در شانزدهمین سالمرگ کورت ونهگات نگاهی به جهان طنزآمیز و تلخ او
مراقب آنچه تظاهر میکنیم، باشیم
پژمان سلطانی/ روزنامهنگار
(شماره ۱۷۵)
« و جايي بهار شد. معدن اجساد را بستند . سربازان همه براي جنگ با روسها از آنجا رفتند به مناطق حومه؛ زنان و کودکان دست به کندن سنگر زدند. بيلي و ديگران را در اصطبل، در حومهي شهر زنداني کردند. بعد يک روز صبح از خواب بيدار شدند و ديدند درِ اصطبل قفل نيست. جنگ جهاني دوم در اروپا تمام شده بود»۱
جهان «کورت وُنهگات جونيور»، نويسندهي آمريکايي ( ۱۱ نوامبر ۱۹۲۲- ۱۱ آوريل ۲۰۰۷) آميختهاي از طنز سياه و نگاهي علمي- تخيلي به موضوعات، از سادهترين تا پيچيدهترين آنهاست. اگرچه ونهگات آثار بيشماري دارد اما سه اثر «سلاخخانه شماره پنج/ ۱۹۶۹»، « گهواره گربه/۱۹۶۳» و صبحانه قهرمانان / ۱۹۷۳ » از شاخصترين آثار او هستند.
ونهگات در طول عمر خود بارها دست به خودکشي زد که همهي آنها ناموفق بود. اين نويسنده دليل خودکشيهاي مکرر خود را حضور در کشتار درسدن در جنگ جهاني دوم عنوان کرده و از زندان آن بهعنوان «قفسهي گوشت کشتارگاهي» ياد ميکند. ونهگات در تاريخ ۱۱ آوريل ۲۰۰۷ به مرگ خودخواسته در منزل شخصي خود بهدليل سقوط و صدمهي ناشي از آن، جان سپرد. يازدهم آوريل امسال ( ۲۰۲۳ ميلادي)، شانزدهمين سال درگذشت اوست که به همين مناسبت، نگاهي داريم به فرازهايي از زندگي او.
کورت ونهگات در شهر ايندياناپوليس در ايالت اينديانا متولد شد. پس از ورود به دانشگاه، در ژانويه ۱۹۴۳ ميلادي، دانشگاه را نيمه کاره رها کرد و در ارتش نامنويسي کرد و در جنگ جهاني دوم به اروپا اعزام شد. ونهگات خيلي زود به دست نيروهاي آلماني اسير و در زندان درسدن، زنداني شد و درنتيجه شاهد بمباران اين شهر توسط بمبافکنهاي متفقين و مرگ ۱۳۵ هزار نفر بود. اگرچه ونهگات کتاب «پيانوي خودنواز» را به سال ۱۹۵۲ ميلادي و درست پس از بازگشت از جنگ جهاني دوم نوشت؛ اما کتاب دوم او يعني «سلاخخانه شماره پنج» ، که آن را يکي از شاهکارهاي ونهگات و شاهکارهاي ادبي جهان ميدانند، به موفقيتي بينظير دست يافت. شايد به اين دليل که سلاخخانه بيانگر کشتار جمعي درسدن از نگاه خاص ونهگات است.
به تلخي طنز
در طول پنج دهه نويسندگي، ونهگات بهعنوان يکي از خلاقترين و طنزآميزترين طنز سياه- صداهاي علمي- تخيلي معرفي و مطرح شد. او مانند «داگلاس آدامز»- نويسندهي آمريکايي- اغلب آثارش به بيگانگان، سفر در زمان و ماجراهاي فراداستاني اختصاص دارد. اما نکته اينجاست که آثار ونهگات همواره قلب انسان را هدف قرار ميدهد و با طبيعت او سازگار است. براي مثال او در سلاخخانه شماره پنج، با ابزار داستان و حضور يک نژاد بيگانه که از ابعاد زماني فراتر ميرود، ناتواني خود- انسان- را در مواجهه با تجربهي کشتار بمباران در درسدن توسط متفقين در جنگ جهاني دوم- شرح ميدهد.
نبض زندگي روي مرگ ميزند
ونهگات نگاه خاصي به مرگ دارد. در سراسر رمان سلاخخانهي شماره پنج، هر بار که کسي ميميرد عبارت «اينم ميگذره» تکرار ميشود و همين عبارت بيانگر رويکرد صريح و مراقبه او در مقابل مرگ است. دنيايي که ونهگات در بمباران درسدن تجربه کرده و آن را در سلاخخانه به تصوير ميکشد، جهاني است که مرگ و فاني بودن آن در خط مقدم آن قرار دارد. اما رويکرد غيرخطي داستان و نوع نگاه و عدم تمرکز او بر غم، باعث شده تا داستان با نبض زندگي همراه شود. اما تمام مهارت و نگاه ونهگات در سلاخخانه خلاصه نميشود. او آثار درخشان ديگري مانند « گهواره گربه»،« صبحانه قهرمانان» و « گالاپاگوس» را در کارنامه کاري خود دارد.
ونهگات در پنج جمله
از ميان بيشمار جملات ونهگات و از ميان آثار او، هرکسي شايد جمله، بخش يا شخصيتي را به خاطر سپرده باشد؛ اما در سالروز مرگ او، پنج جمله از پنج اثر او در پنج ديدگاه مختلف او انتخاب شده است. جملههايي که به شکل شاخصتري ميتوانند انديشه ونهگات را به نمايش بگذارند.
از رمان « شب مادر»
«ما هماني هستيم که تظاهر ميکنيم. پس بايد مراقب آنچه تظاهر ميکنيم، باشيم»
از رمان « زمانلرزه»
بسياري از مردم به درک و توجه به پيام اين جمله نياز دارند. ونهگات در رمان زمانلرزه ميگويد:« من هم مانند شما احساس ميکنم؛ فکر ميکنم. به بسياري از چيزهايي که شما اهميت ميدهيد، اهميت ميدهم. هرچند بيشتر مردم به آنها(خواسته و افکار من) اهميت نميدهند. تو تنها نيستي»
در آخرين رمان ونهگات در سال ۱۹۹۷ ميلادي يعني « زمانلرزه»، ونهگات با استفاده مجدد از شخصيت «کيلگور تروت»۲ فراواقعيت درون خود را بيان ميکند. بخشي که به آن اشاره شد، براي تاکيد بر پيام انسانگرايانه ناب وونهگات براي روبرو شدن با سوليپسيسم۳ عالي است.
از رمان « سلاخخانهي شماره پنج»
« به همسر لوط ( حضرت لوط) گفته شد بود که به گذشته (پشت سر) نگاه نکند؛ به اينکه مردم و خانههاي آنها کجا بوده است. اما او به گذشته نگاه کرد و من به همين دليل او را دوست دارم؛ چراکه حرکت او رفتاري انساني بود. بنابراين او به ستوني از نمک تبديل شد. پس اين هم ميگذره»
اين بخش از کتاب سلاخخانه اشاره دقيقي به نگاه ونهگات به مرگ دارد و نشانه آن استفاده از عبارت « اينم ميگذره» است. از سوي ديگر او به مفهوم کنجکاوي و مراقبت اشاره دارد.
از رمان « خدا به شما برکت دهد؛ آقاي گل سرخ»
« سلام بچهها. به زمين خوشآمديد. زمين در تابستان گرم و در زمستان سرد است. زمين گرد و خيس و شلوغ است. وقتي از بيرون به شما نگاه ميکنند، شما صد سال است که روي زمين هستيد. فقط يک قانون وجود دارد که من آن را ميدانم: بايد مهربان باشيد»
اين بخش برگرفته از رمان خدا به شما برکت دهد؛ اقاي گل سرخ است که در سال ۱۹۹۵ ميلادي ونهگات آن را نوشته. اين کتاب و بهويژه اين بخش نظريه اينکه ونهگات نسخه شيرين و آمريکايي داگلاس آدامز است را تائيد ميکند.
از رمان « سلاخخانه شماره پنج»
« همه چيز زيبا بود و هيچ آسيبي نداشت»
شايد پرتکرارترين جمله از رمان سلاخخانه شماره پنج، همين جمله باشد. اين جمله بسيار شبيه به مقالهها و سخنرانيهاي ونهگات است که در آن بر اهميت تشخصي زماني که اوضاع خوب است، تاکيد دارد. اين جمله را ميتوان کتيبه رمان سلاخخانه دانست؛ چراکه مفهومي خاص و دوگانه دارد. قهرمان داستان توسط بيگانگاني ربوده شده که چشمانداز زمان و توانايي مراقبت از خود و شرايط را از دست داده است. ايجاد اين شرايط توسط ونهگات درواقع راهکاري براي رهايي از آسيب روانياي است که او در طي بمباران و جنگ جهاني دوم تحمل کرده است؛ اما به معني زندگي نيست. از سوي ديگر اين جمله بر اين نکته تاکيد دارد که هميشه همه چيز زيبا نيست و گاهي آسيب ميبيند و درک اين آسيب به اندازه درک زندگي مهم است
منبع:
https://www.euronews.com/culture/2023/04/11/culture-re-view-kurt-vonneguts-five-best-quotes
۱- از کتاب سلاخخانه شماره ۵
۲-کيلگور تروت (Kilgore Trout) شخصيتي خيالي است که ونهگات خلق کرده است. تروت، نويسندهاي ناموفق در نوشتن رمانهاي علمي- تخيلي است. نام فاميل اين شخصيت يعني تروت ( به معني قزلآلا)، از نام نويسندهاي به نام « تئودور استورجن» ، همکار ونهگات که نويسنده آثار علميتخيلي است، وام گرفته شده است. ونهگات از تصور شخصي- همکارش- با نام فاميلي نوعي ماهي (Strugen) هيجانزده شد و از اين رو اسم ماهي قزل آلا را جايگزين نام استورجن کرد. بسياري از منتقدان عقيده دارند که کيلگور تروت درواقع ايگوي(من) خود ونهگات است.
۳- سوليپسيسم يا نَفسگرايي، بيانگر فلسفهاي است مبني بر اينکه « انديشه و ذهن من تنها چيزي است که همه کاملا به وجود آن اعتقاد دارند» منطق نفسگرايي ديدگاهي متافيزيکي دارد. در تاريخ فلسفه، نفسگرايي، همواره نظريهاي پرابهام و مشکوک بوده است