محمدرضا شجریان که چند سالی است به دلیل بیماری بستری است به دلیل وخامت حالش به بیمارستان اعزام شده است با این وجود رییس بیمارستان جم از ترخیص او در آینده نزدیک خبر میدهد.
دستگاههای سنگین را سوار تریلی میکنند، تقریبا چیزی در داخل حیاط باقی نمانده، شنیده بودیم تقاطع کوچه بخارا و خیابان صف، یکی از تحریریهها و چاپخانه مجله توفیق قرار دارد و این همان ساختمان است، سر در اصلی نبش کوچه بخارا را با رنگ آبی مشخص کردهاند: «شرکت چاپ رنگین»…
عنايت سميعي،
را بيشتر به واسطهي مقالات نقدش
در مجلات ادبي ميشناسيم. او متولد
۱۳۲۳ در رشت است و دستي هم در شعر دارد و “شاديانهي روز بهتر (برگزيده سرودههاي ۲۹ دي ۱۳۸۳ تا ۲۰ فروردين ۱۳۸۴)“ (آگاه ۱۳۸۴)، “فال قهوه“ (نشانه ۱۳۸۵) و “نشاط ساحل بيدريا“ (آگه ۱۳۸۶) از آثار
منتشر شدهي اين شاعر و منتقد
است. سميعي علاوهبر علاقهاش به شعر نو بر يک موضوع تأکيد ويژه دارد و آن توجه
به ادبيات سنتي و فرهنگ کهن است.
براي آغاز اشاره ميفرماييد
به سابقهي نقد در ادبيات و فرهنگ ما؟
نقد شاخههاي
متعددي دارد. و ممکن است سابقهي بينارشتهاي
داشته باشد. آنچه مسلم است ما در سابقهي
ادبي و فرهنگيمان، نقد ادبي نداشتيم. سابقهي
نقد ادبي در يونان و در فلسفهي افلاطون و ارسطو تعريف ميشود.
بيش از دو دهه است که کمتر نقدي در مورد آثار هنري و ادبي منتشر ميشود. شما دليل اين بيتوجهي به نوشتن نقد را چه ميدانيد و آيا نبود نقد سبب افت کمي آثار هنري و ادبي
نخواهد بود.
شايد دقيقاً اينطور نباشد. منظورم اين است که در اين دوره منتقدها
آنقدرها هم بيکار نبودهاند. البته ميتوان اين را احصا کرد و ديد چه ميزان نقد ادبي و
هنري توليد شده است. نکتهاي که بايد در
نظر داشت اين است که حجم قابل توجهي از مطالب انتقادي به صورت ميزگرد، جلسات نقد و
بررسي يا در قالب “ري ويو”، يا در فضاي مجازي صورت ميگيرد، يعني شيوهي عرضهي نقد متأثر از تحولات رسانهاي از ساختار سنتي و مکتوب به اشکال ديگر گرايش پيدا کرده است. علت ديگر، چيرگي نظريه در اين سالها بوده، که ظاهراً جذابيت بيشتري از نقد دارد. شايد
هم منتقدان ما احساس کردهاند که بدون داشتن
چارچوب نظري نميتوان و نبايد به
کار نقد پرداخت که در اين صورت تشخيص کاملاً درستي دادهاند.
محمد بقايي ماکان از جمله پژوهشگران و نويسندگان
حوزهي ادبيات است که
طي سالها نوشتن و پژوهش
مستمر به بينشي دربارهي ادبيات کلاسيک
فارسي رسيده است. بينشي مبتني بر سالها تصحيح و تحقيق در آثار شاعران و فارسي زبانان
از جمله اقبال لاهوري که همين کار در سال ۲۰۰۵ سبب شد از سوي پرويز مشرف، رئيس جمهور
وقت پاکستان نشان عالي فرهنگ و هنر دريافت کند. او هنوز اعتماد زيادي به ادبيات معاصر
و شاعران و نويسندگان آن ندارد و تمرکز اصلي او در تأليفاتش بر ادبيات کلاسيک است،
بهطوري که معتقد
است،کل جريان روشنفکري ما که اکثرشان نويسنده و شاعر هستند، دچار نوعي از هم پاشيدگي
انديشه و ساختار است. در اين گفتوگو از او دربارهي جريان نقد و نقادي در حوزهي ادبيات و شعر و فرهنگ سؤال کردهايم. او معتقد است: “در حوزهي نقد هنر در اين ۷۰-۸۰ سال اخير آشفتهترين وضع نقد نسبت به ديگر زمينههاي هنري را شعر فارسي داشته است.“
ظاهراً غيبت نقد در عرصهي
هنر و ادبيات به امري بديهي تبديل شده و انگار نيازي به وجود آن احساس نميشود
چرا؟
فکر نميکنم بتوانيم بگوييم ما با “غيبت نقد” به معني مطلق کلمه سروکار داريم. روزنامهها، مطبوعات و راديو و تلويزيونها امروز عرضهکنندهي متون و گفتارهايي هستند که مدعي “نقد” هستند؛ يعني اينکه ميتوانند متن، اثر يا موضوعي را ارزيابي کرده و دربارهي آن اظهار نظرهاي روشنگرانهاي ارائه دهند. اما اينکه ما چه چيز را “نقد” بدانيم و چه چيزي را خير، يعني اينکه ارزيابي ما نسبت به ارزيابيها چيست، داستان ديگري دارد.
صفدر تقيزاده را از سالهاي جواني ميشناختم و با ترجمههاي متعددش از ويل دورانت تا اشتاين بک آشنا بودم.
در سالهاي دههي هفتاد هر ماه مطلبي خواندني و نقدي ارزشمند به
قلم او در نشريات ادبي آن زمان ميخواندم. او هميشه حرفي خواندني و شنيدني براي گفتن داشت. تقيزاده اما بعد از يک دوره بيماري چند سالي است که
کمکار شده و حضورش
در مطبوعات و عرصهي نشر کم رنگ.
يک روز پنجشنبه را به بهانهي گپ و گفتي صميمانه در دفتر مجله با او و همسر مهربانش
نشستيم و حرف زديم که حاصلش اين گفتوگو است.
پروفسور غلامرضا اعواني، در سال ۱۳۲۱ در سمنان
به دنيا آمد. او طي تحصيل از محضر استادان برجستهاي هم چون يحيي مهدوي، سيدحسين نصر، فريد و ايزوتسو
بهره برده است. وي در سال ۱۳۴۹ در دانشگاه شهيد بهشتي به تدريس فلسفه مشغول شد و از
سال ۱۳۶۳ رياست انجمن حکمت و فلسفه را برعهده گرفت و در سال ۱۳۷۲ استاد ممتاز دانشگاه شهيد
بهشتي شد، همچنين در سال۱۳۸۰ در همايش نخست چهرههاي ماندگار در عرصهي فرهنگ و علم برگزيده شد. دکتر غلامرضا اعواني تسلط
به زبانهاي انگليسي، عربي،
فرانسوي و همچنين با زبانهاي يوناني، لاتين
قديم، آلماني آشنايي دارد. پروفسور غلامرضا اعواني، را اهل فلسفه خوب ميشناسند. اين مرد عالم فلسفه که تخصص ويژهاش در فلسفهي افلاطون و فلسفهي اسلامي است. او دانشآموخته دانشگاه آمريکايي بيروت و دانشگاه تهران است،
استاد بسياري از بزرگان فلسفهي معاصر بوده است. با نزديک شدن به ايام نوروز و
سفرهاي اين ايام، با دکتر اعواني دربارهي سفر و تاثير آن بر روح انسان صحبت کرديم.
ما
هم در متون ديني و هم در متون ادبي و عرفانيمان بحث سفر و هجرت و سفر آفاقي وانفسي
را داريم. و اينکه هر انساني
بعد از هر سفر چيزي در وجودش و ديدگاهش تغيير ميکند و او ديگر آن آدم قبلي نيست نگاه
و تفسير شما از تغييري که سفر در ذات و نگاه آدمي به وجود ميآورد چيست؟
به نام خدا. خود سفر به نظر من از حيث معنا بسيار اهميتي دارد. در لغت يکي از
معاني سفر” باز شدن افق” است. و اين يعني وقتي شما از شهري به شهر ديگر سفر ميکنيد درواقع از محدودهي آن شهر خارج ميشويد و افق ديگري در برابر ديدگان شما
گسترده ميشود، يک
افق نامحدود و به نظر من اين معني بسيار در بحث سفر و معنويت موجود در سفر مهم است.
اين که انسان از محدوديتهايي که
در يک مکان به آن گرفتار است رو به ديدگاه و زندگي جديدتري چشم باز کند. ميدانيد که انسان ذاتاً يک موجود نامتناهي
است. و وقتي که مدتي در يک محل خاص و در کنار افراد خاصي ميماند وجود او مقيد ميشود. بنابراين يک معناي سفر اين است
که انسان را از اين مقيد بودن آزاد ميکند. و اين به ذات نامتناهي انسان نزديکتر است. اگر ما تعريف نامتناهي از انسان
را که در قرآن آمده است بپذيريم که خداوند در موردش ميگويد:” عَلَمَّ الآدم الاسماء. پس انسان به طور بالقوه مظهر حق و
اسمالله است.” ولي وقتي به اين دنيا ميآيد به انواع حدود و قيود گرفتار ميشود. در يک جا زندگي ميکند با عدهي مشخصي معاشرت ميکند و … و اينها او را محدود ميکند و دور شدن از قيود راهي است براي
رسيدن به کمال و معناي دوم سفر اين است که انسان را از حدودي که سبب ايجاد محدوديت
و موجب نوعي افسردگي در روان انسان ميشود دور ميکند و يک
نوع بهجت و سروري به انسان دست ميدهد که
ذاتي روح انسان است.
سفر
در قديم و سفرهاي امروزه چه فرقي دارند؟
سفري که در سفرنامههاي ما
هست و يا در قرآن بر آن تأييد شده با آنچه که امروز به عنوان محور توريسم ميشناسيم، کمي تفاوت دارد. و اين تفاوت
در آنجاست که توريسم امروز به نوعي
سفرهاي ارضي و زميني است البته ديدن مکانهاي مختلف و دانستن تاريخ ساير ملتها و کشورها خيلي خوب است اما به هر
حال امروزه بيشتر جنبهي ارضي
سفر مورد نظر است به نسبت گذشته که کمال معنوي انسان مورد نظر بوده. يعني علاوه بر
آشنا شدن با مظاهر فرهنگ و زندگي مردم شهرها، آشنا شدن با عرفا و بزرگان هر شهر مد
نظر بوده. در کتابي ميخواندم
– احتمالاً انسانيت فقط از رهبانيت حاصل نميشود اين است که انسان ميتواند سفر کند و در سفر انسانهاي کاملتر از خودش را ببيند، انسانهايي که ميتوانند بالقوه ولي کامل باشند. انسانهايي که محضرشان را از خلوتنشيني نميتوان به دست آورد. يعني مصاحبت با کسان
و با اولياء و علما و حکما و انسانهاي کامل
موجب کمال انسان ميشود. و
در سفرهاي گذشته درک محضر اين بزرگان از اهداف اصلي سفرها بوده علاوه بر ميل به ديدن
و آشنا شدن با کشورهاي مختلف و تجارت و … اما امروزه خيلي کم پيش ميآيد که توريستها بتوانند بزرگان يک کشور را ببينند
و البته اصلاً قصدشان از يک سفر ديدن آن فرد باشد.
و
اين هدف منجر به نوشته شدن سفرنامههاي مهمي
هم در ادب و عرفان شده؟
بله شما مثلاً بستان السياحه، زين العابدين شيرواني که يکي دو قرن پيش نوشته شده
را در نظر بگيريد. در هر شهري که ميرسد بزرگان
آن شهر را معرفي ميکند يا
ناصرخسرو هم همينطور.
اصلاً
يکي از دلايل سفر افراد درک محضر اين بزرگان بوده.
بله زينالعابدين
شيرواني هر جا رسيده بزرگ آن شهر از نظر علم و اخلاق را معرفي کرده، سؤالهايي که از او کرده و پاسخهايي که گرفته را مطرح کرده و نه تنها
آدمهاي معاصر خودش بلکه بزرگان
در گذشته و قديمي آن شهر را معرفي کرده است. او واقعاً علم داشته و خواندن اين سفرنامه
لذتي به خواننده ميدهد مضاعف.
چون او فقط نرفته جاهايي را در هر شهر ببيند و برگردد.
خود
سفرنامهنويسي هم
سنتي است که بسياري از اين معارف را در خود دارد.
دقيقاً اين علماي قديم هر جا که مسافرت ميکردهاند، اول مشخصات جغرافيايي و طول و
عرض جغرافيايي آن محل را ذکر ميکردند و
همين باعث شده که مختصات بسياري از شهرها را ما از زمانهاي دور به شکل دقيق داشته باشيم. مثلاً
ناصرخسرو در سفرنامهي خودش
معلومات تاريخي ارائه ميکند که
امروزه بسيار براي محققان مفيد است. اينکه مثلاً فلان مسجد طول و عرض و شکلش چهطور بوده و امروز ميشود بعد از هزار سال يک تصوير واضح
از اين مکانها به دست
آورد.
البته
ارزش ادبي اين سفرنامهها هم خيلي
بالا بوده.
بله، اين به آن علت بوده که کساني که سفر ميکردند واقعاً از هر حيث استفاده ميکردند. در گذشتهي کشور ما و ساير جوامع سفر به نوعي
مختص افراد خاص بوده نه اينکه ديگران
سفر نميرفتند اما
اين ميل به سير آفاق و درک محضر بزرگان و سياحت در يک جاي ديگر بيشتر در بين خواص ايجاد
ميشده. در نهايت شايد بشود اين
طور نگاه کرد که سفر در گذشته به جز بازرگانان مختص افرادي با درک بالاتر از عوام جامعه
بوده اما امروز عموميتر شده.
آن زمان وسايل سفر مثل امروز فراهم نبوده اما در آن حدي هم که بوده خيلي استفادههاي بيشتر و بهتري ميکردند افرادي که به سفر ميرفتند. چون مسايل اقتصادي از مسايل
معنوي جدا نبود. مثالي ميزنم در
چين بسياري از بناهاي بزرگ و مساجد باشکوه را و اصلاً آبادي شهر را تاجراني که در قديم
به آنجا سفر کردهاند ساختهاند اما اينها صرفاً تاجر نبودهاند بلکه ضمن سفر تجاري کارهاي ديگري
هم ميکردند. و يک فرهنگ را با خودشان
انتقال ميدادند.
تحقيق يک دانشجوي دکترا در اين زمينه نشان ميدهد که کساني که به چين سفر تجاري کردهاند آنقدر در آن شهر خدمت کردهاند که اهل شهر مجسمهي آنها را در مرکز شهر ساخته و نصب کردهاند. يعني آن تاجر هم در گذشته فقط
براي پول سفر نميکرده درست
برخلاف امروز که همه چيز جنبهي مادي
پيدا کرده. آن زمان سفرها معنوي بوده حتي تجار هم کارهاي خير فرهنگي ميکردند. آنها اسلام و کارهاي نيک فرهنگي را در
اقصي نقاط جهان تبليغ ميکردند تا
اندونزي، چين و مالزي. يعني سفرشان صرفاً جنبهي تجاري نداشته و يک جنبهي بسيار عميق فرهنگي هم داشته. اينها چه با اسمشان آشنا باشيم و چه نباشيم
آثارشان و کارهاي فرهنگي که در سفرهايشان انجام دادهاند ماندگار است. بنابراين فقط علما
اين کارها را نميکردند و
حتي تجار هم اين گونه بودهاند. متأسفانه
امروز بحثهايي که
از شرق و غرب مطرح ميشود. بيشتر
ناظر بر مسايل اقتصادي است حتي وقتي صحبت از احياي جادهي ابريشم هم ميشود بيشتر انگيزهها و دلايل اقتصادي است. اما من همينجا ميگويم اگر اين کار از نگاه و انگيزهي فرهنگي خالي باشد نه تنها نتيجه ندارد
بلکه نتيجهي عکس دارد.
بايد همراه انگيزهي فرهنگي
باشد. و در جامعهي اسلامي
نبايد کارهاي فرهنگي از ارزشهاي الهي
خالي باشد. در اين صورت اقتصاد هم خيلي بيشتر رشد ميکند.
اشاره
فرموديد به ذات نامتناهي انسان و محدوديتهايي که زندگي دنيايي براي انسان ايجاد ميکند. اگر بخواهيم سفر را از اين جنبه
بررسي کنيم. واقعاً چهقدر هر
سفري با هر انگيزهاي (تجاري
يا به قصد درک محضر بزرگان و …) ميتواند در روح انسان تأثير بگذارد اينکه آدمي از عادتهاي محدودکنندهاش به جايي ديگر و فضايي ديگر سفر ميکند چه تغييري در روح او ايجاد ميشود.
انسان يک موجود طولي است نه عرضي. اما حيوان يک موجود عرضي است که چهار دست و
پا راه ميرود.
انسان تنها موجودي است که راست راه ميرود و اين از نظر سمبليک بسيار معنا
دارد. يعني انسان ذاتاً هم يک موجود طولي است. به قول افلاطون که ميگويد؛ خداوند گردن را به شکل سمبليک
بين سر و بدن قرار داده. چون سر جاي عقل است تا عقل با بهجت و غرايز و صفات نفساني
مخلوط نشود البته اين تصوير يک معناي کاملاً سمبليک دارد – به يک معنا، انسان که موجود
نامتناهي است اگر از ديد قرآن که حکمت است نگاه کنيم، قرآن ميگويد: “انسان صورت حق است”. يعني خداوند و” اسم الله” جامع همهي اسماء و صفات است و همهي اين اسماء و صفات را که الله باشد
خداوند به انسان داده و با قيد “کلها” از آن ياد ميکند به يک معنا انسان مظهر نام جامع
الله و صورت الله است بنابراين عالم نميتواند او را پر کند. و بسيار از وجود
او کوچکتر است.
از يک ديدگاه ديني ميگويم
(ديني يعني متافيزيکي و نه صرفاً عقيدتي) تمام عالم تفسير وجود انسان است. انسان صورت
حق است و عالم به تعبيري که حکما دارند، تفسير وجود اوست و چون عالم تفسير وجود شماست،
شما علم پيدا ميکنيد
به همه چيز. چهطور است
که انسان نوعي به همه چيز علم پيدا ميکند؟ چون عالم تفسير وجود او و صورت
اوست. اما انسان خودش ظهور حق است. دربارهي اين موضوع در حکمت الهي بحثهاي مختلفي شده است. اما خلاصه ميشود گفت که حکما اعتقاد دارند که
انسان عالم کبير است (به جسم نگاه نکنيد، به معنا و حقيقت نگاه کنيد) انسان عالم کبير
است، اما عالم با اين همه وسعتش عالم صغير است. ولو اين که به جسم بزرگتر از انسان است، هزارها برابر. اما
به معنا از انسان کوچکتر است
و به همين دليل است که انسان اثرات دارد و عالم را ميشناسد و از کهکشانها گرفته تا يک ميکروب کوچک را ميشناسد و ميخواهد پي به علم آنها ببرد اين خاصيت در هر انساني به
طور بالقوه موجود است. اما چهطور بالفعل
ميشود از طريق تربيت و آموزش
و اين توانايي خود به خود از قوه بالفعل نميآيد. اينکه بنده همينطور در خانه بنشينم اتفاقي نميافتد، مگر از طريق مربيها و استادان و بزرگاني که اين معنا
در آنها بالفعل شده. از طريق حکما
و اولياء خدا. لفظ “ولي” امروز بيمعنا شده در صورتي که لفظ اولياء
در گذشته معناي گستردهاي داشت.
اوليائ حق و عرفا و حکما و علما – (آنها که علوم طولي و الهي دارند) در
پرورش عرفا و حکما و در ديد وسيعتر معاشرت
با افراد خاص که در سفر اتفاق ميافتاد،
در رويش اين تواناييهاي دروني
انسان بسيار مؤثر بوده. يعني آدمهاي عادي
هم خالي از معنويت – به اندازهي ظرفيتشان
– نبودند. اما الان جهان کمکم خالي
از معنويت ميشود.
و به همين ترتيب مراد از سفر امروزه با سفر در گذشته همانطور که گفتم متفاوت است. آن سفرها
رويش و تقويت قابليتهاي بالقوهي انسان را در پي داشته و امروزه
اين تأثيرگذاري به سطح لذت بردن از آشنايي با بخشي از فرهنگ و مردم و تمدن ساير کشورها
تقليل پيدا کرده.
همين الان هم وقتي کسي از شهر يا کشور خودش به جاي ديگري سفر ميکند و هر کس به فراخور حال و فهم خودش
يک فضاي جديد و معاشرت با آدمهاي جديد
را تجربه ميکند، بيترديد اين تجربه آثاري در درون او بر
جا ميگذارد و وقتي از اين سفر برميگردد ديگر آن آدم قبلي نيست.
بله، بله، نصيب دنيايي هم خيلي مهم است. قرآن ميفرمايد: “تنس نصيب من الدنيا) يعني نصيب خودت را از دنيا فراموش نکن
آشنايي با فرهنگها و آدمهاي ديگر خيلي مهم است چه بسيار محدوديتهايي باشد، علامت و اخلاق نکوهيدهاي در انسان باشد که با سفر و ديدن
جهان آن را اصلاح کند. بالاخره از هر بعدي که به سفر نگاه کنيد، چه ابعاد مادي و چه
معنوي واقعاً سفر مفيد است. حتي در مورد غذايي که شما ميخوريد، سفر به شما ميآموزد که چيزهاي ديگري در دنيا هست
که تجربه کردنش به دانش شما اضافه ميکند. از همين غذا مثال بزنم. يکي از دلايلي که براي جامعيت
انسان ميآورند،
غذاي اوست. حيوان فقط علف ميخورد و
بيشتر حيوانات هم علف خاصي ميخورند،
يک حيوان گوشت ميخورد. يکي
ديگر موجودات دريايي هم ميخورد و
… اينها محدودند
در غذا ولي انسان اگر منع شرعي نداشته باشد. همه چيز ميخورد. اين هم يکي از دلايل جامعيت آدم
است. پس وقتي با غذاهاي ديگر هم آشنا ميشود درواقع نوعي جامعيت بيشتر است.
چه
امروز و چه گذشته. خود نقش سفر و آشنا شدن با دگرگونيها و گونهگونيها چهقدر آدمها را براي پذيرش و انعطافپذير بودن آماده ميکند و از منيت انسانها کم ميکند؟
کمترين فايده
و يکي از مهمترين فوايد
سفر اين است که انساني که سفر نکرده يک عمر در خودش محدود بوده و يک افق محدود دارد
– چيزي که الان در کشور ما هم اتفاق ميافتد من اين انتقاد را دارم و مطرح ميکنم. ما خودمان هم کمي از ساير فرهنگها بريدهايم. يعني در دانشگاههاي ما کرسي براي تدريس فرهنگهاي ديگر نيست. در ساير کشورها فقط
دربارهي فرهنگ
و هنر صدها جلد کتاب به زبان انگليسي هست. کتابهاي دست اول که مرجع است. آشنا شدن
با فرهنگهاي ديگر
در حد وسيع خيلي افق ديد مردم و متفکران هر کشور را گسترش ميدهد. ما الان از اين شناخت بريدهايم و خيلي به ما لطمه زده و يکي از
آفتهايي که به علوم انساني لطمهي جدي زده همين محدود شدن ارتباط ما
با فرهنگهاي ديگر
است يعني ما نه هنرشناس داريم. نه چينشناسي و نه اروپاشناسي خيلي قابل هم نداريم و درواقع کم داريم
اين لطمهي بزرگي
است در حالي که ساير کشورها بسيار در اين زمينه کار ميکنند. دوم اينکه ارتباط ما با ساير کشورها قطع است
چه از نظر اقتصادي و چه مسافرت الان مسافرت به ساير کشورها براي ما خيلي سخت شده، چرا
چون ما هم براي ساير کشورها همين قدر محدوديت قايل ميشويم. اين را بايد صريح گفت نتيجه اين
شده که در خودمان ماندهايم. اگر
بندهي نوعي در جواني سفر نکرده
بودم و کشورهاي مختلف را نديده بودم الان يقيناً اين امکان را نداشتم. اگر چيزي هم
دارم از همين سفرهاست. البته با حفظ قيود و شروط مهم است که برويم و بيايند و ارتباطات
فرهنگي و انساني در حد جايز به وجود بيايد. من ديده بودم در کنگرههاي مختلف خارجيها تصورات بدي از ما داشتند. از من
در يکي از کنگرههاي بزرگ
ميپرسيدند آيا ايران هتل دارد،
آيا ايران تاکسي دارد؟! خب اگر رفت و آمد باشد شناخت بيشتر ميشود. اينها وقتي آمدند به ايران بسيار متحول
شدند. و الان با وجود اين اتفاقات تروريستي که به نام اسلام رخ ميدهد ضروري است که دنيا شناخت ديگري
از ما پيدا کنند. و در پاسخ شما سفر و ديدن و شناخت دگرگونيها قدرت پذيرش افراد را بالا ميبرد. ضمن اينکه فرهنگ ايران هم به نسبت خيلي از
فرهنگهاي ديگر غنيتر است. به هر حال بايد از نعمتهاي خداوند ياد کرد و اين هم نعمتي
است که خدا به ما داده ما بايد قدرش را بدانيم در ميان فرهنگهاي اسلامي فرهنگ ما سازندهترين بوده به حکمت و عرفانش دقت کنيد
و تأثيري که بر ساير فرهنگها گذاشته
به تاريخ ايران دقت کنيد، علمايي که در هر علمي داشته و تأثيري که اينها در فرهنگ اسلامي گذاشتهاند. ما در بزرگترين فرنگهاي دنيا تأثير داشتهايم. من سه چهار نمونه ميگويم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين
مجمل يک فرهنگ، فرهنگ چين است با آن عظمت، مسلمانان چين که جمعيت وسيعي هم هستند تا
دو دههي پيش زبان
فارسي را خيلي خوب ميخواندند.
آنجا کتابهاي خودآموز عربي يا به چيني است يا
به فارسي. سعدي در آنجا يک شخصيت
شناخته شده بوده. ابن بطوطه در سفرنامهاش نوشته که ملوانان در درياي چين شعر سعدي را به آواز ميخوانند. تا الان که امام جمعهي پکن سعدي را ترجمه کرده و تا دو دههي پيش اينها فارسي ميدانستند، چون فارسي زبان رسمي جادهي ابريشم بوده و نه عربي. بزرگترين تمدن در يک دوره هند بوده. در
ميان مغولان هند فارسي زبان رسمي بوده. و در دربار اکبر شاه به قول خانم شيمل، صدوشصتوهشت شاعر در دربار اکبر شاه بودند
و ملکالشعرا آنجا تعيين ميشده و نه در دربار صفويان و آنجا بيش از هزار کتاب سانسکريت به فارسي
ترجمه شده و بزرگترين نهضت
ترجمه آنجا شکل
گرفته. خب اين فرهنگي است که نميشود آن
را منکر شد. و حتي تأثيري که در غرب اروپا گذاشته، شخصيتي مثل فارابي و ابنسينا و بسياري ديگر تأثيرگذار بودند.
پس شايستگي اين فرهنگ براي مطرح شدن و تبادل فرهنگي با ساير کشورها بيشتر از اينهاست و نبايد در به روي اين تبادل بست.
هيچ کسي
جايگزين شخصيتي چون عباس کيارستمي نميشود،
شخصيتي که با رفتنش همه را هم موافق کرد، چه آنهايي
که سبک و سياق هنري و نگاه کيارستمي را ميپسنديدند
چه آنهايي که مخالف آن بودند، بعد از او همه متفق القول داغدار شدند و به احترامش سخن گفتند،
انگار همه ما، ملت ايران يک بدهکاري به اين مرد داشتيم که در مراسم تشييع و ديگر مراسم
نشانش داديم و در صدد جبران برآمديم، همه قدر آبرو و احترامي که کيارستمي در سراسر
دنيا براي ما خريده است را مي دانيم و قدردان موقعيت و شخصيت خاص او هستيم.
ديدار و گفتوگو
با دکتر جواد مجابي هميشه برايم دلچسب بوده است. ميشود
با او دربارهي شعر،
داستان، طنز، نقاشي و روزنامهنگاري
حرف زد ساعتها و خسته
نشد. در ديدار با او ميخواستم
دربارهي جايگاه
و ارزش شعر در فرهنگ ايراني صحبت کنيم اما دامنه گفتوگو
به مسائل ديگر کشيد و بسيار طولانيتر
از آنچه ميخواستم
شد. بههمين دليل
بخشهايي از
آن را در اينجا ميخوانيد
و بخشهاي ديگر
را شمارههاي بعد
شايد.
گفتگو با حورا یاوری در شماره شصت و دوم ماهنامه آزما
بخشی از مطلب داستان نويسي مدرن ايران نيازي به پدر ندارد در گفتوگو با حورا یاوری که در ماهنامه آزما شماره شصت و دوم منتشر شده است. را در زیر میخوانیم:
دكتر حورا ياوري در عرصه ادبيات ايران و براي علاقمندان و مخاطبان جدي مباحث ادبي و فرهنگي نامي آشناست. ياوري ساكن آمريكاست و ويراستار دانشنامه بزرگ فارسي كه به كمك دانشگاه كلمبيا تهيه ميشود. اما هر سال سفري به ايران دارد و در طي اين سفرها مدام از سوی مجامع ادبي و افراد علاقمند براي گفتگو و سخنراني دعوت ميشود و هر بار نيز در اين سخنرانيها و گفتگوها چهرهاي جديد از نحوه نگاهي متفاوت، حرفهاي و آكادميك به مقوله ادبيات و فرهنگ را نشان ميدهدو همين نوع نگاه نيز شايد او را ياري ميكند كه بي طرفانه و عالمانه بخواهد و بداند و سخن بگويد.
درباره یاوری
ياوري متولد اراك است اما در تهران بزرگ شده و فارغ التحصيل زبان انگليسي از دانشگاه تهران است او در سال ۱۳۴۶ فوق ليسانس روانشناسي را گرفته در سالهاي بعد از انقلاب موفق به دريافت دكتراي روانشناسي اجتماعي از سوربن پاريس شده است و تخصص حرفهاي او به دليل علاقهاش به ادبيات و روانشناسي، «روانشناسي ادبيات» است و اين تخصص در كتاب «زندگي در آيينه» كه مجموعه مقالاتي در زمينههاي روانشناسي اجتماعي و فرهنگي است به خوبي نمايان است بهار امسال نيز به روال معمول دكتر ياوري سفري به ايران داشت، كه مشتاق بودم گفتگويي با او انجام بدهم اما مشغله بسيار او و كوتاه بودن زمان سفر باعث شد كه گفتگو به فرصتي ديگر و احتمالاً به هنگام سفر ديگري كه اوايل پاييز به ايران خواهد داشت موكول شود.
اما متن سخنراني و گفت و شنود او در جلسه پرسش و پاسخ با دانشجويان دانشگاه هنر (دانشكده تئاتر) به لطف دوست عزيز دكتر فريندخت زاهدي در اختيار مجله قرار گرفت كه خواندن پاسخها و تحليلهاي دكتر ياوري در پاسخ به پرسشهاي مطرح شده در مورد ادبيات معاصر ايراني ارزشمند است.
چرا داستان نويسي و داستان نويس ايراني با جامعه جهاني ارتباط برقرار نميكند.
در حالي كه از كشورهاي آفريقايي، هند و ساير كشورهاي شرقي آثاري در سراسر دنيا مطرح ميشود و خود ما هم در ايران از آن استقبال ميكنيم. به نظر شما دليل اين كه آثار داستاني ايران در جهان مطرح نميشود چيست؟
ياوري: من با اين پرسش خيلي روبرو شدهام و در محافل مختلف درباره اين موانع جهاني شدن ميشنوم و همه ميپرسند كه آيا اين امكان براي نويسندهگان ايراني وجود دارد كه آثارشان در كنار آثار «ماركز» يا «هسه» يا ديگراني كه ما ميشناسيم قرار بگيرد و مردم ديگري از فرهنگهاي ديگر اين آثار را بخوانند. دلايل متعددي هست. اول از همه اين كه تعداد گويندهگان به تکلم کنندگان زبان فارسي عامل مهمي است. اگر ما اين تعداد را در كل كشورهاي جهان در نظر بگيريم ميبينيم كه درصد بسيار كمي را تشكيل ميدهند. و همين مسئله خود به خود به عنوان يك عامل مؤثر بايد در نظر گرفته شود.
مسئله بعدي اهميت كلي كشورهاي فارسي زبان در عرصه معادلات بين المللي است مثلاً شما ميبينيد در مقطعي كه نفت كشورهاي عربي مطرح ميشود و بسياري از شركتها براي گرفتن امتيازات مختلف راه ميافتند و به سمت اين كشورها ميآيند و كشورهايي با سابقه بيش از ۱۶۰ سال در اين زمينه هستند، كه به شدت نسبت به خواندن زبانهاي عربي و فارسي و شناخت فرهنگ ايراني و فارسي در اين كشورها گرايش وجود دارد.
ادامه
وقتي اين علايق به وجود آمد دانشجو ها بايد براي كارهاي درسيشان با ادبيات كهن ايران بعد هم ادبيات معاصر ايران آشنا بشوند و شروع ميكنند به ترجمه اين آثار و اين آثار ترجمه ميشود. بسياري از آثار نسل اول نويسندهگان ادبيات داستاني مثل هدايت، چوبك، گلشيري و … به زبانهاي خارجي ترجمه شده و اما اين كه يك اثر داستاني فارسي توانسته باشد به اندازه يك اثري از مثلاً «بالزاك» به زبانهاي خارجي خواننده داشته باشد، خير اين طور نيست، جدا از همه اين عواملي كه گفتم ادبيات كهن ايران است كه فرهيختهگان جهان با آن آشناترند مثل حافظ و سعدي و عطار و … نامهايي هستند شناخته شده براي همه افراد فرهيخته در بسياري از كشورهاي جهان مثل «ديك ديويس» كه مترجم منطق الطير عطار است. كتابش را يك شركت انتشاراتي تجارتي بزرگ آمريكايي منتشر ميكند، و اين كتاب به صورت جيبي هم منتشر شده و فروش بسيار هم دارد.
دكتر زاهدي: ميخواهم نظرتان را در مورد ادبيات سه دهه اخير و به خصوص شعر ايران بدانم.
ياوري: وقتي به اين سه دهه اخير نگاه ميكنيم يكي از مشخصات بسيار بارز آن تعداد زياد نويسندهگان خانم است كه حضورشان در صحنه داستان نويسي تحولاتي را به وجود آورده كه مهمترين آن ها شايد وارد شدن فضاي خانه به فضاي داستاني معاصر است و تحولاتي كه درون خانه صورت ميگيرد به عنوان نموداري از تحولات بزرگتري كه در خانه بزرگتري كه سرزمين ماست اتفاق ميافتد، مثلاً در «طوبي و معناي شب» شهر نوش پارسي پور همه حوادث درون يك خانه ميگذرد اگر شهريور ۱۳۲۰ در ايران اتفاق ميافتد و نيروهاي سياسي كه گرايشهاي شخصي دارند در صحنه اجتماع ديده ميشوند، اينها به صورت مستأجر وارد خانه طوبي ميشوند يا در مراحل بعد، بعد از انقلاب اسلامي، شما آدمهايي را در خانه طوبي ميبينيد كه كلاً زمينه مذهبي معتقدي دارند و آثار اين اعتقاد در تحولاتي كه در خانه طوبي اتفاق ميافتد ديده ميشود.
ادامه پاسخ
«زويا پيرزاد» يا «طاهره علوي» و … و به اين ترتيب نقش بارز و مشخص نويسندهگان زن را به وضوح در ادبيات معاصر ميتوان ديد، و من گمان ميكنم كه در خيلي از مواقع نامهاي شناخته شده تري به نسبت خيلي از نويسندهگان مرد هستند. يكي ديگر ويژهگيهاي ادبيات اين سه دهه مدرن شدن ساختار روايت است.
به اين معني كه داستانهاي سنتي اگر از يك روزي شروع ميشوند و مسيري را طي ميكنند و ما با قهرمانان در طول زندگيشان آشنا ميشويم. داستان يك اوجي دارد و بعد هم به انتهايي ميرسد كه مشخص است و از نظر زماني قابل پي گيري است. در بسياري از داستانهاي معاصر خط روايت ميشكند و همان طور كه در بوف كور ميبينيم شخصيتهاي داستاني جا به جا ميشوند. داستانهاي آقاي «حميد ياوري» (كه هيچ نسبتي با من ندارد) ولي من چون براي جايزه گلشيري جزو هيئت داوران بودم توفيق خواندن كتابش را پيدا كردم.
نحوه مطالعه متن کامل شصت و دومین شماره ماهنامه آزما
با کلیک بر روی سایر مطالب آزما مقاله مورد نظر خود را دانلود کرده و آن را مطالعه کنید.