نگاهی به مقاله ی ” ادبیات چیست؟” ژان پل سارتر
بازديد : iconدسته: گزارش ها


مقالهي «ادبيات چيست؟» ژان پل سارتر ميکوشد مطالبهاي براساس تعهدات اخلاقي – سياسي هر نويسندهاي در عصر خودش را از طريق توصيف وجود ادبيات اثبات کند.
چنين مطالبهاي منحصراً به «نثر» مرتبط ميشود تا آنجا که چنين مطالبهاي در کليت هنر قابل درک است؛ {هنرهاي} نقاشي، موسيقي و مجسمه، «چيزهايي» را ارائه ميدهند که آثارشان از اين منظر پرمعني و مفرح است و اجازهي تفسيرهاي ضد و نقيض را به خواننده ميدهد. به همين دليل موضعگيريهاي قابل فهم و روشن و به تبع آن احساس تعهد، محال است. البته درمورد «شعر» هم صدق ميکند. آنجا که شعر، واژگان را به مثابه «چيزهايي» ابداع ميکند که «نشانه»اي نيست – همان کاري که نثر انجام ميدهد – تا نگاه خوانندگان را به سمت کيفيت و چهگونگي در جهان هدايت کند.
هرکسي، چيزي را نامگزاري ميکند، آن را تغيير ميدهد؛ هنگامي که آن چيز را در معرض نگاه افکار عمومي قرار ميدهد. بدينوسيله، آن چيز نميتواند مدت طولاني در سکوت حذف و مورد چشمپوشي واقع شود. وقتي کسي نثري مينويسد، موقعيتي را آشکار ميکند، بهطوري که ميتوان پرسيد چرا او دربارهي تمبر مينويسد و دربارهي يهودي ستيزي نمينويسد. چرا ميخواهد بيشتر اين نگاه جهاني را تغيير دهد.
رويکرد سارتر بر اهميت قائل شدن خوانش در محصولات ادبي بر زيباييشناسي نقد افرادي همچون آيسر، يائوس و … تاثير قطعي ميگذارد. براي هر نويسنده، اثر شخصياش هيچگاه «عيني» نيست. به اين معني که آن به شخص نويسنده وابسته نيست، بلکه فقط نويسنده هميشه چيزي که فقط در وجود خودش بوده را پيدا ميکند. دراين حالت نويسنده جملات را ميداند، پيش از اين که آنها را به نگارش درآورد. او فقط هميشه به ذهنيت شخصي خود تلنگر ميزند و نميتواند تاثير اصول و قواعد خود ر ا مثل مخاطب درک کند. براساس نظر سارتر، نويسنده نميتواند اثرش را تجربه کند، زيرا آن را ميآفريند. فقط خواننده چنين توانايي دارد که متن ادبي نويسنده را به مثابه موضوع عيني درک کند. او نشان ميدهد درخوانش چيز نويي نهفته است و خواننده شگفتزده ميشود. او مقابل تب و تاب داستان قرار ميگيرد و از کليت آن تأثير ميپذيرد و…. زيرا اثر هنري با ذهنيت او فرق دارد. در اين ميان در ارتباط با ديگران ضرورت هنر به اثبات ميرسد. اثر هنري درخواستي براي آزادي خواننده است که به آفرينش هنري خاتمه ميدهد. درحقيقت در اين خوانش دريافت کننده اثر هنري به سوي شوک نويسنده هدايت ميشود. زيرا اثر هنري، مفهومي را بروز ميدهد که خواننده آن را تجربه ميکند («خوانش، آفرينش هدايت شده است»)
در اينجا زيباييشناسي و اخلاق حاصل ميشود. تا آنجا که اثر هنري، آزادي خواننده را مطالبه ميکند و واقعيت اين است که هر نويسندهاي خواستار اين شرايط است، بدون اين که ارادهاش به نام دموکراسي مورد تاييد آزادي دو طرفه باشد.
دراين مسير، چنين نظرات فلسفي به معيار تاريخي – اجتماعي سارتر قابل ارجاع است . ضمن اين که نويسنده دربارهي زمان حال خود مي نويسد ، او به نام اميدها و رنج ها ، همعصران خود را پيش داوري مي کند . متن ادبي ، توصيف مي کند ، ضمن اين که آن متن خوانندگانش را نيز توصيف مي کند ،و به همين دليل دراين ميان کتاب ها قادرند کهنه شوند .به طوري که نويسنده سياه پوست ، ريچارد رايت ، مي تواند در موقعيت مشخص اجتماعي ادغام شود و فقط با چشمانش با جهاني که توسط سفيد پوستان و رنگين چشم تحت سلطه قرار گلفته، گفتگو مي کند .
براساس ماهيتش ، نثري که تحت فشار و استثمار با آن ها هم راي شده ، درحالي که بدون و حتي مخالف اراده ي نويسنده ، نوعي اجتماع آرماني را مطالبه مي کند ، سارتر را به عنوان معتقد به دموکراسي اجتماعي بي طبقه توصيف مي کند . قطعيات فلسفي در بخش اول مقاله « ادبيات چيست ؟ » ،اصطلاحي تاريخي – اجتماعي را کشف مي کند که توصيف کننده ي« ذهنيت يک جامعه هميشه در انقلاب » (ص ۱۲۲) درادبيات است .
بخش پاياني مقاله موقعيت نويسنده درسال ۱۹۴۷ را توصيف مي کند که در حال حاضر نظر مردم درباره ي ادبيات چيست ؟ و در مقايسه با پيشينيان بي واسطه، سارتر تاثير بزرگي بر نسل نويسندگان تاريخ گذاشت .تجربيات شخصي اش به عنوان عضوي از جنبش مقاومت {فرانسه} را وارد بازي مي کند، زماني که سارتر جنگ وشکنجه را به عنوان تم توصيف کرد که همين مساله همعصرانش را مجبور به چنين کاري کرد.انسان ها از ارتباطات شهروندي قطعي شده پيش از آن آزاد شدند و توانستند انتخاب کنند که خائن يا قهرمان باشند .درارتباط با وقايع تاريخي جنگ جهاني دوم نسل جديدي سر برآورد که در ادبيات ناشناخته ي موقعيت مرزي معناي عميقي به « موقعيت انساني » بخشيد . مشکلات رايج اين زمانه انسان است ، انساني که بايد سرنوشت خودرا تعيين کند و ارتباط ميان اخلاق و سياست برقرارکند و همچنين پرسيدن از نتايج عيني تعامل انساني است .به طور مستقيم دراين جا نقش روشنفکران سنگ محکي براي طرزتفکر انتقادي مقابل حزب کمونيست شد که چه گونه روشنفکر وابسته به هيچ حزبي اجازه دارد مردم و جامعه را وادار به پذيرش خود مختاري او کند . هرگز ادبيات اجازه ندارد عضو حزبي را با هدف تبليغاتي مغلوب کند.آزادي شخصي بايد با سوسياليسم همراه شود . سوسياليستي که منحصراً طبقه اي را دريک مسير منتهي به محکوميت به آزادي و همچنين آن چه در ارتباط با کانت مطرح مي شود « قلمروي اهداف » را به تصوير مي کشد .سارتر به تنهايي شالودهي يک حزب چپ غير کمونيسم را پايه ريزي کرد با عنوان حزب دموکراتيک انقلابي RDF که راه سومي را ميان کاپيتاليسم و کمونيسم جستجو مي کرد .


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY