از اینجا ۱۱۶ میتوانید متن کامل این شماره از مجله آزما را دریافت کنید.
در این شماره مطالب زیر را میخوانید:
از اینجا ۱۱۶ میتوانید متن کامل این شماره از مجله آزما را دریافت کنید.
در این شماره مطالب زیر را میخوانید:
علاقه به گذشته، يک احساس طبيعي در انساني است، اما در مواردي نوستالژي به معناي ماندن در حسرت گذشته است بدون نگاه به آينده؛ و آن زماني است که نوستالژي به صورت يک حسرت بازدارنده درميآيد. ما جزو جوامعي هستيم که اين شکل نوستالژي به طور تاريخي به شدت در آن عميق و ريشهدار شده و حتي در اشعار و ضربالمثلهايمان آمده است، و نمونهاش مثلاً سال به سال دريغ از پارسال و يا …
سؤال اينجاست که شما نمودهاي اين نوستالژي را در عرصهي ادبيات ما به طور کلي، و ادبيات داستاني معاصر چهطور و به چه صورت ميبيند.
قبل از هر حرفي شايد لازم باشد مطرح شود که کلمهي «نوستالژي» در طي اين سه چهار قرن اخير چهطور معنايي وسيعي پيدا کرده است. «نوستالژي» که در ابتدا به نوعي بيماري اطلاق ميشد، حالا ديگر دامنهي معنايي آن بسيار گسترده شده است؛ و اين گستردگي معنايي را از وقتي پيدا کرد که در عرصهي خلاقيت هاي هنري سر در آورد. در آثار هنرياي که نطفهي اصليشان در نوعي «نوستالژي» بسته شده است، انگار نمي توان فقط از آن معناي غم غربت يا حسرت گذشته را استنباط کرد.
دکتر مسعود کوثري- جامعهشناس و استاد د انشگاه
انسان تنها موجودي است که تاريخ دارد و از اين رو انسان تنها موجودي است که نوستالژي (غم غربت، دلواپسي براي گذشته و يا هر تعبير ديگري) براي گذشته دارد. نوستالژي نوعي حرکت در زمان رو به عقب است براي تحليل وضعيتي که اکنون در آن زندگي ميکنيم و يا هراس از آيندهاي که نمي دانيم چه خواهد بود. بنابراين، نوستالژي نوعي واکنش رواني است نسبت به اکنون و پناه جستن در گذشتهاي که فقط خوبيهاي آن بر جاي مانده است. حس نوستالژي چيز تازهاي نيست؛ هبوط که کرديم اين حس در ما به وجود آمد که به بهشتي که از آن رانده شديم بازگرديم، به همان حس آرامش و بدون تکليف و آزادي بي قيد و شرطي که در روز ازل داشتيم. حتي به دنيا آمدمانمان هم همين حس را نسبت به بطن مادري که در آن آرام و چشم بسته ميزيستيم و تغذيه ميکرديم، داريم.
در دههي اخير موجي از نگاه به گذشته در آثار نمايشي ديده ميشود. در اين مدت آثار بسياري روي صحنه رفتهاند که يا زمان داستانشان مربوط به گذشته بوده يا از موسيقيهاي قديمي استفاده کردهاند يا به هر نحو ديگري بخشي از گذشته را پيش چشم تماشاگر زنده کردهاند. اين آثار اتفاقاً با استقبال مخاطب هم مواجه شدهاند. شايد به دليل نوستالوژي، احساسي مشترک بين تماشاگران و کارگردان اثر. آيا دليل پرداختن به گذشته هم آگاهي به همين احساس مشترک بوده است آيا چنين رويکردي ما را دچار گذشته نخواهد کرد؟ آيا در نگاه به گذشته راهکاري براي آينده جستجو ميکنيم؟ اينها مسايلي است که با «محمودرضا رحيمي» کارگردان و مدرس تئاتر مطرح کرديم:
حورا ياوري را کمتر کسي است در عرصه هنر و ادب که نشناسد. بانوي فرهيختهاي که دانشآموختهي روانشناسي است و به مدد اشراف فوقالعادهاش بر ادبيات فارسي همواره يکي از بهترين نظريهردازان حوزهي نقد ادبي از ديدگاه روانشناسي بوده است و شايد به همين دليل و اينکه نوستالژي نيز يک ضميمهي انساني و اجتماعي است ياوري يکي از بهترين افراد براي صحبت دربارهي نوستالژي است.
مردم در همهي دنيا نسبت به گذشتهي خود نگاه خاصي دارند که معمولاً توأم با حسرت است و اين البته طبيعي است اما در ايران سطح «نوستالوژي» و نگاه به گذشته، به شدت از سطح طبيعي بالاتر است و ضربالمثل سال به سال دريغ از پارسال مويد همين گذشتهگرايي افراطي است درواقع مردم ايران در زمان حال با يادآوري گذشته زندگي ميکنند و کمتر به آينده، به ويژه آينده جمعي فکر ميکنند. شما اين مسئله را چهگونه ميبينيد.
دارد پنجاه سالي ميشود که همديگر را ميشناسيم – ميشناختيم – آن وقت که به دفتر شيردل ميآمد، در خيابان بهار، جوان چاقالوي ناراضي، معترض، فحاش، اما در عمق، خوشحال و خوش اميد. اميد از همهي اندامهايش ميريخت. اميدي جسماني و قدرتمند، معطوف به فتح آينده آمده از ته آبادان به تهران آينده. فيلم اولش را ميساخت؛ با چه سختي و تنگنايي؛ که همين شد نام فيلم دومش. ميتوانم گفت اين کلمهي «تنگنا»، نام زندگي و ميل روندهي امير نادري بود. تنگناي مالي، کاري، روابط، گذشته، آينده، نگاتيو، پزتيو… و ميدانست که بر همهي اينها فائق خواهد بود. او در تنگناهايش مثل يک شير بيآزار ميغريد.
ه
با خداحافظ رفيق در ذهن من متولد شد و ماند گفتم متولد شد. يعني آمد با همه ابعاد يک حضور، حضوري که آمده بود تا بماند. آمد و ذهنم را درگير کرد. امير نادري، عکاس فيلمهاي کيميايي و يکي دو نفر ديگر. با دست خالي فيلم ساخته بود فيلمي براساس يک ماجراي واقعي، سرقت يک صرافي در چهارراه اسلامبول. فيلمي که چندان از جنس سينماي آن روز ايران نبود و همين نشان از اعتماد به نفس و جسارت سازندهاش داشت.
نبض هر جامعهاي را هنرمندان آن جامعه بيش و پيش از ساير افراد حس ميکنند. آنچه امروز و بهخصوص در سالهاي اخير زمينههاي تفکر هنري و فرهنگي جامعهي ايراني را ميسازد با تنوعي شايد تا حدي آشفته، خبر از آغاز دوراني تازه ميدهد، شايد. خوب يا بد براي قضاوت هنوز زود است اما ميتوان با هنرمندان امروز دربارهي اين شرايط بهگفتوگو نشست. آنچه ميخوانيد گزارش نشستي است در اين زمينه با محمدرضا اصلاني و خسرو سينايي هنرمنداني از نسل گذشته اما مدرن.
دکتر اصغر دادبه را اهل فرهنگ به عنوان حافظشناسي توانا ميشناسند جدا از اين اما خوي «معلمي» و شوق او به ياد دادن محضرش را بسيار شيرين ميکند. به ويژه که دانش بسيار و عشق وافر او به ادبيات فارسي در هر سخن او نامي و شعري از حافظ را چاشني کلام ميکند و هم از اين رو براي بررسي عميق شعر در فرهنگ و زندگي ايرانيها در ساختمان دايرهالمعارف اسلامي به ديدارش رفتم و ساعاتي را بيهياهو و دغدغههاي روزمره و … در پس آن ديوارهاي سترگ با گفتن از شعر و حافظ و ايران گذرانديم. اين حاصل آن ديدار و گفتوگو است.
پيدا کردن دکتر نغمه ثميني، نمايشنامهنويس، کارگردان و استاد دانشگاه چندان آسان نيست. يا در حال تمرين است يا مشغول نوشتن و يا سرکلاس و يا … وقتي که حوصلهي حرفزدن با کسي را ندارد با اين حال در فرصتي در سر تمرين يک نمايش با او دربارهي تئاتر در سال ۹۴ و چشمانداز آينده حرفزديم و آنچه ميخوانيد حاصل اين گفتوگوست.