«یوزف منگله» جانی آشوویتس یا پژوهشـگر علم
بازديد : iconدسته: گفت و گو

مصاحبه شونده: میرچی، رضا؛ مصاحبه کننده: وفایی، صادق؛

خرداد ۱۳۹۸ – شماره ۱۳۸ (۴ صفحه_ از ۶۰ تا ۶۳)

«یوزف منگله» جانی آشوویتس  یا  پژوهشـگر علم

«رضا ميرچي مترجم ايراني مقيم پراگ است که آثار نويسندگان صاحب نامي را به ويژه از کشور چک به فارسي برگردانده و اسلاوهاول، ايوان کليما و …پيش‌تر در سال ۹۵ که به ايران آمده بود گفتگويي با او داشتم و اين بار در اواخر ۹۷ که بار ديگر بعد از دو سال به ايران آمده بوديم.

ديداري دست داد و نشستيم و چند ساعتي گپ زديم و اين بار بيشتر در مورد مسايلي جز ادبيات، هرچند که محور اصلي گفتگو باز هم يک نويسنده بود ايوان کليما و شرح ديدار عجيب و مخفيانه‌اش با دکتر يوزف منگله پزشک نازي که شمار زيادي از اسراي اردوگاه آشووتيس را با انجام آزمايشات پزشکي و به گفته خودش علمي به کام مرگ فرستاده. گيرم چند روزي ديرتر از موعدي که قرار بود آن‌ها اعدام يا در کوره‌هاي آدم‌سوزي خاکستر شوند و همين است که دکتر منگله ادعا مي‌کند مرگ حتمي آن‌ها را به تأخير مي‌انداخته است.»

آمريکا نميخواهد برخي واقعيتهاي جنگ جهاني مطرح شوند/ديدار ايوان کليما با فرشته مرگ/کليما ميخواهد بازنشسته شود.

و اين پرسش شما که هميشه براي خود من سوال بود که چرا افرادي مثل يوزف منگله را اعدام نکردند و…و…و خيلي از اين «و»هاي ديگر. مطالعه خيلي عميقي داشته‌ام در اين مورد که – درست است که جنگ بوده، ولي اينها همه آدم‌کش بوده‌اند – چرا کسي با آن‌ها کاري نداشته است؟

  خب حتي با هويت جعلي فرار کرده بودند.

نه، نه. بايد به يک‌مقدار پيش‌تر برگرديم. اين آقا اولين و آخرين فردي نبود که گذاشتند زنده بماند. خيلي‌هاي ديگر هم وجود داشتند که زنده ماندند؛ ده ها و صدها نفر ديگر که زندگي‌هاي فوق‌العاده خوبي هم داشتند. اين‌ها همان افرادي هستند که در واقع بايد بگوييم زيربناي صنعتي آمريکا و چندين کشور ديگر، مثل برزيل و ديگر کشورها در آمريکاي لاتين را ساختند. محاسبه اين کشورها درست بود که مي‌گفتند اگر اين آدم‌ها را از بين ببريم سودي برايمان ندارد؟ بنابراين گوش اين افراد را گرفتند و به کشورشان بردند تا از آن‌ها بهره بگيرند و خود را بسازند.

   فردي مثل منگله که در برزيل بوده و مخفي هم زندگي ميکرده!

ببينيد، قبلا هم گفته‌ام؛ آمريکا به‌عنوان يکي‌ از کشورهاي فاتح جنگ، با اين افراد تعارف نداشت. مي‌گفت بيا برو در اين آزمايشگاه يا در آن مرکز تخصص‌ کارت را انجام بده!

  بهنظر شما صنايع موشکي آمريکا پايهاش از کجاست؟ اين موشک‌هاي «آين سواين» آلماني که چندبار با آن‌ها لندن را زدند، فکر مي‌کنيد کجا رفتند؟ به آمريکا! طرح اوليه همين هواپيماهاي مثلث‌شکل و رادارگريز امروزي فکر مي‌کنيد از کجا آمده؟ خب چرا بايد آمريکايي‌ها خيلي ساده بيايند اين افراد متخصص را بکشند و با چنين کاري جلوي پيشرفت خود براي رسيدن به دستاوردهاي علمي‌و فرهنگي را بگيرد. درواقع اين‌ها جنايتکاراني بودند که آمريکا به مغز و تخصصشان احتياج داشت.

  منگله هم همينطور بوده؟

آزمايش‌هاي منگله پزشکي بوده و روي دوقلوها، سه‌قلوها و … انجام مي‌شده است. البته اين تحقيقات در کشورهاي ديگر مثل انگليس هم انجام مي‌شده.

  شايد جنايت منگله اين بود که افراد مورد آزمايشاش زنده بودند. بيهوش يا بيحس نميشدند.

اتفاقا منگله نظرش اين بود که برعکس بايد او مدال بدهند، مي‌گفت چون آن افرادي که من رويشان آزمايش کردم، داشتند به سمت مرگ مي‌رفتند و من براي مدتي عمرشان را طولاني‌تر کردم. منگله مي‌گفت آن آدم‌ها قرار بوده مثلا امروز بميرند ولي من کاري کردم مرگشان يک‌ماه به تعويق بيافتد. مدال را به اين خاطر حق خود مي‌دانسته. آزمايش‌هاي او آن‌طوري که شما مي‌گوييد روي افرادِ بدون بي‌حسي و يا بدون بيهوشي نبوده است. همين آزمايش‌هاي آقاي منگله را در انگلستان هم انجام مي‌دادند.

  انگليسيها؟ روي اسراي جنگي يا مردم معمولي؟

نه؛ مردم معمولي. همه‌ي اين آدم‌هايي که گفتم، مثل منگله؛ چون داراي توان علمي‌و فرهنگي بودند، حيف بود بميرند. بنابراين به آمريکا برده شدند. اگر اين‌ها نبودند، يعني اگر دانشمندان آلماني نبودند، آمريکا، به‌ويژه در صنايع نظامي‌چيزي که الان مي‌بينيم نبود. تمام صنايع موشکي آمريکا مديون آلمان است. اتفاقا آن موشکي که گفتم، اسم قشنگي هم داشت (يک، دو) آينس‌واين. و يا همان بمب اتمي‌که با آن هيروشيما را زدند، اگر اطلاعاتش کمي‌زودتر به دست متفقين نمي‌رسيد، و توسط آلماني‌ها تکميل مي‌شد حتما باعث برنده‌شدن‌شان در جنگ مي‌شد.

حدود پنج‌‌شش سالي است که فيلم‌هاي مستند جنگ جهاني دوم را مي‌بينم. همين يک‌هفته پيش فيلمي‌ديدم که تعجب‌برانگيز بود! گوينده فيلم، جايي از فرازهاي پاياني فيلم گفت اين مسائلي است که آمريکا زياد دوست ندارد راجع به آن‌ها صحبت شود.

  يعني همين مساله که آمريکا از نظر تکنولوژي مديون آلمان است؟

نه از اين زاويه. مثلا اين‌که مدت‌ها زيردريايي‌هاي آلماني شب‌ها چراغ‌هاي نيويورک را مي‌ديدند، کشتي‌هاي باري را مي‌زدند و يا مستنداتي در مورد زماني‌که آمريکا از دست زيردريايي‌هاي آلماني بيچاره شده بود.

  ولي در نهايت، متفقين کد رمزهاي زيردرياييها را پيدا کردند.

ببينيد، تنها آمريکا موفق به اين کار نشد. دنيا بود که موفق شد. يعني هيتلر تنها ماند و بقيه موفق شدند شکستش بدهند.

براي درک بهتر موضوع مهاجرت دانشمندان يا به گفته امروزي ها (فرار مغزها)، بايد بيشتر به عقب برگرديم؛ يعني به قبل از شروع جنگ. اتفاقا چند سال پيش کتاب خوبي در تهران چاپ شد؛ فکر مي‌کنم سال ۷۴ بود.نامش: «دولت ايران ومتخصصان مهاجرآلماني (۱۳۱۰-۱۳۱۹ ش.)» است. اين کتاب مجموعه‌اي از نامه‌هاي يهودياني است که حس کرده بودند جنگي در راه است و مي‌خواستند هرچه سريع‌تر مکان امني براي خود پيدا کنند. البته تحصيل‌کرده‌ها براي اجراي منظور خود شانس بيشتري داشتند.

  از اين جهت که در ايران کسبوکار و پول بود؟

بله. ايرانِ آن‌زمان، حداقل فقير نبود، آرامش هم داشت و مهم‌تر از هرچيز خارج از اروپا بود. يهوديان اروپا اين نامه‌ها را براي دولت‌هاي مختلف مي‌فرستادند و مي‌‌نوشتند، مثلا من پزشک يا مهندس هستم و مي‌توانم در کشور شما خدمات بدهم. همراه خود دستگاه و وسائل مورد نياز را هم مي‌آورم. در آن دوران، دو کشور رقيب در اين زمينه بودند؛ ايران و ترکيه. ترک‌ها کمي‌بهتر کار کردند و بيشتر بهره بردند. ايران هم خيلي از اين يهودي‌هاي متخصص را آورد. نمي‌دانم در اين کتاب بود يا کتاب ديگر که در آن اشاره شده که بيمارستان مشهد را در آن‌زمان يهودي‌هاي مهاجر ساختند. احتمالا با در نظر گرفتن اين حقايق مي‌توانيم متوجه شويم چرا متفقين و طرف‌هاي پيروز جنگ جهاني دوم، يوزف منگله را نکشتند.

البته منگله خيلي از نظر سواد و علم، آدم سطح بالايي نبود، ولي تيم‌هاي قوي در کنار خود داشته است. به همين دليل رهايش کردند و گفتند برو برزيل زندگي‌ات را بکن. دست آخر هم که در دريا غرق شد.

  اين غرق شدنش به نظرتان…

نه. اگر مي‌خواستند بلايي سرش بياورند، پيش‌تر مي‌توانستند اين کار را بکنند. اين مخفي‌کاري‌هايي که کليما تعريف کرده به‌خاطر سازمان‌هاي اطلاعاتي و مسائل جاسوسي نبوده است. آن‌ها خبر داشتند منگله کيست، کجاست و چه مي‌کند، تنها شايد افکار عمومي‌مطرح بوده است که خبر نداشته باشد.

  افکار عموميبه اين پنهانکاري سازمانهاي اطلاعات و امنيتي اعتراض نميکردند؟

خب براي همين‌که افکار عمومي‌شلوغ نکنند، امثال منگله مخفي زندگي مي‌کردند. وگرنه سازمان‌هايي که بايد اطلاع مي‌داشتند، مي‌دانستند اين آقا کجاست.

  يعني مردم نميدانستند که منگله با حمايت اين سازمانها زنده است؟

اين قضيه اصطلاحي دارد که به آن «رازِ مخفيِ آشکار» مي‌گويند. منگله هم يک راز مخفي آشکار بود. البته همان‌طور که گفتم منگله از کوچک‌هاي ماجرا بوده است. نمونه‌ي بارز و مهمش رابرت اوپنهايمر است که پدر بمب اتمي‌است.

  اين چهرهها بيشتر علميبودند. يعني در خدمت قواي نظاميبودند و احکام اعدام و حبس و … برايشان خيلي موضوعيت نداشته است.

خب بالاخره اين‌ها همان کساني بودند که همان، گلوله و بمب و راکت و موشک را مي‌ساختند؛ البته در دوران جنگ. در اين زمينه آمريکايي‌ها خيلي به روس‌ها کلک زدند. اگر نخواهيم توهين کنيم بايد بگوييم اين‌ها از بي‌اطلاعي روس‌ها در مورد اروپا استفاده زيادي کردند و سود کلاني بردند. براي مثال به آن‌ها مي‌گفتند مي‌خواهيم برلين را به شما بدهيم. اما ما اطلاع داريم نازي‌ها کجا هستند. ما جلو مي‌رويم و پاکسازي مي‌کنيم؛ شما بعد از ما بياييد. به اين ترتيب زودتر مي‌رفتند و گالري‌هاي هنري و کتابخانه ها را خالي مي‌کردند.

  اين هم مطلب مستند و ثابتشدهاي است؟

راجع به طلاهايي که آمريکايي‌ها از آلمان بردند، فيلم و مستند هست.

  ولي عجيب است. روسها و کمونيستها هم دستگاه اطلاعاتي قدرتمندي داشتند. مگر کا.گ.ب، ميگذاشت دانشمندان مهم به دست آمريکاييها بيافتند؟

خب مي‌دانيد، روس‌ها شرقي‌اند. دستگاه اطلاعاتي‌شان يک مقداري احساسي عمل مي‌کرد. آمريکايي‌ها تعارف نداشتند. احساس، بي احساس! فکرشان هم خوب کار مي‌کرد. از همه مهم‌تر اين‌که روسيه در جنگ واقعا خرد شده بود و توانايي زيادي براي کارهاي جنبي نداشت. موضوع مهم ديگر اين بود که هيتلر آخر جنگ اشتباه کرد. به جاي اين‌که فرودگاه‌ها و مراکز نظامي‌را بزند، رفت و لندن را زد. انگليسي‌ها هم خوشحال بودند. بيا بزن!‌ خب ۲ هزار نفر از مردم مي‌ميرند اما به جايش فرودگاه، انبار مهمات و تجهيزات سالم مي‌ماند. اين اشتباه آخر جنگ هيتلر بود. بي‌فايده هم بود، البته براي آلمان.

  احتمالا هيتلر از لحاظ عقلي و احساسي به هم ريخته بوده. چون به قول شما تنها مانده بوده!

بله تنها مانده بود. يک عده از افسرانش هم خسته شده بودند. خودش هم بي‌اعتمادي شديدي به اطرافيانش پيدا کرده بود. آن سوءقصدي هم که نسبت به او انجام شد، مزيد بر علت شد.

  عمليات والکري. تقريبا ۹ ماه پيش از پايان جنگ بود.

براي روشن‌تر شدن حواشي موضوعي که درباره‌اش صحبت کرديم، بايد بيشتر حرف بزنيم؛ مثلا درباره‌ي کشتي‌هاي ليبرتي باري که در آن زمان يکي از بزرگترين‌ها در نوع خود بودند و يکي‌دوتايشان هنوز اطراف مکزيک کار مي‌کنند. از اين کشتي‌ها، زمان جنگ روزي يکي ساخته مي‌شده است؛ از آمريکا اسلحه بار مي‌زدند به اروپا مي‌‌آوردند. بعد از اروپا تابلوهاي هنري و جواهرات را پر مي‌کردند و به آمريکا مي‌بردند.

 زيردرياييهاي آلمان اين کشتيها را هم زدند؟

بله از اين کشتي‌ها هم تعدادي، آسيب ديدند اما بالاخره کار خودشان را مي‌کردند. و مي‌بينيد کشوري که هنوز چيزي نداشت (آمريکا) شروع به تانک ساختن کرد. الان متاسفانه کمتر درباره‌ي کمبودهاي آمريکا در آن زمان صحبت مي‌شود. يعني خودشان نمي‌‌خواهند صحبت کنند.

  بالاخره ميگويند تاريخ را قوم غالب مينويسد.

بله. در آن برهه، دولت ايران نامه‌اي به سفيرش در يکي از کشورهاي اروپايي – فرانسه بود يا چک نمي‌‌دانم، ارسال و درخواست مي‌کند که بيشتر، از يهودي‌هاي کشور چک نيرو بگيرند. خيلي‌هاشان هم آمدند. خيلي‌ها ماندند و خيلي‌ها رفتند. جوان‌ترهايشان به آمريکا رفتند.

  به اسرائيل هم رفتند؟

خيلي‌کم، چون اسرائيل بنيه‌ي امروزي‌اش را نداشت. تعدادي از مسن‌ترهايشان در ايران ماندند و تعداد زيادي از آن‌ها به آمريکا مهاجرت کردند.

  آقاي ميرچي بهنظرم چيزي که کليما دربارهي ديدار با منگله نوشته، بيشتر دربارهي بار احساسي خودش و جنايتهاي منگله بود.

اتفاقا منگله در آن ديدار عصبي مي‌شود. پرخاش‌ مي‌کند و مي‌گويد باز مي‌خواهي بگويي که من آدم‌کش هستم؟ و کليما از اين پيش داوري منگله کاملا با اطلاع بود.

  کليما هم خيلي ساکت بوده و بيشترِ حرفها را منگله ميزده است.

(مي‌خندد) خود را جاي او بگذاريد. چشم کليما را بسته‌اند و او را به مکان نامعلومي‌بوده‌اند. او نمي‌دانسته کجاست. آن‌همه دستورالمل و بکن‌نکن هم که به او گفته‌اند. حالا اگر جاي کليما بوديد، آيا فکر مي‌کنيد قادر بوديد کاري بيشتر از آن‌چه کليما کرده بکنيد؟

  جالب است که کليما چهاردهپانزده سال بعد از ماجرا، آن را نوشته است.

بايد شخصيت اين آقا را از نزديک ببينيد، آدم بسيار ملايمي‌است. اصطلاحا آدم «بزن‌در رو»يي نيست. اخيرا هم که گفت مي‌خواهم نوشتن را کنار بگذارم.

  يعني بازنشست شود؟

بازنشست که بود ولي مي‌گويد مي‌خواهم به‌طور کامل کنار بگذارم.

  کليما شغلش از اول چه بوده است؟

نويسندگي؛ کار ديگري نمي‌کرده است. اين‌ها همه نويسندگي مي‌کردند. و زمان کمونيست‌ها کارهاي يدي و تاسيساتي هم داشته‌اند. لوله‌کشي و …

  کليما هم که مدتي رفتگري کرده است!

بله. مشاغلي از اين دست.

  اين شخصيتها از اين جهت خيلي جالبند. من خيلي دوستشان دارم. به قول خودمان خيلي خاکياند.

ببينيد زمان کمونيست‌ها شما نمي‌توانستيد شغل نداشته باشيد چون در شناسنامه‌تان ثبت مي‌شد و نداشتن کار و ثبت‌شدن بي‌کاري در شناسنامه (نداشتن مهر کار) از جنايتکارجنگي‌بودن، بدتر بود. بنابراين بايد جايي کار مي‌‌کردي. اين‌ها هم معمولا سراغ کارهايي مثل گرم‌کردن حمام در دهليزها و اماکن يا زيرزمين‌هاي گرم براي نوشتن مي‌رفتند. البته کمي‌هم دهان‌کجي به رژيم هم درش نهفته بوده است.

  هاول هم که مدتي را در آن کارخانهي آبجوسازي کار کرده! و در نهايت کليما از راه نويسندگي گذران عمر کرده است.

بله. خانه‌ي قشنگي هم دارد. کنار يک تپه در پراگ است که از بالاي تپه، به خوبي مي‌توان شهر را ديد. پشت خانه‌اش هم جنگل است. واقعا آرامش دارد.

  پس وضعش خوب است.

کاملا، حالا يک اتفاق را برايتان بگويم که بين من و هاول رخ داد. آن زماني که مي‌خواستم (نمايشنامه) «درکار رفتن» را ترجمه کنم، پيشش رفتم و گفتم مي‌خواهم اين ترجمه را انجام بدهم، هاول گفت لطفا با مسئول اين‌کارهاي من صحبت کنيد. نگاه معناداري به او کردم و آقاي هاول هم که آدم تيزي بود، متوجه شد. به همين خاطر گفت بنشينيد. از آن به بعد ديگر حرف پول و هزينه را نزد. فقط گفت قراري بين ما باشد که وقتي ترجمه را تمام کرديد و نياز به توضيح داشتيد، پيش خودم بياييد! من هم قول دادم و بعد، يکي دوبار ديگر پيشش رفتم. البته درباره‌ي کتاب صحبت نکرديم (مي‌خندد) همين اتفاق با کليما هم افتاد؛ اما نه با اين شکل و فرم. چون کليما سابقه‌اش را داشت و مي‌دانست ايراني‌ها پولي بابت ترجمه به ديگران نمي‌دهند. اما در چشمانش ديدم که خيلي دوست دارد بداند من بابت ترجمه‌ي اين کتاب‌ها چقدر در ايران پول مي‌گيرم. احساس کردم مي‌خواهد اين سوال را بپرسد ولي طرحش برايش مشکل است. من هم پيش‌دستي کردم و گفتم من به اين سوال شما جواب نمي‌دهم. گفت چرا؟ فهميد سوالش را فهميده‌ام. گفتم براي اين‌که نمي‌خواهم دروغگو باشم. گفت خب چرا دروغ؟ راستش را بگو! گفتم اگر راستش را بگويم شما مي‌گوييد دروغگو ام. خلاصه اصرار کرد و در نهايت مبلغ ريالي را تبديل به کرون چک کردم و گفتم. تا گفتم، گفت دروغ مي‌گويي! گفتم ديديد حالا! اولين جمله‌اي که از دهانتان درآمد همين بود.

  مگر مبلغ چهقدر ميشد؟

۰۲۶ کرون. پول يک وعده ناهار. باور نکرد و گفت چرا اين‌کار را مي‌کني؟ حالا اين را در پاسخ به سوال شما که گفتيد منبع درآمد کليما کجا بوده، گفتم بله درآمد کليما از نويسندگي است و علاوه بر پولِ خوب نويسندگي، اگر جايي برود و بخواهند سخنراني کنند، مبلغ قابل توجهي دريافت مي‌کند.

  کليما در نوشتههايش اشاره کرده که زمان حکومت کمونيستها وضع ماليام بد نبود چون کتابهايم خارج از کشور به فروش ميرفت. حالا اينکه پول فروش کتابها چهطور به دستش ميرسيده خودش سوالي است!

اين مساله خيلي مشکل نبود. چک‌ها لغتي به نام ساموئزدات داشتند.

  بله همان ساميزدات، شبنامه و کتابهاي غيرمجاز آن موقع.

نه خيلي معني شب‌نامه نمي‌دهد. به معني «به‌کمکِ‌خود» يا «خودياري» است. يعني من نويسنده کتاب را مي‌نويسم، تکثير مي‌کنم و به دست مخاطب مي‌رسانم و همه‌چيز با نيروي خودم است.

  کليما اينها را خودش چاپ ميکرده و …

نه خودش که چاپ نمي‌کرده. اين‌ها يک گروه بودند. مثلا يکي مي‌گفت ۳ تايش با من! مي‌برده و ۳ کپي از کتاب مي‌آورده.

 عجيب است يعني دستگاه اطلاعاتي کمونيستها اطلاع نداشت؟

اطلاع داشتند و گرفت‌وگير هم داشتند اما خب از اين‌طرف، نويسنده‌ها هم بي‌کار نبودند و ساموئزدات‌ها را از طريق مسافرها و راه‌هاي مختلف قاچاقي به اين‌طرف و آن‌طرف مي‌رساندند.

  کليما و امثال او چهطور ثروتمند شدند؟

خب به آن‌ها از جاهايي کمک‌هايي مي‌شد. سازمان‌هاي دوست و برادر کمک‌شان مي‌کردند؛ مثل پن کلوپ فرانسه يا پن‌کلوپ آلمان.

  منظورتان کمکهايي است که غربيها کردند؟ چون ميخواستند انقلاب مخملي به پيروزي برسد.

بالاخره اگر شما هم همسايه بد داشته باشيد، دوست داريد زودتر برود. غربي‌ها هم ظاهرا همين احساس را درباره‌ي شوروي داشته‌اند.

  آمريکا در شوروي خيلي از اين کارها کرده. ماجراي تکثير قاچاقي رمان دکتر ژيواگو در اروپا نمونه بارزش است که کتاب «ادبيات عليه استبداد» خوب حق اين موضوع را ادا کرده است.

بي رو دربايستي بگوييم؛ غربي‌ها هم نمي‌گذارند کتابي عليه‌شان چاپ شود. اين‌طور نيست که فکر کنيد فقط کمونيست‌ها از اين تنگ‌نظري‌ها داشتند.

  بله. صحبت هيتلر و آلمان نازي شد. اين را هم بگوييم که کتاب«نبرد من» هيتلر تا سال ۲۰۱۶ در آلمان ممنوع بود.

در حالي که من سال‌ها پيش در تهران آن را خريدم. جوان‌ بودم و همين‌جا در همين اتاق (خانه‌پدري) آن را مي‌خواندم.

  (خنده)تاثير منفي هم روي ذهن شما داشت؟

نه تاثيري نداشت. فقط برخي فرازهايش که در تضاد و تقابل فرهنگ روزمره‌ي ما و آلماني‌ها بود توجهم را جلب مي‌کرد. ممکن است بگويند که ميرچي هيتلر را دوست داشت! نه هيچ هم دوست ندارم اما بايد بگويم که کشور آلمان آن‌زمان بنيه‌ي علمي‌و فرهنگي بسيار بالايي داشت. الان هم دارد.

  به هر حال هيتلر جداي از آدمکشي، ارادهاي قوي داشت. و به قول شما، همهي دنيا براي شکست دادنش متحد شدند.

اصلا نوع صنعت، فکر و برخوردشان (آلماني‌ها) ريشه‌ي محکم و خوبي دارد. در حال حاضر هم در اتحاديه‌ي اروپا، انگليس دارد به خاطر آلمان از اتحاديه بيرون مي‌رود. چون مي‌داند اگر بماند، تبديل به کشور درجه سه اروپا مي‌شود.

  بهخاطر آلمان؟

بله. چون کشورگردن‌کلفت صنعتي‌اي مثل آلمان در اتحاديه اروپا هست. اتفاقا کاريکاتور جالبي ديدم که خانم مرکل و آقاي مکرون نشسته‌اند و دارند در يک کاسه اروپا را مي‌خورند.

به نظرم به نفع انگليس است که از اتحاديه‌ي اروپا بيرون برود. چون آلمان و فرانسه چيزي براي کسي باقي نمي‌گذارند. نتيجه‌اش اين است که حالا مي‌بينيد مردم انگليس‌ دارند با چه شدتي از انگستان فرار مي‌کنند؛ دارند پاسپورت کشورهاي ديگر را مي‌گيرند که بروند. شرکت‌هاي بين‌‌المللي هم رفته اند يا در حال رفتن از انگليس هستند. در اروپا هلند و جمهوري چک، کيسه‌ي بزرگي براي اين ماجرا دوخته‌اند. در پراگ ساختمان‌هاي بزرگي ساخته مي‌‌شود که برايم سوال شده بود اين ساختمان‌هاي بزرگ مجهز را براي چه و کي مي‌سازند؟ فهميدم که وقتي شرکت‌ها از انگليس فرار مي‌کنند،‌ قرار است به اينجا بيايند. شرکت آمازون مثلا اگر از انگليس مي‌رود، محل کار، بيمارستان و جا مي‌خواهد.

  يعني اين ساختمانسازي ها براي اين شرکتهاست؟

بله و تا به حال هلندي‌ها از بقيه‌ي کشورها براي جلب اين مهاجران مدرن موفق‌تر بوده‌اند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY