متن کامل شماره شصت ماهنامه ادبی آزما
بازديد : iconدسته: آرشیو

در این مطلب می‌توانید متن کامل شماره شصت ماهنامه ادبی آزما را مشاهده و دریافت کنید

در شماره شصت ماهنامه ادبی آزما مطالب زیر را مشاهده می کنید

با کلیک بر روی هر عنوان متن کامل را دانلود کنید.

 

مطالب ماهنامه ادبی آزما

 

در این شماره از ماهنامه ادبی آزما متن ترجمه شده گفتگویی که وودی آلن در سال ۲۰۰۰ انجام داده است منتشر شد.

اين گفتگو در سال ۲۰۰۰ يعني هشت سال پيش با وودي آلن انجام شده و بعيد نيست در اين فاصله هم يا بخش‌هايي از آن در نشريات ايران چاپ شده باشد. با اين همه چاپ آن در ماهنامه ادبی آزما حتي اگر تكراري به نظر برسد دست كم از يك جهت مي‌تواند اهميت داشته باشد، نشان دادن واقع بيني ، سعه صدر و آن چه كه مي‌توان آن را احترام به عقايد ديگران ناميد.

عقايدي كه ممكن است عليه ما و منافع شخصي ما باشد و هم از اين جهت است كه بايد نسبت به هنرمندي مثل وودي آلن يا كساني كه مانند او براي آراي ديگران احترام قايل‌اند اداي احترام كرد. چنانكه آنها به دموكراسي احترام مي‌گذارند.

ضمناً خواندن این مصاحبه هم زمان با اکران فیلم جدید او و موفقیت بزرگ این فیلم به نام «پروژه اسپانیایی» خالی از لطف نیست.

 

گفتگو با وودي آلن

«من هيچ چيز روشنفكرانه‌اي ندارم»

مصاحبه: پي ير اسولين

ترجمه‌ي: اصغر نوري

 

فيليپ راث را دوست داريد؟

وودي آلن – مسلماً! خيلي از كتاب‌هايش را خوانده‌ام….. چرا اين را مي‌پرسيد؟

 

چون او شما را دوست ندارد.

آه …. چرا؟

 

در نيويورك با او ملاقات كردم و درباره‌ي نقش يهودي‌ها در فرهنگ آمريكايي با هم صحبت كرديم. وقتي اسم شما را بردم، راث اوقاتش تلخ شد. دوست داريد نوار گفتگوي ما را بشنويد؟

بله …..

صدای نوار: «اين يكي از همه‌شان بدتر است. وودي آلن فقط به واسطه‌ي ساده لوحي اروپايي‌ها وجود دارد. از اين منظر، آدم جذابي است. فيلم‌هايش توخالي و بچه‌گانه‌اند … بدون ذره‌اي انديشه و خلاقيت. وجهه‌ي روشنفكري او يك كليشه‌ي مضحك است. خودش يك روشن فكر نيست، بلكه يك مصرف كننده‌ي فرهنگي است …. هيچ چيز از جامعه‌اش نمي‌داند …. از نوع زندگي مردم چيزي دستگيرش نمي‌شود چون هيچ وقت آن‌ها را به تصوير نمي‌كشد …. فقط كاريكاتور آن‌ها را مي‌سازد.»

 

خيلي وقت است كه اين‌ها را به شما گفته؟

چند ماه پيش.

آه، خب. بايد ببينيم در مورد چه چيزهايي حق با اوست و در مورد چه چيزهايي اشتباه مي‌كند، چون به هر حال من او را تحسين مي‌كنم و به نظرم نويسنده‌ي بزرگي است، يكي از زنده‌ترين نويسنده‌هاست. از اين رو، هميشه تمايل داشته‌ام به هوشمندي او شك كنم و آن را مورد آزمايش قرار بدهم تا ببينم مقابل واقعيت دچار شوك مي‌شود يا نه. دست كم در يك مورد با او موافقم؛ هيچ يك از كارهايي كه من انجام داده‌ام، نشاني از يك كار روشنفكرانه در خود ندارند، من هيچ چيز روشنفكرانه‌اي ندارم و هيچ وقت وسوسه‌ي روشنفكر بودن نداشته‌ام. اين يك سوء تفاهم است بين مردم و من.

 

 

در ادامه این گفتگو در ماهنامه ادبی آزما می خوانیم

پس شما چي هستيد؟

يك بازيگر كلوب شبانه كه فيلمساز شده است.

 

و شخصيت‌هايتان؟

وقتي فيليپ راث مي‌گويد كه شخصيت‌هاي من زندگي واقعي را از سر نمي‌گذرانند، حق با اوست. من چيزي از زندگي واقعي نمي‌دانم. وقتي فيلم‌نامه مي‌نويسم، سعي مي‌كنم خنده‌دار باشم، نه تحت تأثير سبك واقعي زندگي مردم. از خودم مي‌پرسم اين ترفند نتيجه خواهد داد يا نه. بالاتر از اين حد، ديگر در توان من نيست. واقعيت اين است كه ميليون‌ها نفر در دنيا خودشان را در فيلم‌هاي من باز مي‌شناسند، اما آمريكايي‌ها نه. اينجا يك پارادوكس وجود دارد كه من آن را توضيح نمي‌دهم. در كشور من، مردم مرا كوچك مي‌كنند. در حالي كه در اروپا، با من مثل يك ستاره برخورد مي‌شود. شايد اين به سبب خاصيت دوبلاژ است: به لطف صدايي غير از صداي خودم و ترجمه، چيزي كه تعريف مي‌كنم دست آخر قابل فهم مي‌شود…

 

فكر مي‌كنيد فليپ راث با شما سختگيرانه برخورد مي‌كند؟

نمي دانم. علاقه‌ي زيادي به فهميدن اين موضوع ندارم. عقب نشيني نمي‌كنم، فقط حس مي‌كنم صلاحيت ندارم كه درباره‌ي ديدگاه او قضاوت كنم. با اين كه او فيلم‌هايم را رد مي‌كند، اما با وجود اين، من احترام زيادي براي او قائلم. ولي آيا مردم به سينما مي‌روند تا واقعيت را بازيابند؟ او بايد در نقدش چيز عميق‌تري داشته باشد كه من آن را نمي‌بينم. او غالباً درباره‌ي موقعيت‌ يهودي‌ها و يا محيط يهودي نوشته است. من هم همين‌طور. اما حس نمي‌كنم كه ما در مورد اين سوژه، اين قدر از هم دور باشيم. حتي از لحاظ فلسفي، فكر مي‌كنم ايده‌هاي يكساني داريم، گر چه او قادر است اثري هنرمندانه و كامل ارائه دهد و من نمي‌توانم.

 

فيلم آخرتان (زمان گفتگو سال ۲۰۰۰ است) «شيرين و با حال» فيلمي مستند درباره موسيقي جاز است. آيا موسيقي تنها زبان واقعي جهان است؟

موسيقي هنري است كه مستقيماً قلب را تحت تأثير قرار مي‌دهد. زباني كه از مرز كلمات فراتر مي‌رود. اما چه چيز موسيقيايي‌تر از نوشتار جيمز جويس است؟

 

اگر به زندگي خودتان بر گرديم، فكر مي‌كنيد بيشتر وقت‌تان را در خيال گذرانده‌ايد يا در واقعيت؟

تمام خيال‌هاي خوب، زندگي واقعي را منعكس مي‌كنند، حتي اگر اين موضوع به چشم نيايد. هيچ چيز بيشتر از نمايشنامه‌ي «در انتظار گودو» دغدغه‌هاي روزمره‌مان را به ما نشان نمي‌دهد. اين همان چيزي است كه از ادبيات ياد مي‌گيريم: اگر خودمان را در اين شخصيت‌هاي خيالي باز نشناسيم و اگر با هيچ كدام از اين موقعيت‌هاي رمانسك كه پنهاني ما را تحت تأثير قرار مي دهند، هم ذات پنداري نكنيم، نمي‌توانيم به ادبيات علاقه مند شويم.

 

در خانه‌ي والدين‌تان، يك كتابخانه وجود داشت؟

(متن کامل مصاحبه منتشر شده در ماهنامه ادبی آزما)

 

آن‌ها فقط روزنامه مي‌خواندند. خود من هم علاقه‌ي چنداني به كتاب نداشتم. خيلي دير به كتاب علاقه مند شدم. تقريباً ‌در هفده سالگي، و اين يك تحول بود. اين علاقه به واسطه‌ي زن‌ها در من ايجاد شد.

 

به لطف آن‌ها يا به سبب آن‌ها؟

وقتي شروع كردم با اولین دختری که به او علاقه‌مند بودم دوست شدم فهمیدم که زن‌ها معمولاً آدم‌هاي با سوادي هستند، پس ارتباط با آن‌ها، از آن جا که معمولاً آدم‌های باسوادی بودند، لازم بود که خودم را به سطح آن‌ها برسانم. این تنها راه رسيدن به هدف‌هايم بود. خلاصه، تا آن موقع فقط از داستان‌هاي مصور خوشم مي‌آمد. مجبور شدم، بيشتر از پيش، كتاب‌هاي جدي بخوانم. مطالعه، آغاز مسيري بود كه مرا به نمايشگاه‌ها، تئاتر و تمام چيزهاي ديگر كشاند. مثل تمام آدم‌هاي خود جوش و بدون استاد، يك دفعه زياد خواندم تا عيب‌هام را بپوشانم.

 

شما هيچ وقت از يك رمان براي سينما اقتباس نكرده‌ايد؟

هيچ وقت. فقط داستان‌هاي ارژينال

 

با وجود اين، نه تنها در اروپا بلكه حتي در آمريكا، اگر منشأ بسياري از فيلم‌نامه‌ها را بررسي كنيم، مي بينيم كه سينما هنوز به ادبيات وابسته است ….

ساختار رمان و فيلم شباهت زيادي به هم دارند. سينما بيشتر به ادبيات نزديك است تا تئاتر. تمام تكنيك‌هاي روايي سينما و ادبيات يكسان هستند و در هر دوي آنها، آفريننده به يك اندازه از آزادي خلاقيت برخوردار است. بين اين دو فرم بياني، چنان پيوند طبيعي‌اي وجود دارد كه من هيچ وقت ضرورت اقتباس از يك رمان براي سينما را حس نكرده‌ام. اين موضوع مانع از اين نمي‌شود كه فيلم‌هاي من، از لحاظ قصه، مديون ادبيات نباشند. چند سال پيش، استنلي كوبريك بيهوده تلاش كرد تا روي يك پروژه فيلم ناب كار كند. فيلمي عاري از تمام مرجع‌هاي ادبي يا تئاتري. تلاش بيهوده‌اي بود. چون سينما، واقعاً يك رمان سلولوييدي است.

 

ماهنامه ادبی آزما

ماهنامه ادبی آزما

 

به هر حال، در بنيان يك فيلم هميشه يك فيلم‌نامه وجود دارد، يعني يك متنِ نوشته شده …

و يا دراماتيزه كردن يك متن، كه خب آن هم بي شك نوشته شده است. ساختن يك فيلم، تعريف كردن يك قصه است. با ابتدا، وسط و انتها، و ايده‌اي كه تصوير به بيننده انتقال مي دهد. در غير اين صورت، وارد انتزاع مي‌شويم و نمي‌توانيم مردم را به طور منطقي دو ساعت روي صندلي نگه داريم.

 

قبل از آغاز نوشتن فيلمنامة «شيرين و باحال»، كتاب‌هاي درباره‌ي جنگو راينهارت خوانده بوديد؟

نه، نيازي به اين كار نداشتم، گر چه كتاب «قلبي با چهار منزل» را ديده بودم، رماني كه آنايس فين با الهام از زندگي او نوشته است. من از خيلي وقت پيش در دنياي او زندگي مي‌كنم . كاملاً به اين دنيا آغشته‌ام.

 

آغشته بودن، چيزي فراتر از تحت تأثير بودن است؟

عميق‌تر است. چخوف را ببينيد. آيا مولفي هست كه بتواند از تأثير او در امان باشد؟ او يك نابغه بود. به راحتي نمي‌توان از يك نابغه تأثير گرفت.

 

در ادامه سوالات این مصاحبه که توسط ماهنامه ادبی آزما ترجمه شده است می خوانیم

چون هيچ نسخه‌ي دومي در كار نيست. آدم نابغه ذوق و استعدادي دارد كه نتيجه‌اش جادويي است. مثلاً «دايي وانيا» را در نظر بگيريد، قصه بسيار ساده‌اي دارد. در بعضي جاهاي نمايشنامه‌، هيچ اتفاقي نمي‌افتد. شخصيت‌ها هي حرف مي‌زنند، حرف مي‌زنند، حرف مي‌زنند. با وجود اين، درس بزرگي دربار‌ه‌ي استعفاي انسان از زندگي روزمره‌اش، به ما ياد مي‌دهد.

اين موضوع، نزد ديگر نويسنده‌ها، خسته كننده است، اما نزد چخوف، جذاب از كار در مي‌آيد. او بلد است به نوشته‌ي خود زندگي ببخشد. موفقيت چخوف، به اتمسفري كه درش زندگي مي‌كند و همين طور به مجموع حالت‌هاي روحي خودش وابسته است. اگر به تأثير گرفتن از چخوف تن بدهيم، مطمئناً بين مردم براي خودمان دشمن تراشي مي‌كنيم.

من هيچ وقت به اين كار فكر نمي‌كنم، اما آن قدر به كتاب‌هاي او آغشته‌ام كه، به لطف او، دستگيرم شده كه مي‌توان با شخصيت‌هاي غمگين خنده به وجود آورد، و اين كه يأس مي‌تواند در سطح كمدي ظاهر شود. وقتي دايي وانيا سراسيمه مي‌دود تفنگش را بر مي‌دارد و به «سربرياكف» شليك مي‌كند و تيرش خطا مي‌رود، اين موضوع هيچ اهميتي ندارد، بيشتر خنده دار است، نه؟ با اين حال… چخوف، معدن طلاي موقعيت انساني است، اما تأثير كمي روي ديگران مي‌گذارد. بنابراين، وقتي مي‌نويسيم مي‌توانيم تحت تأثير يك استاد باشيم، به شرط آن كه بدانيم فقط خود او استعداد نوشتن چيزي را كه مي‌نويسد، دارد. هرگز چخوف ديگري وجود نخواهد داشت.

 

كدام فيلم‌ساز را در كنار آنتوان چخوف قرار مي‌دهيد؟

بدون شك برگمان. به خاطر يأس، اندوه و نااميدي شخصيت‌ها و كمدي‌هايي كه به وجود مي‌آورند. اما برعكس، وقتي آثار تالستوي را مي‌خوانم، كسي كه سبك خودش را ابداع كرده، مثلاً در «جنگ و صلح» در طول ده‌ها و ده‌ها صفحه، هم زمان از فلاش بك و فلاش فوروارد استفاده مي‌كند، اين موضوع مرا به ياد «وقتي كه انسان‌ها خواهند بود» اثر «فردزينه‌مان» مي‌اندازد كه از روي رماني از جيمز جويس ساخته شده است كه همين تكنيك را در خود دارد.

 

به هر حال قبول كنيد سخت است شخصيت‌هاي فيلم «صحنه‌هاي داخلي» را از شما ببينيم و به «سه خواهر» چخوف فكر نكنيم…

در هر صورت، تمام تأثيرهاي واقعي ناخودآگاه هستند و هر بار كه يك هنرمند سه خواهر در كارش داشته باشد، بهش مي‌گويند كه چخوفي است.

 

ژاك لورسل در فرهنگ سينمايي‌اش يادآوري مي‌كند كه فيلم «زلينگ» شما، «مستقيم‌ترين فيلم بورخسي است كه تا كنون ساخته شده است»…

چه تعلقي! معمولاً فيلم‌هاي من نوعي كمدي كافكايي را به ياد مي‌آورند، كه خود اين هم خالي از لطف نيست.

 

حالا كه در هاليوود، سينماي مهندس‌ها جولان مي‌دهد، فكر نمي‌كنيد گفتگوي ما، اگر نگوييم دور از زمان، اما همراه زمان نيست؟

امروز تكنولوژي به خاطر نفس خودش به كار برده مي‌شود، كمي مثل استفاده‌اي كه در اوايل پيدايش سينما از تكنيك مي‌شد. تكنولوژي فيلم‌سازها را متحير مي‌كند، در حالي كه آن‌ها تلاش مي‌كنند تماشاگرها را با آن متحير كنند. افراط در استفاده از تكنولوژي اثرات ويژه‌اي به جا مي‌گذارد. ولي من فكر مي‌كنم زيرك‌ترين فيلم‌سازها، از اين پس، اين تكنولوژي را براي تعريف داستان به كار مي‌برند، به طوري كه قبلاً هرگز نتوانسته بودند اين كار را انجام دهند. آن‌ها تكنولوژي را به خدمت روايت، و از اين رو به خدمت نوشتن در مي‌آورند.

 

خودتان چطور، وقتي ديگر نتوانيد فيلم بسازيد و دوربين را كنار بگذاريد، چه كار خواهيد كرد؟

خواهم نوشت. من تمام كارهايي را كه مي‌توانستم در تئاتر بكنم، قبلاً‌ در سينما انجام داده‌ام. صحنه فقط مي‌تواند كاهنده باشد. هيچ وقت حرمان «ميكل آنجلو آنتونيوني» را در طول كارگرداني يك نمايشنامه، از ياد نمي‌برم. چون نمي‌توانست زاويه‌ي ديدش را عوض كند. در تئاتر، فقط «اوان‌سن» به چشم مي‌آيد. در حالي كه همه جاي رمان «اوان‌سن» است.

 

پس با اين حساب، در صورت مقتضي، به عنوان يك دراماتورژ به كار خودتان پايان نخواهيد داد؟

ترجيح مي‌دهم به عنوان يك نويسنده به كار خودم پايان بدهم، چون زندگي يك نويسنده خيلي زيباست. دوست داشتني‌تر از زندگي يك فيلم‌ساز است. تصورش را بكنيد: صبح از خواب بيدار مي‌شوي و توي تختخوابت مي‌نويسي. يك روياست… در حالي كه وقتي آدم فيلم مي‌سازد، با يك دنياي سرسام آور سر و كار دارد، سازماندهي كارها، پول، …

 

راستي، معبد ادبي شما همچنان تغيير ناپذير است؟

همچنان . شعرهاي اميلي ديكسون و تي . اس . اليوت، «تربيت احساسات» فلوبر، «اوليس» جيمز جويس،‌ «برادران كارامازوف» داستايفسكي، بسياري از آثار تورگينف، مسلماً چخوف، و بعد سال بلوا. همه‌ي اين ها خيلي برام ارزشمندند. آه، داشت يادم مي‌رفت، فيليپ راث…

 

پي نوشت:

۱- Pierre Assouline

۲- Philip Roth ، نويسنده معاصرآمريكايي

۳- (Sweet and Lowdown) Accords et desaccords

۴- Le Coeuraux quatre logis

۵-  Anais Nin

۶- Tant qu’ily aura des homes

۷- Zelig

منبع : مجله‌ي ادبي Lire، فوريه‌ي ۲۰۰۰ – ترجمه ماهنامه ادبی آزما

 

در اینجا متن کامل مصاحبه وودی آلن را که در شماره ۶۰ ماهنامه ادبی آزما منتشر شده بود خواندید. متن سایر مطالب منتسر شده در این شماره از ماهنامه ادبی آزما را از ابتدای مطلب دانلود کنید.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY