پرويز شهدي، مترجمي پرکار است و براي اهل کتاب نامي آشنا و هر فرصتي براي ديدار او مغتنم. اخيراً ديداري داشتم با او که فرصتي شد براي گفتوگو دربارهي ترجمه و کارهاي اخيرش.
شهدي ميگويد: مشکل کشورهاي توسعه نيافته، عدم آگاهي در زمينههاي مختلف سياسي، اجتماعي، دانشهاي مختلف، فلسفه، روانشناسي است. هرچند در گذشته امتيازي از دانش و معرفت داشتهايم اما بيالتفاتي برخي از کساني که در راس حکومتها بودهاند، دامنهي اين آگاهيها را محدود و محدودتر ساخته و به همين دليل مخاطب کتابهايي که ترجمه ميکند به گفتهي خودش بايد آدم فرهيختهاي باشد که بخواهد مطالب جالب و بااهميتي را بداند، و با چنين نگاهي است که ميگويد:
البته ناشر هم بيتقصير است. خواننده کم است و ناشر نميتواند ريسک کند و کتابهايش در انبار بمانند و فروش نرود.
او دربارهي کليت کارهاي اخيرش ميگويد: «اخيرا در سه زمينه کار کردهام: آثار داستايفسکي؛ اگزوپري؛ رب گرييه.»
آثار اگزوپري عبارتند از: پرواز شبانه، نامه به يک گروگان، شازده کوچولو، خلبان جنگ، پيک جنوب (که به علت صفحات کم ضميمه شش جلد شده است)، دژ و زمين آدمها.
و دربارهي انتخاب اسم اين آخري (زمين «آدم»ها به جاي «انسان»ها) ميگويد که عمدا آدم را جايگزين انسان کرده است چرا که «آدم» جنبهي عامتري دارد. همه آدماند. اما کمتر کسي «انسان» ميشود. انسان درجهي بالاتري دارد.
شهدي دربارهي ترجمهي دژ (که دو سه ماهي است از چاپ بيرون آمده) ميگويد:«سختترين کاري است که تا به حال کردهام. موضوع نوشتار اين کتاب خيلي گنگ است. چون جريان سيال ذهن است. بعضي جملهها فعل ندارد. بعضي جاها فعل در جمله پنهان است و سردرگم کننده و بسيار دشوار. زبانهايي که مذکر و مونث دارند خيلي نويسنده را دچار اشتباه ميکنند. بايد بارها آن را بازخواني کرد تا فهميد که حرف تعريفهايي که آمده به کدام اسم برميگردد. گاهي چند حرف تعريف ميآيد که معلوم نيست اشاره به کدام کلمه است. من براي ترجمهي کتاب (دژ) سه راه داشتم: يا آن چيزي را که نويسنده گفته به فارسي برگردانم، يا آنچه را که خواننده ميفهمد بنويسم که با اصل مطابقت نميکند و يا بين اين دو تا را بگيرم يعني هم رعايت گفتههاي نويسنده را بکنم و هم به شکلي دربياورم که براي خوانندهي فارسي زبان قابل درک باشد. و اين کار خيلي مشکلي است. «چون زبانها با هم فرق دارند و انطباق عيني بينشان نيست». البته با توجه به زحمات شهدي در ترجمه آنطور که ناشر ميگويد «خوشبختانه اين کتاب مورد استقبال قرار گرفته.»
از شهدي دربارهي بازترجمهي بعضي آثار کلاسيک ميپرسم و ضرورت آن. ميگويد با توجه به اينکه بعضي آثار در گذشته نستبا دوري ترجمه شدهاند و با در نظر گرفتن تغيير و تحول يافتن زبان، اين آثار زبانشان قديمي شده و دوباره ترجمه کردن آنها خالي از لطف نيست. البته خود من تمايلي به بازترجمهي آثاري مثل شازده کوچولو نداشتم (چراکه از آن حدود ۶۴ ترجمه در بازار موجود است و بعضي جزء بهترين ترجمهها هستند.) ولي چون ناشر از من «مجموعه» کارهاي اگزوپري را خواسته، ناچار به بازترجمهي آن شدم.
از طرف ديگر، معتقدم هر مترجم با نگرش خاص خود کتاب را ترجمه ميکند؛ از اين رو هر چه ترجمههاي يک کتاب بيشتر و متنوعتر باشد جهان هاي بيشتري را رو به مخاطب ميگشايد: و با توجه به برداشت خاص هر مترجم، چه بهتر که يک کتاب مهم از ديدگاههاي مختلف بررسي شود. ضمن اينکه هيچ کاري کامل نيست و اشتباهات يک ترجمه را ميتوان با مراجعه به ترجمههاي ديگر فهميد و اين به کامل شدن درک کتاب و روند ترجمه کمک ميکند: «گاهي ممکن است که چيزهايي را يک مترجم متوجه شود ولي مترجم ديگر متوجه نشود و برعکس.»
او درباره ترجمه آثار ربگريه ميگويد: آنچه من ترجمه کردهام يک مجموعه از آثار اوست که عبارتند از: پاککنها، سال گذشته در مارين باد، جن، براي رماني نو، طرحي براي انقلاب در نيويورک، خاطرات مثلث طلايي، وعدهگاه و تعيين وضعيت شهري خيالي.
آثار داستايفسکي هم تقريباً يک مجموعه است شامل: برادران کارامازوف، جنايت و مکافات، خاطرات خانه مردگان که اين سه اثر پيشتر درآمدهاند، مردمان فرودست، تحقير و توهينشدهها، يادداشتهاي زيرزميني (زيرچاپ است) و شبهاي روشن هم ضميمه يادداشتهاي زيرزميني است که در نمايشگاه کتاب عرضه خواهند شد.
با توجه به وضعيت نابسامان بعضي ترجمهها در چند سال اخير، شهدي ميگويد: به نظر من مترجم بايد تحصيلات آکادميک داشته باشد و در محيطي باشد که به آن زبان حرف ميزنند. آگاهي به ريزهکاريهاي زبان نيز لازم است. ترجمه هم فن است و هم هنر. مترجم بايد ذوق، تجربه و تبحر هنري داشته باشد. ذوقِ انتخاب واژه. وقتي ميتوان کلمه «پژوهش» يا «بررسي» را به کار برد، چرا «تحقيقات»؟» من حتي در کتابي ديدهام که مترجم به جاي «نتيجه گيري» کلمه «متندّج» را آورده است.
شهدي ميگويد از چهارده پانزده سالگي به داستايفسکي علاقهمند بوده است: او بيش از نيم قرن عمر خود را وقف اين متفکر کرده است. او ميگويد «داستايفسکي وجوه بينهايتي دارد. او حتي در انتخاب نام شخصيتها منظور داشته است. مثلا راسکولنيکف. ريشه اين اسم راسکول و در روسي به معناي ياغي است. و با توجه به ريشهي تاريخي کساني که از ارتودکس جدا شدند اسمشان را ياغي گذاشتند… يا مثلاً سوفيا ريشهاش يوناني و به معناي نجابت، پاکدامني و مهرباني است. و تضادي که در کتاب ميبينيم به اين علت است که او بر اساس احتياج مادي زن پدر مجبور به خودفروشي ميشود. مانند روسپي بزرگوار سارتر، مسيحي است که بالاي صليب ميرود.»
شهدي با خواندن مقالهها و کتابهاي مختلف خيلي سعي ميکند خود را به زبان اصلي، افکار و انديشههاي نويسنده نزديک کند. او در مقدمهي کتاب جنايت و مکافات نوشته است: «حدود شصت سال است که با اين نويسنده شگفتانگيز و اين مرد استثنايي که رمانهايش برگرفته از زندگي و خلق و خوي شخصياش است کلنجار ميروم. اولين بار حدود شصت سال پيش با ترجمهي خلاصهاي از جنايت و مکافات با او آشنا شدم…»
پرويز شهدي هفتاد-هشتاد عنوان ترجمه در کارنامهي کاري خود دارد. بعضي کتابهايش به چاپ چهارم رسيدهاند. اما همچنان بيهياهو و ادعا به کار خودش مشغول است و به قول خودش افتادهاي است آزاده.
«شهدي» افتادهاي است آزاده/ کس نيايد به جنگ افتاده»