر روز و ماه بوده است، نه بر هفته.

 هفته در گاهشماري نوين ايران برگرفته از فرهنگ‌هاي ديگر است. از همين روست که نام روزهاي هفت گانه نيز واژه‌اي است که از زبان ديگر ستانده شده است. «شنبه»، واژه‌اي سامي است که در اصل سَبَت يا شَبَت بوده، در عبري ريخت پارسيانه‌ي آن شَنبَذ يا شَنبَد و سرانجام “شنبه” شده است. در فرهنگ ايراني اما هر کدام از روزهاي ماه نامي داشته است ويژه‌ي خويش. نام ماه‌هاي دوازده‌گانه ي سال نيز در آن شماره بوده است. پس به ناچار در هر ماه روزي هم نام مي‌افتاده با آن ماه. اين هم نامي را نياکان ما به مُروا و فال نيک مي‌گرفته‌اند، خجسته مي‌دانسته‌اند و به پاس آن جشني بزرگ برپاي مي‌داشتند.

  در چند دههي اخير رد پاي شاديها و به طور کلي شادماني حتي در حد نام بردن از جشنهاي باستاني و اهميت شاد بودن در ادبيات داستاني و شعري ما و حتي در گفتمان اجتماعي بسيار کمرنگ شده تا حدي که هرقدر داستان يا شعري غمگينتر باشد، در باور شنوندگان زيباتر ميآيدو اين در حالي است که ما دست کم در ادبيات کلاسيکمان حتي در بخشهاي تراژيک آن هم حضور شادي را بسيار ميبينيم. در خسرو و شيرين مراسم جشن و بزم بسيار است، در ليلي و مجنون و يا شاهنامهحتي مي خوانيم که  گه گاه در شب جنگ مراسم بزم در اردوي ايرانيان برپا بوده است.

من با شما هم داستانم که ايرانيان امروز مانند نياکانشان شادمانه نيستند و به سخن ديگر شادي کارکرد همواره‌ي خود را در زندگاني ايراني از دست داده است. به سخن ديگر، شادمانگي از پديده‌اي دروني، منشي و روانشناختي به پديده‌اي يکسره فرهنگي فروکاسته است. اگر ايرانيان روزي چند در سال شادمانه‌اند، اين شادمانگي به پاس آن است که بر خود بايسته مي‌دانند که در آن روزها شادمان باشند. اما اين جشن‌ها و بهانه‌هاي شادماني در ايران کهن برآمده از خاستگاهي دروني و نهادي روانشناختي بوده است. امروز تنها کارکرد بيروني و فرهنگي آن به جا مانده است. اين آن دگرديسي است که من در آغاز سخن از آن ياد کردم و ما نشانه‌هاي اين فروکاستن را در آثار ادبي بسيار روشن مي‌بينيم.

اين که در سروده‌ها و نوشته‌هاي امروزين کم‌تر به شادي پرداخته مي‌شود از آن روست که شادي بادل و جان و نهاد و نهان سخنور و سراينده آميخته نيست، از همين روست که در آفريشن ادبي که آفريشني است ناخوداگاهانه و برآمده از جوشش‌هاي دروني از آن چه در ژرفاي نهاد هنرمند مي‌گذرد، شادي نمودي کم تر دارد. چون هيچ هنرمندي بيش از نوشتن يا سرودن به آن نمي‌انديشد که چه خواهد آفريد. البته پيرنگي در ذهن دارد، اما آن پيرنگ روشن نيست که چه سرانجامي خواهد يافت. هرگز کسي نمي‌تواند با سنجيدن و انديشيدن باريک به آفريدن بياغازد. پس آن سرود يا آن نوشته برترين نشانه‌ي ساختاري منشي و دروني هنرمند است. آيينه‌اي است که آن چه هنرمند خود نيز به روشني نمي‌داند و از آن آگاه نيست، در آن باز مي‌تابد پس اگر شما در سروده يا نوشته‌اي سخني از نوروز يافتيد، اين سخن در شمار آن انديشيده‌هاست. کسي از هنرمند خواسته است يا خود او بر آن سرافتاده است که درباره‌ي نوروز بنويسد يا بسرايد. اين آن دگرديسي است که من دوباره برآن انگشت مي‌نهم که شادي از پديده‌اي دروني به پديده‌اي فرهنگي فروکاسته است.

  اما در ادبيات کلاسيک ما حتي در داستانهاي با پايان تراژديک در طول داستان با بزمها و عيدها و شادمانيهاي بسيار روبهرو هستيم که هر کدام در روح خواننده اثر خود را باقي ميگذارد و نشان از همان روحيهاي است که شما دربارهاش گفتيد.

بي گمان چنين است. در شاهنامه در شکست‌ها و اندوهان بزرگ و ناکامي‌هاي دل گداز شما رگه‌ها و نشانه‌هايي از شادماني و اميد را مي‌بينيد. حتي استاد طوسي گاه در فرجام اندوه نامه‌اي خود با خواننده سخن مي‌گويد و بر آن مي‌رود که آدمي بنده‌ي فرمانبردار سرنوشت نيست و آن سرنوشت تلخ را اگر بخواهد مي‌تواند به سرنوشتي نوشين بدل کند.

  انتخاب اول بهار به عنوان عيد نوروز چه قدر به اين روحيهي شادي خواه ايراني برميگردد. اين که اول بهار زمان زايش طبيعت و رويش درختان وبه نوعي شادي طبيعت است؟

شما بر جشني انگشت برنهاديد که از ديد من نمونه‌ي برترين و نماد شادماني و اميد و خجسته‌گي است در منش و فرهنگ ايراني. جشن نوروز به آن شيوه‌اي که ما در اين روزگار آن را برمي‌گزاريم به راستي آميزه‌اي از چندين جشن و آيين است که اندک اندک با هم در آميخته است. در همه‌ي اين جشن‌ها و آيين‌هايي که سرانجام نوروز از پيوند و آميختگي آن‌ها با يکديگر برآمده و سربرآورده است، شاماني جايگاهي بنيادين دارد. آن چه به آن اشاره کرديد زمينه و پاره‌اي در جشن و آيين نوروز است که گاهشمارانه است. در آغاز سال نو ايراني به همان سان در آغاز جشن نوروز خجسته‌ترين وبشگون‌ترين رخداد کيهاني و اخترانه رخ مي‌دهد، و آن هم ترازمندي بهاري يا اعتدال بهاري است که خورشيد به باره‌ي بره،” برج حمل” در مي‌آيد. روزو شب يکسان و همساز و هم تراز مي‌شوند از ديد ايرانيان اين رخداد خجسته‌ترين است. چون به چيرگي سرما و شب پايان داده مي‌شود وديگر بار روز ، روشني، گرما آغاز مي‌گيرد به چيرگي جستن و برتري يافتن. در باورشناسي ايران گرما و روز و روشني بسيار خجسته‌اند و مي‌توان گفت که هيچ کيش و آيين ايراني را ما نمي‌يابيم که اين پديده‌ها در آن کار کردي بنيادين نداشته باشد. اما در مقابل سرما و شب پديده‌هايي اهريمني و گجسته‌اند. از همين روي اين رخداد کيهاني که خجسته‌ترين است يکي از پايگاه‌هاي نوروز شده است .هنگامي که روز بر شب چيره مي‌شود به راستي زندگي است که بر مرگ چيرگي جسته است. نيکي است که بر بدي، شکوفايي است که بر پژمردگي چيره شده است. از همين روست که گيتي با رستاخيزي بزرگ مي‌شکوفد.با رستاخيزي بزرگ در طبيعت.

  و آيا همين نيکيها و چيرگي خوبي بر بدي در بطن اين جشن نيست، که در طول تاريخ علي رغم اتفاقات بسياري که طي قرنها بر اين جشن رفته علت ماندگاري آن شده؟

آفرين. انگيزه‌ي ماندگاري نوروز يکي اين است که آميزه‌اي از جشن‌هاي گوناگون است دو ديگر اين است که در همه‌ي اين جشن‌ها شادماني کارکردي بنيادي دارد، پس جشن نوروز چندين بار شادمانه‌تر است از هر جشن ديگر. سه ديگر اين است که نوروز معنايي ژرف و جهان شناختي دارد. که آن را من “بازگشت به آغاز” مي‌نامم.

 بازگشت به آغاز، يعني کامل شدن سيکل گردش ماه؟

در جاهاي مختلف به اين نکته اشاره کرده‌ام الان به کوتاهي اشاره مي‌کنم. نوروز به شيوه‌اي راز آلود و نمادين يادآور آفرينش است، آفرينش در باورهاي ايراني به گونه‌ي چرخه‌اي انجام مي‌پذيرد. به سخن ديگر، درست است که آفرينش انجام و آغازي دارد. انجام آفرينش رستاخيز است. اما در درون اين انجام و آغاز فراگير، آفرينش به گونه‌اي چرخه‌اي يا “سيکليک” انجام مي‌پذيرد. درست مانند زمان. زمان تاريخي، “گيتيگ” که سده‌ها و هزاره‌ها آن‌ها را مي‌سازند. هر هزاره از ده سده ساخته مي‌شود و هر سده از صد سال. سال گيتيگ يا زميني، نمادي است از يک چرخه‌ي آفرينش يا سال اسطوره‌اي و هستي شناختي است. به همان سان که سال زميني به چهار پاره، بخش مي‌شود و هر پاره، به سه ماه. در فرجام هر سال زميني دوازده ماه را در بر مي‌گيرد. سال آفرينشي و هستي‌شناختي نيز به چهار پاره تقسيم مي‌شود که هر کدام از اين پاره‌هاي چهارگانه سه هزار سال به درازا مي‌کشند. پس اين سال در فرجام دوازده هزار سال در سنجش با سال زميني درازا خواهد داشت.

در سه هزاره‌ي نخستين، آفرينش در توان است (بالقوه) و در انديشه‌ي اورمزد مي‌گذرد. در سه هزاره‌ي دوم که «بندهش» يا «بندهشن» ناميده مي‌شود، آفرينش به کردار در مي‌آيد (يعني بالفعل مي‌شود) اما پاک و پيراسته است.

 در سه هزاره‌ي سوم که «گوميچشن» يا «آميزش» نام دارد مي‌آلايد. به آميختگي دچار مي‌شود. اين فاجعه‌ي آفرينش است. در پي اين آميختگي است که مرگ و نابودي فراز مي‌آيد. در سه هزاره‌ي چهارم که «وچارشن» يا «گزارش»«جدايي» نام دارد، آفرينش به پاکي و پالودگي آغازين خود باز مي‌گردد. به اين گونه که در آغاز هر کدام از هزاره‌هاي بازپسين يکي از فرزندان زرتشت به شيوه‌اي شگفت به جهان مي‌آيد تا آفرينش آميخته‌ي آلوده را به پاکي و پيراستگي نخستين بازگرداند. در آغاز هزاره‌ي نخستين «هو شيدر»، در آغاز هزاره‌ي دوم (هوشيدرماه) و در آغاز هزاره‌ي سوم (سوشيانت) بدين سان چرخه‌اي از آفرينش پايان مي‌گيرد تا چرخه‌اي ديگر آغاز بپذيرد. ديگر جشن‌هاي آفرينش در سال کيهاني و هستي شناختي رخ مي‌دهد. بازگشت به آغاز همواره همراه است با شکفتگي، شادابي و شادمانگي و جواني و پرتواني و سرانجام زندگي و سرسبزي. زيرا آنچنان که گفته آمد: مرگ، نابودي، پژمردگي، اندوه و نااميدي دستاورد آميختگي و پالايش است. هنگامي که سال زميني به فرجام مي‌آيد، جهان از بند تاريکي، سرما و افسردگي مي‌رهد. زيرا که سال زميني به آغاز خود بازگشته است. به بهار، به نوروز.از همين روست که رستاخيزي در گيتي رخ مي‌دهد. زندگي، پويايي، توان، جواني و شادابي گيتي را فرا مي‌گيرد. من برآنم که چون معنايي چنين ژرف در جشن و آيين نوروز نهفت است، آن را با هستي، با آغاز و انجام جهان، با سرگذشت و سرنوشت جهانيان پيوند مي‌دهد. جشن نوروز برترين و گران مايه‌ترين جشن ايران شده است.

  به همين دليل هم هست که نوروز را مجموعهي جشنهاي کوچکتري ميتوان دانست که در طول سال هست؟

بله اين جشن بر پاس اين معناي ژرف هستي شناختي که در آن نهفته است جشن‌ها و آيين‌هاي ديگر را به خود درکشيده است و از آن ها بهره برده است. هم از اين روست که نوروز هنوز پس از هزاران سال، با شکوه پارينه برگزار مي‌شود. هيچ يک از جشن‌هاي ايراني از اين ديد نيز با نوروز سنجيدني نمي‌توانند بود، نوروز را نه تنها ما ايرانيان بزرگ مي‌داريم و جشن مي‌گيريم، در بسياري از کشورهاي جهان اين جشن، جشني است بسيارگرامي هم در جغرافياي پهناور فرهنگي ايران. در سرزمين هايي که بخشي از «ايرانشهر» بوده‌اند و امروز از آن جدا شده‌اند، اما هنوز در جغرافياي فرهنگي ايران جاي دارند، نوروز برگزار مي‌شود. در کشورهايي نيز که بخشي از اين جغرافيايي پهناور نبوده‌اند هم ما مي‌بينيم که نوروز جشني است، شناخته.

  و در واقع نوروز نشانهي فرهنگ ايراني است؟

نوروز را به راستي درفش و نماد فرهنگي ايران مي‌دانند، در هر جاي که نام او نشاني از نوروز هست مي‌توانيم استوار بر آن باشيم که فرهنگ گرانسنگ و ارزشمند ايراني تا آن جا راه برده است و دامان گسترده است.

  آيا ميتوان چند مورد از اشتراکات بين جشنهاي کوچکتر ايران و نوروز رااشاره کرد؟

جشن‌هاي پيشين به شيوه‌هاي گوناگون در جشن  نوروز بازتاب يافته است. نمونه يکي از خاستگاه‌هاي نوروز ترازمندي بهاري است. که بنياد جشن هاي گاهشمارانه شمرده مي‌شود. يکي ديگر از خاستگاه‌هاي نوروز رخدادي اسطوره‌اي است، بر تخت نشستن جمشيد و گلگشت شگفت او در پهنه‌ي آسمان.پاره‌اي از رسم و راه‌هاي نوروزي به جشن‌هاي آييني و باور شناختي باز مي‌گردد. مانند رفت و روب خانه‌ها پيش از نوروز.

  مگر اين رسم مختص خود نوروز نيست؟

نه، اين رسم يادگاري است که از جشن فروردينگان. جشن بزرگداشت «فرورها» برجاي مانده است. چون ايرانيان بر اين باور بوده‌اند در پنج روز پاياني سال کهن و پنج روز آغازين سال نو، فروهر در گذشتگان از مينو (جهان نهان) به گيتي مي‌آيند و به ديدار زندگان. از اين روي خانواده‌هاي ايراني، مي‌کوشيده‌اند که خانه‌هاي خود را به بهترين و پاکيزه‌ترين شيوه بروبند،از گردو دوده و آلايش بزدايند. جامه‌ي نو در برکنند و آماده‌ي پذيرايي از ميهمان باشند. هم آنان ميهمانان شگفت‌ فراسويي، هم بهار و هم ميهماناني که براي فرخ باد نوروز به نزد آنان مي‌روند. به همين سان مي‌توان نمادها و نشانه‌هاي ديگر را در جشن و آيين نوروز يافت که از جشن‌ها و آيين‌هاي ديگر به يادگار مانده است.

  سوال آخرم چندان مربوط به نوروز نيست آيا شما به ربط داشتن فرورهاي ايراني و مُثُل افلاطوني اعتقاد داريد؟

به گمان بسيار، اين انگاره هست. يعني حتي کساني که در تاريخ انديشه پژوهيده‌اند از دانشمندان باختر زمين نخست اين انگاره را در پيش نهاده‌اند که جهان مثالي افلاطوني برگرفته از جهان فروري ايراني است از آموزه‌هاي زرتشت که افلاطون سخت به آن‌ها باور داشت و به شاگردان خود فرموده بود که اندرزها و گفته‌هاي زرتشت را خوش بنويسند و از ديوارهاي آکادمي بياويزند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY