شهادت تاریخ به اسارت اندیشه
بازديد : iconدسته: ادبیات


گفت و گو با بلقیس سلیمانی رمان نویس، حوریه سپاسگزار
شما يکي از کساني بوديد که به برنامه‌هاي اعلام شده از سوي وزير پيشنهادي ارشاد قبل از تأييد صلاحيت ايشان واکنش نشان داديد به نظر شما سياست‌هايي که هر چند سال يک بار با آمدن يک مسئول جديد تغيير مي‌کند تا چه حد مي‌تواند در فضاي فرهنگي کشور تأثيرگذار باشد.


اين تغييرات مداوم نشان از يک وضعيت بي ثبات سياسي و فرهنگي دارند . در درجه‌ي اول استراتژي نظام به طور کلي، تأکيد بيش از اندازه بر فرهنگ است، يعني در قياس با نظام‌هايي که در ساختار سياسي آن‌ها اقتصاد حرف اول را مي‌زند، در جمهوري اسلامي اين رويکرد فرهنگي است دليل آن هم روشن است؛ اصولا يک نظام ايدئولوژيک با نشانگان فرهنگي‌اش خود را مستقر مي‌کند و به جهانيان مي‌شناساند وگرنه نظام‌هاي اقتصادي، به هر حال کم و بيش يکسان در کشورهاي مختلف پياده مي‌شوند. در حالي که هويت يک نظام را رويکرد فرهنگي آن مي‌سازد. در جمهوري اسلامي تا اين‌جاي کار با توجه به تکثر نسبي مراکز قدرت در داخل چهارچوب نظام، بسته به اين‌که کدام گروه به قدرت برسد رويکرد فرهنگي آن‌ها شل کن، سفت کن داشته، اصلاح‌طلبان و ميانه روها که سرکار مي‌آمدند، کمي نسبت به اصول‌گرايان سختگيري کمتري در مثلا اخذ مجوز محصولات فرهنگي وجود داشت، براي همين هر دولتي يا قوانين موجود را به نفع رويکرد خود تغيير مي‌داد يا قوانين تازه‌اي وضع مي‌کرد، و اين شکل در تمام اين سال‌ها وجود داشته. زيرا قوانين و دستورالعمل‌ها بر فراز سر سهم خواهان از قدرت قرار ندارند و به سادگي مورد سوء استفاده قرار مي‌گيرند. متأسفانه اين تغييرات به بازارهاي توليد و توزيع و مصرف کالاهاي فرهنگي آسيب مي‌زند. زيرا نمي‌توانند برنامه ريزي طولاني مدت داشته باشند. هنوز خيلي مانده که قانون حرف اول و آخر را در اين مملکت بزند

سهم هنرمندان و اهل فرهنگ در واکنش به اين سياست‌ها و يافتن راه عبور از موانع چقدر است؟ و چه بايد کرد.
هنرمندان و اهل قلم و فرهنگ نيازمند فضاي باز فرهنگي هستند. خلق در تاريکي و بگير و ببند صورت نمي‌گيرد. اهل هنر بايد از طريق نهادهاي صنفي خود در درجه‌ي اول و با حرکت‌هاي شخصي در درجه‌ي دوم نسبت به تغيير قوانيني که منجر به بستن فضاي فرهنگي مي‌شود، واکنش نشان بدهند. البته که آنچه به جايي نرسد فرياد است. اما ما در قبال وجدان خودمان و تاريخ مسئول هستيم، البته فشار افکار عمومي را هم نبايد دست کم گرفت.
بارها شاهد بوده ايم که دولت‌ها يا نهادها در مقابل افکار عمومي عقب نشيني کرده‌اند. به هر حال خلق و اميد به خلق اثر هنري در چنين فضاي ملتهبي که شما نمي‌دانيد با کي سر و کار داريد، بسيار سخت است. اما يادمان باشد که راه‌هاي رساندن اثر هنري، به خصوص اثر نوشتاري به دست مخاطب امروز روز، فقط از طريق اخذ مجوز از وزارت ارشاد نمي‌گذرد. ما شاهد هستيم نويسندگاني که آثارشان در کشور خودشان مجوز نمي‌گيرد. اثر را در کشورهاي ديگر چاپ مي‌کنند و به طريقي به دست مخاطب مي‌رسانند يا از طريق فضاي مجازي کار را در اختيار خوانندگان قرار مي‌دهند. اين هست که مسئولان مميزي زحمت ما مي‌دارند و عرض خود مي‌برند.

موانع بازدارنده و نظارت از بالا چه وضعي را در عرصه ي هنر و ادبيات به وجود خواهد آورد؟ و آيا مي‌تواند مانع از خلق آثار ادبي و هنري بشود؟
کسي از بزرگان گفته است در هنگامه‌ي جنگ موزه‌ها خاموشند. واقعيت اين است هنر دستوري، هنر نيست، هنر حکومتي و ايدئولوژيک هم هنر نيست. سرشت هنر با لذات با آزادي گره خورده زيرا فرزند خلف آزادترين قوه‌ي آدمي، يعني قوه‌ي تخيل است. مهار تخيل توسط خود نويسنده هم خيانت است چه برسد به نيروهاي بيروني البته در کل قوه‌ي تخيل هم در جهاني زير سيطره‌ي سوپر اگو و نظام نشانگاني زبان است، با اين همه نسبت به قواي ديگر زمين بازي‌اش فراخ تر است. موضوع اين است که هنر و فرهنگ يک سرزمين را نبايد بازيچه‌ي آمد و شد حکومت‌ها و دولت‌ها کرد يا در خدمت نظام‌هاي سياسي درآورد. يک اثر هنري نمايندگي مي‌کند يک ملت، يک کشور، يک فرهنگ را.
خامــــوشي هنرمند مميزي کردن او و آثارش ممکن است يک چند به سود يک گروه سياسي يا حکومت باشد، اما در نهايت وجدان بشري و تاريخ آن‌ها را محکوم مي‌کنند. شما نگاه کنيد به حاکميت کمونيسم در اتحاد جماهير شوروي، در برهوتي که آنان ساختند، اگر تک درختي هم پديد آمد به سختي باليد. ولي در نهايت اين صفحه از تاريخ هفتاد ساله‌ي ادبيات انگار از ميان تقويم اين کشور کنده شده، حتي خود کمونيست‌ها هم بعدها متوجه اين خشکسالي و قحط سالي هنري شدند واي بسا خود را هم شماتت کردند. ولي واقعيت اين است اگر الان از آن دوران به عنوان يک دوره‌ي سياه نام برده مي‌شود، به خاطر اين است که بعد از قرن طلايي نوزده، در روسيه ناگهان همه چيز خاموش شد. وقتي هم اثري خلق نشد که نمايندگي کند مثلاً روح انسان در بند کمونيسم را، تو گويي هيچ شاهدي هيچ سندي دال بر اين‌که روزي روزگاري انسان روسي دربند بود. وجود نخواهد داشت. البته که خوشبختانه همان تک درخت‌ها بر آن‌چه بر انسان روسي رفته است کم و بيش شهادت مي‌دهند ولي آدمي در حد و اندازه‌ي داستايفسکي که آثارش آينه‌اي باشند که يک فرد روس خودش را در آن ببيند در اين دوره نداريم و اين فقدان بر مي‌گردد به فضاي بسته‌ي آن دوران و به بگير و ببند آن و به دولتي و ايدئولوژيک کردن هنر.

تأثير اجراي چنين سياست‌هايي در عرصه‌هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و به طور کلي سرنوشت و آينده ي کشور چه خواهد بود.
ببينيد واقعيت اين است در ايران آن خواست مشروطه طلبان همچنان روي زمين مانده است. يعني همچنان فعالين مدني مدام درخواست اجراي قانون و حکومت قانون را دارند. متأسفانه در تمام اين سال‌ها نه تنها قانون حاکميت نيافت که گاهي شهروندان ما به آن چه جرجو آگامبن،هموساکر مي‌نامد تنزل مرتبه داده شده اند. درواقع هموساکر کسي است که نه تنها قانون از او حمايت نمي‌کند که ديگران به همين دليل مي‌توانند حقي از او سلب کنند يا او را مجازات کنند. در چنين وضعيتي آدم‌ها به خودي و غيرخودي تقسيم مي‌شوند و قانون تنها مشمول حال خودي‌ها مي‌شود و غير خودي هم همان هموساکر است.
اين فقدان، اين بي قانوني، در نهايت جامعه را به فروپاشي نزديک مي‌کند. شما به همين انتخاب شهردار تهران نگاه کنيد، او به لحاظ تحصيلات از نگاه قانون نمي‌تواند شهردار باشد اما خيلي راحت مي‌گويند خب قانون را تغيير مي‌دهيم يعني برخي از آدم‌ها در اين ملک بر فراز قانون مي‌ايستند. و اين فاجعه است. خب در چنين واقعيتي آن‌چه از بين مي‌رود اعتماد عمومي است که سرمايه‌ي يک حکومت است. ولي از سوي ديگر جامعه هم وقتي مي‌بينيد قانون بازيچه است. در نبود قانون وارد يک فاز باري به هر جهت مي‌شود. وارد فازي که مي‌گويد؛ ديگي که براي من نمي‌جوشد، سر … اين‌جاست که خندق عظيمي بين مردم و حاکميت پديد مي‌آيد و حتي انسجام ملي به خطر مي‌افتد.

شما به عنوان يک رمان نويس که کارهاي موفقي هم خلق کرده ايد. وضعيت ادبيات داستاني ما را چگونه مي‌بينيد؟
ببينيد در اين ملک ما همه چيزمان به هم مي‌آيد، ما همان قدر ادبيات قدرتمند داريم که اقتصاد قدرتمند داريم که نقد ادبي قدرتمند داريم. بعضي‌ها فکر مي‌کنند با اين باريک‌هاي آب در اين برهوت مي‌توان باغ‌هاي دلگشا ايجاد کرد. ادبيات ما دارد تلاش مي‌کند خودش را سرپا نگه دارد. علي رغم بي‌مهري‌ها و وضع بد فرهنگي، سياسي و اقتصادي. همين که تا الان نمرده هنر کرده ولي واقعيت اين است براي تبديل شدن به باغ دلگشا، ادبيات ايران نياز به بسترهاي لازم دارد که يکي از آن‌ها فضاي باز فرهنگي است. ديگري داشتن زيست فرهنگي همگاني که به جرأت مي‌گويم ما اين زيست را نداريم. در سبد خريد ما، خيلي کم کتاب، بليت تئاتر و سينما و کنسرت و ديگر محصولات فرهنگي جا دارد. مي‌دانم اوضاع اقتصادي مردم خوب نيست. ولي اگر هم خوب بود و در دوره‌هايي هم که خوب بود مردم به جاي کتاب کاسه و بشقاب کريستال مي‌خريدند و گوشه‌ي خانه شان مي‌چيدند. ما تربيت فرهنگي نمي‌شويم طوري که مثلا رفتن به تأتر مثل خريدن دست کم لباس برايمان ضروري باشد. اين است که در اين خاک هنر چندان جايگاهي ندارد. به خصوص که بعضي هنرها مثل همين رمان، وارداتي هستند تا بومي بشوند و در ساختار فرهنگ يک کشور جا بيفتند زمان مي‌برد، بهتر است واقع بين باشيم خودمان را فريب ندهيم. ما علي رغم حدود صد سال پيشينه‌ي نوشتن رمان و داستان هنوز اول راهيم. ولي من به شخصه نااميد نيستم. گام‌هايي برداشتيم و اين گام برداشتن را نمي‌توان متوقف کرد. به هر حال روزي هم نوبت ما مي‌رسد. آسياب به نوبت.
جاي ما در عرصه ي ادبيات داستاني جهان کجاست؟ چرا نتوانسته ايم آثاري در حد پذيرش جهان خلق کنيم و نويسندگاني در حد پاموک، يا خالد حسيني يا برخي از نويسندگان و شاعران عرب در جهان داشته باشيم.
همان‌طور که گفتم گام‌هايي برداشته ايم اما به علل و دلايلي ما فعلا نتوانسته ايم جهان را متوجه خودمان بکنيم، يکي از اين علت‌ها، زبان منزوي و کم کاربرد و شعر محور فارسي است. اين زبان امتحان خودش را در شعر پس داده اما به نظرم براي نوشتن رمان ظرفيت‌هايش به اندازه‌ي شعر نيست.
زبان رمان زبان ترديد، تکثر، و زبان پنهان و آرگو هست. در ايران به دلايل گوناگون زبان فارسي در اين زمينه رشد کافي نداشته، يکي از علل آن به نظرم زبان بسيار منزه و فاخر آثار ادبي است که تبديل به متر و ميزان شده اند. رمان قرار است از آدم‌هاي معمولي و بخش‌هاي تباه زندگي آدمي بنويسد که زبان فارسي خيلي تاريخ پرباري در اين زمينه ندارد.
دليل ديگر آن اين است که ادبيات داستاني در ايران از همان آغاز، خيلي روشنفکرمآبانه وارد فازي شد که نتوانسته آن‌طور که بايد و شايد مورد اقبال مردم قرار بگيرد. منتقدين و مورخين و آکادميسسين‌ها با بر کشيدن آثار فرم گـرا و سرآمد گرا به عنوان ادليات واقعي عملا بخش عظيمي از توليدات ادبي را از چرخه‌ي پذيرش عمومي و داوري ادبي بيرون انداختند. من فکر مي‌کنم اگر ما يک جين آستين ايراني داشتيم، احتمالا يک خط به او در تاريخ ادبيات اختصاص مي‌دادند ولي به فرض اگر بکت داشتيم صد صفحه به او اختصاص مي‌داديم. روشنفکران ما ادبيات داستاني ما را آن قدر تراشيدند که عملا چيزي از آن باقي نماند. شايد حتي بتوان گفت اثري يا آثاري مثل بوف کور را به مثابه‌ي همان تخت اسطوره اي گذاشتند وسط و هر اثري که به قامت آن نبود را از
چرخه ي حيات انداختند و اين کم آسيب به بال و پر گشودن ادبيات ما نزد. البته مواردي که شما مثال آورديد خاص هستند، خالد حسيني که اصلا به انگليسي مي‌نويسد و حسابش جداست و از چيزي مي‌نويسد که در يک لحظه‌ي تاريخي مردم خيلي مشتاق بودند راجع به آن بدانند، يعني افغانستان. راستش از نظر من بچه‌هاي افغانستاني که به فارسي مي‌نويسند، نويسنده‌هاي بهتري از خالد حسيني هستند. اما چون به فارسي مي‌نويسند محکوم به گمنامي هستند. اابته بايد غبارها فرو بنشيند و اي بسا افغانستان که از صدر خبرها پايين آمد در غرب خالد حسيني هم فراموش بشود. پاموک اما فرق مي‌کند، چند کتاب درجه يک دارد و چند کتاب بد. يادمان باشد هشت کشور به زبان ترکي تکلم مي‌کنند و پاموک هم خودش به زبان انگليسي مسلط است. خب موضع‌گيري‌هاي او هم در نامدار شدنش بي‌تأثير نبود. با اين همه هنوز دير نيست و اي بسا ما هم در آينده‌ي نزديک کسي مثل پاموک را تحويل جهانيان بدهيم. هر ملتي زماني دارد، هرگونه‌ي ادبي زماني دارد، همان‌طور که هر تمدني زماني دارد. شب دراز است و قلندر بيدار.

بسياري از شاهکارهاي ادبي در کشورهايي که تحت سلطه ديکتاتوري بوده اند خلق شده اند و زير سايه سانسور شديد! با اين حال منطقي است که سانسور راعامل بازدارنده ي خلاقيت بدانيم؟
من مي‌دانم که تنگناها، حتي در زندگي روزمره هم گاهي آدم‌ها را وادار به خلاقيت مي‌کند. اما آسيبشان بيشتر از سودي است که به ما مي‌رسانند. تنگناها آدم‌ها را به تعبير آگامين ممکن است به مرحله‌ي از حيات برهنه يعني درجه اي از حيات که ما را به حيوانات نزديک مي‌کند،برسانند. البته زندگي ما را به تکاپو وا مي‌دارد تا زنده بمانيم و مقاومت کنيم ولي براي خلق اثر هنري ما بايد تا رأس هرم مزلو پيش رفته باشيم. يعني تا مرحله‌ي خود شکوفايي اگر ما هنوز در قاعده‌ي هرم باشيم و امنيت و نيازهاي مادي مان برآورده نشده باشند، محال است بتوانيم دست به خلق اثر هنري بزنيم. ببينيد واقعا در کشوري که من با هفده جلد کتاب نمي‌توانم بدون يک شغل ديگر غير از نو.شتن گذراندن زندگي بکنم و دائم دلهره‌ي لغو مجوز آثارم را داشته باشم و گاه حتي مورد مواخذه قرار بگيرم، آيا امکان خلق يک اثر هنري بزرگ را دارم، نه ندارم. مني که هر سطري که مي‌نويسم دست و دلم مي‌لرزد که ممکن است اين عبارت و اين کلمه ايراد داشته باشد از نظر مسئولان، آيا مـــي‌توانم اثـــر خوب
خلق کنم؟ نه نمي‌توانم.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY